نادر صدیقی | روزنامهنگار
هادی خانیکی آنگاه که مینویسد و آنگاه که میگوید دو جلوه مختلف دارد. نثری زیبا و پرمایه دارد اما هادی خانیکی شفاهی و گفتوگویی چیز دیگری است. مثل مراد خود شریعتی که کویریات او از اجتماعیاتاش متمایز بود. هادی به جز شخصیت آکادمیک بهمثابه یک استاد و معلم، چیزی دارد که من نام آن را «خراسانی بودن» نهادهام. خراسانی به همان معنای خورشیدی که فارسی اسلامی و عرفانی ما از آنجا طلوع کرده است.
وقتی پای سخن هادی مینشینی یک نقطه اتصال میبینی میان هادی چریک و مسلح ضدسلطنتی، با هادی گفتگو و جامعه مدنی. زیرا هادی آن روز هم که چریک بود قدرت خودانتقادی و فراتر رفتن از خود را داشت. میگفت در یکی از آن روزهای پس از ضربه سال ۵۴ که نیمی از اعضای سازمان مجاهدین خلق در معرض تصفیه خونین قرار گرفته بودند و یا مشمول پروژه تولید اعتراف از خود شده بودند، در یکی از کوچههای فرعی بهارستان بر سر یک قرار تشکیلاتی حاضر میشود. در آن ایام خیابانهای اصلی محل گشتزنی ساواک بود اما کوچههای فرعی برای دو جماعت ناهمگن مکانی نسبتا امن محسوب میشد؛ معتادان و قاچاقچیان خردهپا، و چریکها! میگوید همینطور که منتظر بودم رفیق تشکیلاتیام از راه برسد به صحبتهای دو معتاد گوش میکردم. معتاد اول که کمی سرحالتر بود با لحنی مشفقانه با معتاد خمار صحبت میکرد، نگران او بود و هنگام خداحافظی یک ۵ تومانی از جیب درآورد و به او داد و گفت، مراقب خودت باش. این گفتوگوی انسانی میان دو معتاد، برای هادی یک تضاد ناب را به نمایش میگذاشت: ما چریکها با همه ادعایی که در جهت خلق یک دنیای مهربانانه داشتیم، نتوانستیم مانند دو معتاد با یکدیگر مهربان باشیم.
هادی در مقام مشاور خاتمی اگر یک خدمت کرده باشد، برای همه عمر حرفهاش کافی است. او بود که در همان لحظات آغازین یازده سپتامبر، در همان نیمه شب، به رئیسجمهور متنی پیشنهاد میکند به نشانه همبستگی ایرانیان با قربانیان این فاجعه. یعنی درست در همان ساعاتی که رضا پهلوی فرصت را برای ربط دادن یازده سپتامبر و ایران و بمباران کشورش مغتنم شمرد و گفت ایران و همانا ایران است که باید به مثابه کانون اصلی تروریسم و «اختاپوس ترور» آماج حملات نظامی امریکا قرار بگیرد.
هادی خانیکی بوی شریعتی میدهد و تصادفی نیست که شب بزرگداشت او شباهتی مییابد به آن چیزی که مهدی سلیمانیه در توصیف سرشت چندفرهنگی مراسم بزرگداشت پوران شریعتی نوشت: «مگر ممکن است؟ قرآن و سرود «ای ایران» و ویولن و نقاشی و نوازندگی زن و مجریگری یک بانو و اذان مؤذنزاده در برنامه ختم. این بهظاهر «ناهمساز»ها، در کنار یکدیگر نشستهاند و یک کل به هم پیوسته ساختهاند. محمدرضا حکیمی که از دل سنت آمده و فعالان حقوق زنان. همه به احترام و بغض و غم در کنار یکدیگر. کارگران و زحمتکشان در کنار دانشگاهیان. ترکها و عربها و کردها، در کنار فارسها و ترکمنها. معممین و حوزویان در کنار کراواتیها و مدرنیستها. چادریهای محجبه در کنار زنان غیرباورمند به پوشش فقهی. متولدین مو سپید دهههای ده و بیست شمسی در کنار جوانهای بیست ساله جای سوزن انداختن و ایستادن هم نیست». این یعنی تکرار خلاقانه و غیرتکراری آن همبودگی «همه باهم» که در عصر انقلاب و یکیدو سال نخست انقلاب داشتیم و دوباره فراچنگاش خواهیم آورد.
زمانی شریعتی برای اثبات «چگونه ماندن» قصه حسن و محبوبه مینوشت. امروز باید قصه چگونه انقلابی ماندن و در همان حال، انسان طراز جامعه مدنی بودن را نوشت، قصه هادی را.
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۷