312«کارگزاران» و یک انتخاب راهبردی 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

علی‌رضا علوی‌تبار

شرکت فعال حزب کارگزاران سازندگی در انتخابات مجلس یازدهم و ترکیب فهرست متمایزی که در این انتخابات ارائه کرد، نشان می‌داد که آنها در آستانه یک «انتخاب راهبردی» هستند. البته شواهد و دلایلی نیز وجود داشت که حاکی از آن بود که این «انتخاب راهبردی» پیش از آن صورت گرفته است و آنها در حال آشکارسازی و بیان آن در عرصه عمومی هستند. در عرصه سیاست، راهبرد، حاصل ترکیب «ایدئولوژی» و «تحلیل وضعیت موجود» است. هرگاه ایدئولوژی یک جریان سیاسی دگرگون شود و یا تحلیل آن از وضع موجود تغییر یابد، راهبرد سیاسی آن جریان نیز متحول خواهد شد.

انتخاب راهبردی کارگزاران را نیز بایستی در همین چهارچوب مطالعه و بررسی کرد. انتخاب‌های ایدئولوژیک و انتخاب از میان تحلیل‌های مختلف از وضع موجود، کارگزاران را به‌سوی یک انتخاب راهبردی رهنمون شده است. به دلیل اهمیت این حزب در جبهه اصلاحات و پیامدهایی که این انتخاب راهبردی برای سایر جریان‌های فعال در درون جبهه اصلاحات خواهد داشت، می‌کوشم تا در این مورد نکاتی را به صورت مقدماتی طرح کرده و در بحث‌های بعدی آن را تکمیل کنم.

 حزب کارگزاران سازندگی از نظر اهمیت و تأثیرگذاری، از جمله تشکل‌های سطح اول جبهه اصلاح‌طلبان بوده است. موقعیت این حزب تنها با «حزب جبهه مشارکت» و «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران» قابل مقایسه بود و امروز هم تنها با تشکل‌های تداوم بخش آنها قابل مقایسه است. کارگزاران تا پیش از کنگره بهمن ۱۳۹۴ خود بیشتر به یک محفل سیاسی شباهت داشت، مجموعه‌ای از افراد که شباهت‌های فکری و عملی با یکدیگر دارند و گاه و بیگاه در کنار یکدیگر جمع شده و تصمیم می‌گیرند. آنچه آنها را دارای اهمیت می‌ساخت اعضای قدرتمند و تأثیرگذار فعال در آن بود. اما پس از کنگره بهمن ۱۳۹۴ با جذب و بهره‌گیری از نیروها و اندیشه‌های جوان و تلاش برای تدوین مواضع و دیدگاه‌های حزب و عرضه عمومی آن، کارگزاران به یک حزب ارتقاء یافتند. آنها به‌تدریج از طرح مباحث جاری فاصله گرفتند و به طرح بحث‌های بنیادین تمایل یافتند. روابط نظم بیشتری پیدا کرد و نیرویی تازه به کالبد حزب تزریق شد. همین ارتقاء سطح تشکیلاتی کارگزاران از «محفل» به «انجمن»، سپس از «انجمن» به «گروه» و بعد، نزدیک شدن به مفهوم «حزب»، الزاماتی داشت که آنها ناگزیر از پاسخگویی به آن بودند.

طراحی «گفتمانی معطوف به عمل سیاسی» که از انسجام نسبی و پشتوانه نظری کافی برخوردار بوده و معطوف به وضعیت خاص ایران باشد، کاری دشوار است که فرآیند آن خود به تحول دست‌اندرکاران می‌انجامد. در جریان تولید گفتمان سیاسی بخش‌هایی از ایده‌های ذهنی کارگزاران تقویت شده و برجسته‌تر گردید. از این میان به‌گمانم چند جنبه این تحول اهمیت اساسی داشت.

نخستین جنبه به «مردم سالاری» بازمی‌گشت. هنگامی که جمع کارگزاران -در آستانه انتخابات مجلس پنجم- شکل گرفت، از نظر سیاسی دو گرایش متفاوت در میان آنها به چشم می‌خورد. بخشی از این جمع مردم‌سالاری سیاسی و لوازم آن را پذیرفته بودند و گذار به مردم‌سالاری را به‌عنوان نیاز جامعه ایران درک می‌کردند. اما گرایشی دیگر نیز در میان آنها وجود داشت که نوعی اقتدارگرایی معطوف به توسعه اقتصادی را مطلوب می‌شمرد. از نظر این گرایش «اندک‌سالاری» که پس از جنگ شکل گرفته بود باید ادامه می‌یافت و اداره امور کشور به‌ویژه در عرصه اقتصاد به «فن‌سالاران توسعه‌گرا» سپرده می‌شد. البته الزامات توسعه‌گرایی نیز باید رعایت می‌گردید، به‌ویژه در زمینه روابط بین‌المللی و سیاست خارجی.

با شروع جنبش اصلاحات و دوران پرخروش آن، به‌تدریج گرایش مردم‌سالاری‌گرا به گرایش غالب تبدیل شد. این روند پس از نقطه عطف سال ۱۳۸۴ و از هنگامی که آقای هاشمی رفسنجانی مورد تهاجم قرار گرفت و تلاش برای حذف او از عرصه قدرت افزایش یافت، تقویت شد. مرحوم هاشمی رفسنجانی را تا پیش از دوم خرداد ۷۶ نمی‌توان از چهره‌های طرفدار مردم‌سالاری دانست؛ اگرچه به دلیل اعتماد به نفس و دیدگاه بازی که داشت از رواداری فرهنگی و رقابت محدود در عرصه سیاست دفاع می‌کرد. تنها پس از سال ۱۳۸۴ بود که او نیز نعمت در حاشیه قدرت بودن و مورد تهاجم قدرتمندان بودن را تجربه کرد و به‌تدریج افق‌های تازه‌ای را در اندیشه خویش جستجو نمود.

تحول در الگوی فکری و رفتاری رئیس دولت سازندگی، آثار خود را در جمع کارگزاران سازندگی نیز به جای گذاشت و مردم‌سالاری‌گرایی را در آنها تقویت کرد. اما به نظر می‌رسد در سال‌های اخیر دوباره بازگشتی در میان کارگزاران در حال رخ دادن است! نوشته‌ها، گفته‌ها و عملکرد آنها نشان از قدرت‌گیری دوباره ایده حفظ «حاکمیت دوگانه و کارکردی کردن آن» دارد. این امید که بخش‌هایی از قدرت را به هسته سخت و بیرون از آزمون‌های انتخاباتی واگذار کنیم و محدوده آن را به رسمیت بشناسیم و رعایت نماییم و در عوض، بخش انتخابی و محدوده اختیارات‌اش را تثبیت کنیم، دوباره جای تلاش برای گذار به مردم‌سالاری را گرفته است. در ظاهر کارگزاران به‌دنبال پذیرش دوگانگی قدرت و کارآمد و اثربخش کردن آن می‌روند. مثلاً سیاست خارجی در منطقه را می‌توان به نیروهای نظامی که به دنبال گسترش منطقه‌ای اقتدار ایران هستند واگذار کرد و رابطه با کشورهای صنعتی را به دیپلمات‌های کاربلد و توسعه‌گرا سپرد و البته این دو با کمترین تعارض و تنش برنامه خویش را پیش برند!

روشن است که با این گرایش ایدئولوژیک، شریک شدن در قدرت از اهمیت راهبردی بیشتری برخوردار خواهد شد و فرصت‌های انتخاباتی را نمی‌توان به سادگی از دست داد. هنگامی که حضور در ساختار قدرت را می‌پذیریم منابع اقتصادی هم از اهمیت بیشتری برای پیش‌برد رقابت برخوردار خواهند شد. در ساختار اقتصادی ایران امروز دشوار است که بدون برخورداری از قدرت سیاسی، بتوان منابع اقتصادی خود را حفظ کرد و افزایش داد. البته کارگزاران به‌درستی از همان آغاز به اهمیت منابع مالی در رقابت سیاسی پی برده بودند، اما اینک باید الزامات حفظ و افزایش این منابع را وارد گفتار سیاسی خویش کنند.

تحول گفتمانی دیگری که در کارگزاران می‌توان دید، تحول گفتمان دینی است. با اهمیت یافتن «مردم‌سالاری و توسعه» در میان نسل برآمده از انقلاب، نیاز به فهمی از دین که با این مفاهیم مدرن در تعارض نباشند، به‌طور کامل احساس می‌شد. تقویت برنامه پژوهشی نواندیشی دینی در مقاطعی از این نیاز ناشی می‌شد. گرایش نشریات و گفتارهای کارگزاران به سوی نواندیشی دینی، در مقاطعی، ناشی از همین تعامل (تعامل گرایش به مردم‌سالاری و توسعه و گرایش دینی) است. به‌نظر می‌رسد که در این زمینه نیز با تحولی مواجه هستیم. طرح مفهوم «دین مدنی» و «طرح گسترده سنت‌گرایی (با قرائت سیدحسین نصر)» و حمله مداوم به نواندیشان دینی در نشریات تحت حمایت کارگزاران همگی حکایت از همین تحول دارد. در این نگاه جدید اگرچه بنیادگرایی مورد پذیرش نیست اما با کنار گذاشتن نواندیشان منتقد می‌توان به‌نوعی همزیستی با دین‌داری سنتی دست یافت‌. حتی می‌توان با بهره‌گیری از دیدگاه‌هایی از فلاسفه قدیمی (چون افلاطون) و مباحثی از «الهیات سیاسی» به همزیستی با برخی از گرایش‌های قدرتمند سیاسی دست یافت. تحول نگاه کارگزاران فقط به تحول در گرایش‌های نظری آنها محدود نمی‌شود‌. به نظر می‌رسد کشمکش و تنش سیاسی طولانی مدت در کشور و پیدایش جریانی قدرتمند و اثر‌گذار در عرصه سیاسی ایران که هم از قدرت غیرمتعارف امنیتی و قضایی برخوردارند و هم بر تشکل‌های شبه نظامی تکیه می‌کنند، تحلیل آنها از وضع موجود را هم تغییر داده است. آنها به این نتیجه رسیده‌اند که برای جلوگیری از فرسودگی نظام اجتماعی و نیروهای سیاسی در اثر کشمکش مداوم، باید جریان قدرتمندی را در صحنه سیاسی ایران حضور دارد به رسمیت بشناسند و به تقسیم محدوده حکمرانی با آنها رضایت دهند. برای کارکردی شدن این دوگانگی جلب رضایت مسئولین درجه اول کشور نیز ضروری است. بازسازی اعتماد و نشان دادن همراهی و همدلی با مسئولین درجه اول کشور از الزامات این نگاه جدید است. اینک کم‌و‌بیش می‌توان از «انتخاب راهبردی» آغاز سخن، تصویری روشن داشت؛ حزب کارگزاران سازندگی به سوی ائتلاف با بخشی از قدرت که بیرون از جبهه اصلاحات قرار دارد، حرکت می‌کند. بخشی که کنترل نهادهای اقتصادی عمومی غیردولتی را در اختیار دارد، هدایت سیاست خارجی کشور در منطقه را در اختیار دارد، از اعتماد هسته اصلی قدرت در ایران برخوردار است و برای در اختیار گرفتن قدرت در نهادهای انتخابی خیز برداشته است. منطق و زمینه‌های ذهنی و عملی این گرایش به ائتلاف را می‌فهمم اما به موفقیت آن شک دارم. آنها که می‌توانند تمام قدرت را در اختیار داشته باشند چه نیازی به شریکی دارند که پشتوانه قدرتمند و تأثیرگذاری در جامعه و در عرصه سیاست ندارد؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *