سید علی محمودی | پژوهشگر علوم سیاسی و استاد دانشگاه
محمدرضا شجریان (۱۳۹۹-۱۳۱۹) در جسم، رخ در نقاب خاک کشید و در روان، به ملکوت اعلی پیوست. او چگونه زیست و چه کرد که نام و آثارش پهنۀ ایرانزمین را درنوردید و به زیستبومِ جهان ما راه گشود؟ دربارۀ موسیقیشناسی و هنر آواز او باید موسیقیدانان و ناقدان هنری نظر بدهند. اما ابعادی از شخصیت و راه و رسم زیست فرهنگی و اجتماعی او درخور بسی تأمل است. در این نوشته به شماری از آنها میپردازم:
۱٫ شجریان با درآمیختن شعر و موسیقی بهگونهای متوازن همراه با نوآوری، جانمایههای خِرد و اندیشۀ ایرانی را به میان مردم آورد؛ از انسانیت و اخلاق گرفته تا عرفان و دین. از صدای او پیامهای آزادی، عدالت، عشق، دوستی، صلح و مدارا میتراود. او با آثار حافظ، سعدی، مولانا، عراقی، عطار و خیام، ایرانیان را با اندیشههای بلند حکیمان و فرزانگان ایرانزمین آشنا کرد. بدینسان، صدای او صدای اخلاق، وارستگی، ژرفنگری و دانایی است. او با هر آوازی، فارسیزبانان را با جهان معرفت و زیست انسانی و مسئولانۀ این بزرگان مواجه میکرد. به باور من اکثر شعرهای برگزیدۀ شجریان برای آواز، گرچه از نظر تاریخی، دارای زمینههای زمانی و مکانی است، اما واجد کلیت و پیامهای جهانشمول است؛ چنانکه بسیاری از آثار مولانا، سعدی، حافظ و خیام دارای آموزههای فرازمانی و فرامکانی است.
۲٫ شجریان از رهگذر آوردن اندیشههای اخلاقی و دینیِ شاعران برجستۀ ایرانی به میان فارسیزبانان، سهم بهسزایی در تداوم فکری، تاریخی و هویتی ایرانیان داشته است. او در نیمسدۀ اخیر کوشید از گسست تاریخی ایرانیان از میراث گرانسنگ فرهنگ، ادب و هنر پارسی جلوگیری کند. او با هنر خود نگذاشت خرد و اندیشۀ ایرانی که در آثار حکیمان سخنسرای این مرز و بوم تجلی یافته بود به فراموشی سپرده شود. او میدید که شعر فاخر پارسی در آثار فردوسی، رودکی، ناصرخسرو، مولانا، حافظ، سعدی و خیام به حاشیه رانده میشود و جای آن را نوشتههای تُنُکمایه و سفارشی درآمیخته با ایدئولوژی میگیرد. او کوشید در حد توان خود از این سیل بنیانکن جلوگیری کند تا نسلهای ایرانی دچار گسست و بیهویتی نشوند و میراث فرهنگی و تمدنیِ ایران زمین در میان آنان تداوم یابد.
۳٫ صدای شجریان تبلور و پژواک صدای مردم است. این امر بدون شناخت بیواسطۀ شادیها، غمها، دردها، خواستهها، شکایتها و آرزوهای ایرانیان امکانپذیر نیست. او با برخورداری از چنین سرمایۀ آگاهیبخشی، ذهن و ضمیر ایرانیان را تسخیر کرد. صدای او، هم برای خواص و نخبگان درسآموز و الهامبخش است و هم برای مردم کوچه و بازار. ایرانیان از پسِ حدود یک سده از سرودن شعر«مرغ سحر»، اثر جاودانۀ محمد تقی بهار(ملکالشعرا)، همچنان در بیت بیتِ این شعر، سرشت و سرنوشت خویش را میبینند و تجربه میکنند. او در هر زمان، بهویژه در مقاطع و پیچهای پرخطرتاریخی ایران، پیام خود را که بازتاب پیام مردم است، در هنرش فریاد میکرد؛ از «مرغ سحر» گرفته تا «زمستان»، «قاصدک»، «همراه شو، عزیز»، «ایران، ای سرای امید»، «فریاد»، «تفنگت را زمینبگذار»(زبان آتش) و… .
۴٫ شجریان نمونهای مثالزدنی از خردمندی، اخلاق، دانایی و دوراندیشی بود. او افزون بر اینها، انسانی آزاده، شجاع، فروتن و دوستداشتنی بود. این همه، برای او مهارتِ کنشگریِ مدبرانه و سلوک نجیبانه را فراهم آورده بود. تیزهوشی و سنجشگری شجریان به او کمک میکرد که در هر وضعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسیِ سرزمینش، نقش خود را بهعنوان هنرمندی مردمی چگونه ایفا کند. او میدانست که در هر موقعیت اجتماعی چه شعری را برای اجرای هنری خود برگزیند تا پژواک پیام مردمی باشد که از صمیم قلب دوستشان میداشت و خود را «خاک پای» آنان میدانست. او در پناه این آگاهی و تدبیر بود که در پیچ و خم حوادث دوران، نلغزید، جهت را گم نکرد، از مردم فاصله نگرفت و در پیمودن راه دشوار آزادیخواهی، عدالتطلبی و دموکراسی، هیچگاه تردید به خود راه نداد.
۵٫ استقلال نهاد هنر و فرهنگ از دولت، در تمام دوران زیست هنری شجریان، از باورهای سنجیدۀ او بود. او شخصی قانونگرا بود، اما به هیچ حکومتی وابسته نشد. او میاندیشید که باید بهاستقلال گام بردارد و نقش خود را ایفا کند. او میاندیشید که باید به راه فردوسی، ناصرخسرو، حافظ، مولوی و عطار برود، نه به کژراهۀ افرادی همانند انوری، عسجدی، عنصری، فرخی سیستانی، قاآنی و دیگر شاعران درباری. وابستگی هنرمند به قدرت سیاسی، او را به منویات، اقتضائات، «فرمودهها» و«باید»های حکومتی ملتزم میکند، هنر او در خدمت قدرت حاکم به کار گرفته و مصرف میشود، هنر او تبلور صدای مردم نیست، بلکه ابزاری در توجیه و تقدیس قدرت حاکم است. وابستگی هنرمند به قدرت، هم هنر و هنرمند را تباه میکند و هم قدرت را به زیر سئوال میبَرد. هنر که «برتر از گوهرآمد پدید»، چگونه میتواند به قدرت ملتزم شود؟ هنر از جان و وجدان هنرمند میجوشد، هنر ترجمان صادقانۀ حقیقت است، پس چگونه میتواند به غرض آلوده شود. به سخن مولانا، هنرمندِ ملتزم به قدرت، با چشمان خودش جهان را نمیبیند، بلکه از پشت عینک قدرت به جهان مینگرد:
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل بهسوی دیده شد
و
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زین سبب عالَم کبودت مینمود
۶٫ شجریان با کارنامۀ فکر و هنری خود نشان داد که در اخلاق، پیرو مکتب «وظیفهگرایی» است. این مکتب مبتنی بر حسن و قبح ذاتیِ مفهومهای اخلاقی است. انسان وظیفهگرا، فارغ از اینکه انجام یک عملِ نیک چه پیامدهایی دارد، به آن دست میزند، زیرا آن عمل فینفسه خوب است و باید انجام شود. شجریان بهویژه در هنگامههای خاص و حساس تاریخ ایران، بهعنوان هنرمندی مردمی و مسئول، در شعری که برمیگزید و در آوازی که سرمیداد، موضع فکری و متأملانۀ خود را با دلیری اعلام میکرد. او از کسانی نبود که در زمان انجام وظایف اخلاقی، درنگ و تردید به خود راه دهد که اگر این شعر را برگزیدم و اگر این آواز را سردادم، بعد از آن چه میشود و چه تنگناها، خطرات و گزندهایی در راه است. او به ویژه در این هنگامهها براساس وظیفه عمل میکرد؛ بعد از آن، هرچه میخواهد بشود، بشود. از اینرو، وقتی دید که تلویزیون از برخی آثار او استفادههای ابزاری و سیاسی میکند، به رئیس آن نامه نوشت که به جز «ربنا…»، که وقف مردم ایران است، از پخش آثار او خودداری کند. او هنگامیکه مشاهده کرد فردی-که اشتباهی آمده بود-، با دریدن پردههای خِرد و آزرم، میلیونها ایرانی را هتاکانه و بیادبانه «یک مشت خس و خاشاک» خوانده است، از عمق جان برآشفت و رک و صریح گفت که: «من صدای این خس و خاشاکام». او وظیفهگرایی بود که در برابر فضای میلیتاریزۀ خیابانها و میدانهای شهر، سرودۀ فریدون مشیری را فریاد کرد که: «تفنگت را زمین بگذار». او «زبان آتش» را نفی کرد و بهجای آن از «زبان دل» سخن گفت. او هزینۀ تمام حقطلبیهای خود را پرداخت تا به وظیفۀ اخلاقی خود عمل کرده باشد. چه باک، اگر حدود ده سال از اجرای کنسرتهای او در ایران جلوگیری کردند.
۷٫ شجریان در پی حقیقت بود. او بهدنبال قدرت و مکنت نبود، اما کنشگریِ هنری و فرهنگیِ او، به تولید قدرتِ معطوف به دانش، دانایی و اخلاق انجامید. چنین قدرتی، سیاسی نیست بلکه از جنس حقیقت است، اما تأثیرهای شگرف سیاسی دارد. کار هنری و فرهنگی او در ابتدا قدرت خُرد آفرید، اما آواز و آوازۀ هنر او، ایران و ایرانزمین را فراگرفت و سپس به اقصی نقاط جهان دامنگستر شد. برونداد این فرآیند حقیقتمحور، تبدیل «مناسبات قدرت خرد» به «مناسبات قدرت کلان» شد؛ قدرتی که از درهمآمیختن حشمت یک هنرمند با قدرت مردم پدید آمد. این قدرت نرم و لطیف اما شعلهور و گرمابخش، انوار درخشان و متراکمی دارد که با پرتوافکنی به جنبههای گوناگون زیست بشری، تشخیص درست از نادرست، آزادی از اختناق، عدالت از بیدادگری، عشق از نفرت، خردمندی از حماقت، شرافت از رذالت، نابردباری از بردباری، و صلح از جنگ را میسر میسازد. قدرتی که میزان و معیار است، زیرا از گوهر حقیقت برخوردار است. قدرتی که اکسیر حقیقت بر روی مسِ سرخ او میافتد و آن را به زر مبدل میکند. حاشا که قدرتهای ظاهری، توان مصاف با چنین قدرتی را داشته باشند. قدرت حقیقتبنیان، قدرتی که در آن گوهر حقیقت میدرخشد، پیروز میدان نبرد با قدرتهای ظاهری و لرزان است.
۸٫ شجریان دوستانی دارد، مخالفانی و دشمنانی. این سهگانه، خیلی طبیعی است. او هنرمندی وابسته به مکتب «هنر برای هنر» نیست. او هنرمند ایدئولوژیک هم نیست. هنرمند حکومتی هم نیست. شعاع وجودی او، جاذبههایی دارد و دافعههایی. دوستان او، دهها میلیون مردم ایران، مردمان ایرانزمین و شهروندان جهاناند. مخالفان او جمعی از سنتگرایان مذهبی، شماری از براندازان سیاسی و جماعتی از ناقدان موسیقی سنتیاند. کسانی هم هستند که بر شخص او، هنر و شوکتش رشک میبرند. اما دشمنان او گرچه در مقایسه با مخالفان، بسیار اندک شمارند، اما در پردهدری و گستاخی نسبت به این هنرمند نجیب و بزرگ قرن ما، هیچ حد و مرز انسانی، اخلاقی و دینی نمیشناسند. آنان در نوشتههای خود، اصناف تهمتها، دروغها، توهینها و شناعتها را به شجریان نسبت دادهاند تا به تکلیف سیاسی و شرعی خود بر پایۀ بیپایۀ «مُباهته»(۱)عمل کرده باشند. آنان پس از گذشت دهسال، هنوز اسناد و مدارک افتراهای (مجرمانۀ) خود را به دادگاه تحویل ندادهاند، زیرا دستهای آلودهشان خالی است. این قلم شرم دارد که این لجنپراکنیها را به زبان آورد. دشمنان با شجریان خصماند زیرا او فرزند ایران، پروردۀ قرآن و درسآموختۀ اخلاق و حُرّیت است. او انسانیت و ایمان را در مثنوی معنوی مولانا یافته است که تفسیر منظوم قرآن است. او عمری همنشین حافظ بوده است که گفت: «هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم». و سرود:
عشقت رسد به فریاد، ار خود بهسان حافظ
قرآن ز بَر بخوانی در چارده روایت
همان که صف قرآنیان را از صف دیوان جدا کرده بود:
زاهد ار رِندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
شجریان با دوستان با مروت، عشق و سرخوشی میآمیخت، با مخالفان با کرامت و مدارا رفتار میکرد، اما در برابر دشمنان-که در واقع با درونمایۀ هنر آگاهیمحور و آزادیبخش او در ستیز بودند-، سرفرود نمیآورد و تا آخر با قامتی افراشته سینه به سینۀ آنان میایستاد. شگفتا که شجریان با «ربنا…» سربرآورد و با «ربنا…» در کنار فردوسیِ بزرگ، رخ در نقاب خاک کشید. آری، همواره صف بزرگانِ پاکسرشت، خردمند، حقیقتطلب و دلیر از صفِ حقیران بیخرد، حقیقتگریز و جَبون، جدا بوده است و خواهد بود. مولانا به ما آموخته است:
ذّره ذّره کاندرین ارض و سماست
جنس خود را هریکی چون کهرباست
نوریان مر نوریان را طالباند
ناریان مر ناریان را جاذباند
فرجام کلام؛محمدرضا شجریان پیامآور اندیشه و اخلاق در صور هنر موسیقی و آواز همراه با نوآوری بود؛ در تداوم فکری و فرهنگی میراث ایران و اسلام کوشید؛ صدای مردم ایران بر بلندای هنر و فرهنگ بود؛ در زیست انسانی، اجتماعی و سیاسی، بر پایۀ اخلاق وظیفهگرا رفتار میکرد؛ استقلال نهاد هنر و فرهنگ از دولت را در زندگی فکری و هنری خود برگزیده بود و هیچگاه از آن عدول نکرد؛ دانا، دوراندیش، نجیب، فروتن، شجاع و دوستداشتنی بود؛ قدرتی که با هنر خود آفرید، حقیقتمحور بود و با اقبال مردمان، به قدرت کلان تبدیل شد؛ با دوستان به مروت، با مخالفان به مدارا و با دشمنان با ایستادگی و مقاومت رفتار میکرد.
این ویژگیهای شخصیتی، فرهنگی و اجتماعی، منظومهای است به منسجم که درخور جُستارها و تأملهای بسیار است. نسل امروز ایران میتواند و میباید از «الگو»ی شجریان سرمشق بگیرد و راه و رسم او را به نیکی بیاموزد و تداوم بخشد. همایون شجریان، فرزند برومند شجریان و از هنرمندان برجستۀ آواز ایران، از پیشگامان پیمودن این راه و رسم است. امیدوارم او منظومۀ منسجم ویژگیهای شخصیتی، فرهنگی و اجتماعی پدر را با استقلال، پشتکار و مقاومت، تداوم و اعتلا بخشد. میتوان از قواعد زَّرین شهریار فرهنگ، هنر و آواز ایرانزمین پیروی کرد، به شرط آنکه او را تبدیل به «اسطوره» نکنیم.
پینوشت
محمد سروش محلاتی، «تهمت در خدمت دیانت»، وب سایت:
Soroosh-mahallati.com
کتابنامه
حافظ، شمسالدین محمد (۱۳۷۸)، دیوان حافظ، به کوشش هاشم جاوید و بهاءالدین خرمشاهی، تهران، نشر فرزانروز.
دریفوس، هیوبرت و رابینو، پل (۱۳۸۴)، میشل فوکو، فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک، ترجمۀ حسین بشیریه، چاپ چهارم، تهران، نشر نی.
فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۷۴)، شاهنامه، زیر نظر سعید حمیدیان، چاپ دوم، تهران، نشر داد.
گنسلر، هری جی. (۱۳۹۵)، درآمدی جدید به فلسفۀ اخلاق، ترجمۀ حمیدۀ بحرینی، ویراست دوم مولف، چاپ پنجم، تهران، نشر آسمان خیال.
محمودی، سید علی (۱۳۹۵)، فلسفۀ سیاسی کانت، اندیشۀ سیاسی در گسترۀ فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ اخلاق،چاپ سوم، تهران، نشر نگاه معاصر.
محمودی، سید علی (۱۳۹۹)، «ظرفیتها و تنگناهای اخلاق هنجاری در سیاستورزی بهمثابۀ تمهیدی در جهت سازگاری اخلاق و سیاست»، فصلنامۀ سیاست، دورۀ ۵۰، شمارۀ ۱، دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، بهار.
مولوی، جلال الدین محمد (۱۳۷۹)، مثنوی، مقدمه، تصحیح، تعلیقات و فهرستها از محمد استعلامی، چاپ ششم تهران، سخن.