محمدرضا تاجیک
یک
اگر افسار سانسور مطلق را شل کنید، هرگز نخواهید دانست تا به کجا پیش میرود و چه موقع به پایان میرسد. (استالین)
اگر روشنفکران را آزاد بگذارید، با ضدانقلاب روبهرو میشوید. (کا.گ.ب.)
زمانی که مقامات اتحاد شوروی بعد از مرگ استالین به جایزالخطا بودن خویش اقرار کردند، کیش استالین در نزد بسیاری شروع به درهم شکستن کرد. اینک زمان تغییرات بنیادی فرارسیده بود. (بچههای ژیواگو)
وانهادن یا واننهادن، مسئله این است. بهراستی، کدام (از این دو)، کجا، کی، چگونه، چطور موجب تداوم و ثبات، یا گسست و شکست است؟ آیا وانهادن (در اینجا به معنی: در برابر نقد گامی به پس نهادن و عدول و عبور از مواضع نظری و عملی قبلی خود و یا تعدیل و تغییر این مواضع) و واننهادن از خانوادۀ تصمیمناپذیرها (به تعبیر دریدا) نیستند که دربارهشان نمیدانیم چه میتوانند بکنند؟ بیتردید، هر یک از این دو واژه، همچون فارماکون افلاطون، هم میتوانند زهر باشند و هم پادزهر، هم درد باشند و هم درمان، هم تأمین/تضمینکنندۀ بقاء و استمرار باشند و هم انکار و عدوی آن، و همچون ژانوس، همواره با دو چهرۀ آب و آتش ظاهر میشوند. ولادیسلاو زوبوک، در کتاب «بچههای ژیواگو» مینویسد: … ماجرا (بحران در نظم و نظام مستقر) از آنجا شروع شد که الکساندر تواردوفسکی از طرف خروشچف به سردبیری مجلۀ ادبی نوویمیر یا دنیای جدید منصوب گردید. سردبیر جدید، به گفتۀ زوبوک با پسزدن بیوقفۀ موانع نقد اجتماعی جان تازهای به ادبیات اتحاد شوروی بخشید. … افشاگری دربارۀ اسیران دربند در یکی از گولاکها حادثهای بود خوفناک که در مخیلۀ بسیاری نمیگنجید…. پس از مرگ استالین، رهبری که هیبت خدایی داشت، شلشدن «یخهای ضخیم» نسل قدیم را دچار وحشت میکند، اما ترس عمومی جای به آزادسازی فرهنگی محتاطانه میدهد که پس از انتشار کتاب «آبشدن یخها» اثر ایلیا ارنبورگ به همین نام شهرت یافت و با سخنرانی خروشچف در سال ۱۹۵۶ تا اندازهای بهدست فراموشی سپرده شد. زوبوک میگوید، سخنرانی خروشچف حتی از مرگ متافیزیک استالین هم مهمتر بود، چون مرگ فیزیکی استالین، مرگ متافیزیک استالین را بههمراه داشت و باعث گردید پرسشهای نفرینشدۀ سدۀ نوزدهم روشنفکران روسیه بار دیگر مطرح شود: اینکه مقصر کیست و چه باید کرد…. نمایشگاه نقاشی و آثار تجسمی هنرمندان مخالف دولت در دوازدهم دسامبر ۱۹۶۲ انفجاری دیگر در فرهنگ شوروی بود…
دو
بگذارید برای آشکار شدن بیشتر این «پارادوکس» گامی به پس در تاریخ پساانقلابی شوروی برداریم و تصویری موردی از سیاستِ واندادن قدرتهای مسلط در این دوران و نتایج آن ارائه نماییم. زمانی کا.گ.ب. در گزارشی به مقامات نوشته بود: «اگر روشنفکران را آزاد بگذارید، با ضدانقلاب روبهرو میشوید. لنین و یاراناش حتی بیشتر از حکومت تزاری به روشنفکران بهمثابه یک طبقۀ اجتماعی مینگریستند و آن را یک حرکت سیاسی معاند و خطرناک تلقی میکردند. در سال ۱۹۲۳ نیمی از اعضای آکادمی علوم روسیه یا مرده بودند، یا در خارج بهسر میبردند و یا اینکه رژیم به خدماتشان پایان بخشیده بود. از ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۳ حکومت لنین که نگران قابلیت روشنفکران در ایجاد و ترویج احساسات ضد بلشویکی بود، شمار قابل توجهی از روشنفکران، اساتید دانشگاه، فیلسوفان، اقتصاددانان، نویسندگان و روزنامهنگاران را از اتحاد جماهیر شوروی اخراج کرد. زمانی که استالین در اوایل دهۀ ۱۹۳۰ به قدرت خویش استحکام بخشید، دوران مدارای رسمی با استقلال فرهنگی و کثرتگرایی به پایان رسید. نظام استالینی گروههای آموزشی وابسته به چپ افراطی را مورد حمایت قرار داد و به بازسازی و آرایش مجدد نخبگان دانشگاهی و علمی پرداخت… استالین در نهایت به فکر کنترل همهجانبۀ محتوا و هدف آثار فرهنگی و روشنفکرانه افتاد. … اولیای امور دست به پاکسازی ادبیات روسیه زدند و هر مطلبی را که «ضدانقلابی» تشخیص میدادند از آن بیرون میکشیدند. رژیم در همین زمان به حذف بزرگترین شخصیتهای ادبیات کلاسیک از پوشکین گرفته تا تولستوی و چخوف پرداخت و افرادی از میان انقلابیون آوانگارد، برکشید. … آنچه جایگزین بخشی از روشنفکران گردید حقیرتر از آن بود که در ذهن بگنجد. … زندگی اجتماعی و فرهنگی در اتحاد جماهیر شوروی سالهای دهۀ ۱۹۳۰ به پلههای متحرک مترو مسکو شباهت داشت که در دو جهت مخالف حرکت میکرد. یکی مردمان سرخورده و بیتفاوت و درهمشکسته و وانهادۀ ایستاده بر روی خود را به پایین میبرد و دیگری کسانی را که هنوز جوان و جویای نام و خوشخیال و آکنده از ایدهآلیسم تفرعنآمیز بودند به بالا میکشید…. فرامین استالین-ژدانف در ۱۹۴۶ در اعطای حق کنترل مستقیم حزبی بر فرهنگ موجب نابودی خلاقیت اصیل و گسترش خودسانسوری گردید و راه را برای ظهور میانمایگان، جاهطلبان و توطئهگران هموار ساخت. بعضی از همین نویسندگان بیاعتبار، در زد و بند با سانسور حزب «نظریۀ عدم درگیری» را ابداع کردند که روشی بود برای عقیم و ممنوعکردن آن دسته از کتابها و مقالاتی که موضوع اصلی آنها مسائل اجتماعی و اقتصادی بود. خیلی از نویسندگان به تالیف آثاری پرداختند که تنها یک مستمع داشت و آن هم استالین بود. آنان خوراکی میپختند که طعم و مزهاش باب طبع او باشد، تا مگر دستی به سر و گوششان بکشد. در حقیقت، اینکه چیزی در ادبیات خوب یا بد باشد به قضاوت نهایی آن خودکامه بستگی داشت. دورانی اینچنین، در تاریخ پساانقلاب اتحاد شوروی به «دوران وحشت» یا «دوران یخزدگی فرهنگی مشهور است. (کتاب بچههای ژیواگو) دیری نپایید که استراتژی معطوف به واننهادگی اصحاب قدرت شوروی، در تمامی ساحتها و عرصههای اجتماعی و فرهنگی و هنری و اقتصادی و سیاسی و مذهبی و … جاری شد، و همچنانکه فرمانروایان بلشویک بهسوی استحکامبخشیدن به نظم جدید گام برمیداشتند، از نابودکردن بیشتر عناصر مهم، چون آزادی، خلاقیت فردی، منابع غیردولتی حمایت از روشنفکران و هنرمندان، امکانات مربوط به همبستگی مدنی و نقد و انتقاد روشنفکرانه کوتاهی نورزیدند. بلشویکها هزاران نفر از بزرگزادگان، روحانیون، بورژواها و کارشناسان تحصیلکرده را که روشنفکران از میان آنان برخاسته بودند، دستگیر یا اعدام و یا بهزور به تبعید فرستادند. استراتژی دگرسازی و حذف و طرد رادیکال، در همین محدوده باقی نماند و به قلمرو بلشویکهای مشهور سابق کشیده شد … در سالهای دهۀ ۱۹۳۰ مرزها بهکلی بسته شد و داشتن دوستان خارجی و برقراری روابط با آنها بسیار خطرناک شد. استالین که بعد از جنگ دوم جهانی نگران تأثیر بازکردن درها بهسوی سرزمینهای بیگانه بود، آغازگر جنگی بر ضد «زانوزدن در برابر غرب» و برای ننگآور جلوهدادن همکاریهای بینالمللی و روابط علمی اقدام به تأسیس دادگاههای ویژۀ عزت و شرف کرد و هر نوع مبادلۀ فرهنگی را متوقف نمود. استالین، همچنین در سال ۱۹۴۶ دست به حملهای شریرانه برضد آنچه عادت «بیبندوباری» میخواند زد و آنرا ناشی از نفوذ غرب دانست. سیاستِ ژادنفی نیز، تمام مکتبها و سبکها را، بهجز آنهایی که مانند «رئالیسم سوسیالیستی» و «هنر وطنپرستانۀ سوویتی» تجویز میشد، از اعتبار ساقط کرد.
سه
منطق ترس و حفظ بقاء، از یکسو، و یأس و ناامیدی از تغییر، از سوی دیگر، احیاء روحیۀ ملی که لگدمال شده بود و تشدید نوعی حس نوستالژیک و تمایل رتروتوپیایی، از جانب سوم، و… فضایی را فراهم ساخت که در آن اگرچه بسیاری به این نتیجه رسیدند که بقایای مفلوکاتی از عصر مرده هستند، لذا برخی از این بسیاران، به گوشۀ دنجی خزیدند و برون از محیط اجتماعی به روابط محفلی روی آوردند، و عدهای دیگر، بر این باور کرد که جز خودکشی چارهای ندیدند، و اگرچه چنین وضعیتی، روشنفکرانی همچون ماکسیم گورکی را بر آن داشت تا با تمهید و تدبیر دولت به تئوریزهکردن «رئالیسم سوسیالیستی»، بعضی دیگر را، به تلفیق کیش پوشکین (شاعر اشرافمنش روسیه) و رئالیسم سوسیالیستی، تهییج و تحریک کرد، و عدهای را نیز، در نقش «رفیقِ همراه» برد تا از استقلال فرهنگی خود به خاطر کسب فرصتهای جدید چشم بپوشند، اما تؤامان برخی را بر این نظر کرد که امکان دارد خارج از حوزۀ سیاست زندگی کرد و فارغ از رژیم به نوعی استقلال فرهنگی دست یافت، و بعضی را بر آن داشت تا فرهنگ پرولتاریایی نوینی بهوجود آورند و پلی میان میراث فرهنگ بورژوایی روسیۀ قدیم و تودههای مردم برقرار سازند، عدهای را در این اندیشه کرد تا در قالب رمانهای هنری و در چارچوب فرهنگ انقلابی، و خلق جهانی تازه، به طرح ایدههای خود بپردازند، یا به بازتقریر طرحهای مسلکی، از اوراسیایی تا سوسیالیسم فابیانی، دل خوش بدارند، یا در اندیشه معنویتی دیگر و ایجاد جامعه مدنی شوند، و یا از همهچیز دست بشویند، تغییر ماهیت (از کثرتگرایی به شیوۀ اتحاد شوروی به فردگرایی انسانمدار) بدهند، و به آفرینش مجموعۀ متفاوتی از آراء و نگرشها، متمایل شوند. برخی با احساسی شبیه دکابریستها– همان افسرانی که پس از جنگ برضد ناپلئون با سری پرشور از لیبرالیسم سیاسی به روسیه بازگشتند– موضوع حکومت مبتنی بر قانون اساسی را مطرح کردند. گروهی، همچون شاعران فرهنگ پرولتاریایی بعد از انقلاب، برای دگرگونکردن روسیه در رویای آمیختن شعر و شاعری با نهاد قدرت شدند. عدهای از جوانان و نوجوانان که اشتهای زیادی برای خوردن میوههای ممنوعۀ فرهنگی و روشنفکرانه و سبکهای جدید پیدا کردند، جوامع محرمانهای به صورت انجمنهای غیررسمی ادبی و موسیقی سامان دادند. از متن این جوامع محرمانه، جریانی بهنام «استیلیاگی» (مقلدان مدهای جدید) شکل گرفت که لباسهایی شبیه سالهای دهۀ ۱۹۴۰ در آمریکا میپوشیدند، شلوارهای تنگ به پا میکردند، شانههای کتشان اپلدار بود، کرواتهای پهن میزدند و کفشهای لژدار به پا میکردند و موی سرشان کوتاه و ورزشکارانه بود. همتایان مونث استیلیاگاها نیز، لباسهای تحریککنندهای میپوشیدند، موهایشان را کوتاه و توالت غلیظ میکردند، و بدین شیوه (که برخی معتقدند نقش ژرفتری از سخنرانی خروشچف در استالینزدایی داشت)، موازین رایج در کشور را که براساس آن مردان ناگزیر به پوشیدن لباسهای معمولی ارزانقیمت بودند و زنان نمیبایست هیچگاه آرایش کنند، به چالش میطلبیدند. بسیاری از استیلیاگاها فرزندان مقامات عالیرتبۀ کشوری و لشگری، مهندسان طراز اول و اعضای ارشد پلیس مخفی بودند که به علت شدت عمل جهت برقراری انضباط فرهنگی و ریشهکنکردن نفوذ «منحط» غرب، سبک آزادتر لباس، موسیقی و رفتار اجتماعی برایشان بسیار جذاب و فریبنده مینمود. بزرگسالان نیز، به تشکیل محافل و گروههای دوستان و یا حتی انجمنهای مسخرهای همچون «برادران مفلس خوشگذران» پرداختند.
چهار
شاید یک نتیجۀ آنچه در سطور قبل گفتیم این باشد: «وانهادگی صورت دیگر واننهادگی است، یا واننهادگی همان وانهادگی است به بیان دیگر. از این منظر، سیاست علم و فن و هنر وانهادن/واننهادن بههنگام (شرایطپرورده و نیازپرورده) و معطوف به نتایج عقلایی و منطقی است. تردید نباید داشت که در ساحت سیاست نیز، هر آنچه منجمد است، زمانی دود خواهد شد و به هوا خواهد رفت. شاید از همینروست که برخی از اندیشهورزان سیاسی، انجماد را اساساً پایان یا مرگ سیاست میدانند، و هستیشناسی سیاست را همچون زیباشناسی، مبتنی بر انعطاف و صیرورت و تکرار تفاوت تصویر میکنند. امروز، سیاست و کنشگران رسمی سیاسی ایرانی نیز، بر سر این دو راهی وانهادگی-واننهادگی ایستادهاند. در مرز میان این دو مغاکی هولناک برپاست: مغاک بودن یا نبودن. عدهای پیرامون مواضع نظری و عملی خویش چنان هالهای قدسی کشیدهاند که در هیچ شرایطی «یک گام به پس نهادن» نباید و نشاید. برخی دیگر، منتظر تجربۀ عملی رخدادها و خیزشها و جنبشها هستند تا دریابند با چه «زور»ی مواجهاند و درخور آن گامی به عقب یا جلو بردارند. بعضی نیز، اهل تمیز میان سیاست اعلامی و سیاست اقدامی هستند: در اعلام چون کوه و در اقدام چون کاهاند. این سه، در یک امر مشترکاند: جهل مضاعف سیاسی– جهل نسبت به دانش سیاسی، و نیز، جهل نسبت به این جهل. لذا آنچه این جهلمندان سیاسی میکنند از برای واننهادگی، همواره رنج خویش افزون میکنند و حاجت بقاء ناروا، و همواره در هراس از شبح دهشتناک الهۀ آشوب و عصیان و نیستی، که آنان را ناگزیر و ناگریز به تنسپردن به نوعی وانهادگی منفعلانه و حقیرانه میکند، روزگار میگذرانند.