جواد حیدری | استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه سیاسی
نیگل در فصل سوم، با عنوان مسأله ناکجاآبادگرایی [یا یوتوپیا]، بر اساس دوگانگی چشماندازها (یعنی چشمانداز شخصی و چشمانداز غیرشخصی) به تحلیل ناکجاآبادگرایی میپردازد. به عقیدهی نیگل، هر نظریهی سیاسی دو کارکرد دارد: کارکرد آرمانی و کارکرد اقناعی.
الف) کارکرد آرمانی: این کارکرد نظریهی سیاسی، چشمانداز غیرشخصی را به تصویر میکشد و آرمان زندگی جمعی را متصور میشود و به دنبال این است به تکتک انسانها نشان بدهد که باید بخواهند زیر چتر این آرمان زندگی کنند. از چشمانداز غیرشخصی، آرمان و اهداف نظریهی سیاسی بهدست میآید و این آرمان و اهداف میخواهند نشان دهند نظریه بهرهای از صدق و حقیقت دارد. لذا توجیه (یا همان دلیل هنجاری) در نظریهی سیاسی یعنی اقامهی دلیل و در اقامهی دلیل فرض بر این است که یک چشمانداز واحد برای توجیه وجود دارد که همهی انسانها میتوانند بپذیرند.
ب) کارکرد اقناعی: این کارکرد نظریهی سیاسی چشمانداز شخصی را به تصویر میکشد و به دنبال این است که نشان دهد یک نظریهی سیاسی با توجه به انگیزههای موجود و بالفعل انسانها چقدر عملی و وقوعپذیر است. از چشمانداز شخصی، انگیزهها و منافع و تعلقات فردی بهوجود میآید. این چشمانداز با توسل به روانشناسی انسانها وجه اقناعی نظریهی سیاسی را دنبال میکند. لذا اقناع همان دلیل روانشناختی و انگیزشی در نظریهی سیاسی است. ما در ریاضیات و علم و تاریخ هیچ نیازی به روانشناسی انسانها نداریم. یعنی اگر یک انسان نظریهی صادق و درستی را در ریاضیات و علم نپذیرید این عیب و ضعف آن انسان است و نه عیب و ضعف نظریه. پس اگر آدمی یک نظریهی ریاضیاتی یا علمی یا تاریخی را که دارای شواهد متقن است نپذیرید این بدبیاری اوست نه بدبیاری آن نظریه. اما در اخلاق و نظریههای سیاسی برای این که نظریهای عملی شود باید با روانشناسی انسان یعنی با امیال و منافع فعلی او سازگار شود. بهعبارت دیگر، ما در علوم نظری با عینیت صرف و با چشمانداز غیرشخصی سروکار داریم، اما در علوم عملی علاوه بر عینیت با ذهنیت، علاوه بر چشمانداز غیرشخصی با چشمانداز شخصی سروکار داریم.
بر مبنای این دو کارکرد نیگل تحلیل بسیار عمیق و راهگشایی از نظریهی سیاسی ارائه میدهد:
۱) اگر یک نظریهی سیاسی نتواند انسانهای معقول را برانگیزد تا از آن آرمان پیروی کنند، چنین آرمانی هرچقدر هم جذاب و خواستنی باشد، خیالپردازانه و ناکجاآبادگرایانه خواهد بود. و اگر یک نظریهی سیاسی کاملا به نظرگاه شخصی و انگیزههای موجود و بالفعل انسانها مقید باشد، ممکن است نتواند هرگونه آرمانی را در خود جای دهد و مشروعیت خود را از دست بدهد.
۲) مقید شدن به انگیزههای بالفعل و سازگاری با این انگیزهها میتواند بهآسانی به عذر و بهانهای برای قطع امید و دست کشیدن از کار تبدیل شود. چون ممکن است هرگونه عدول از انگارههایی که به لحاظ روانشناختی به آن عادت داریم برای ما غیرواقعی باشد و گرفتار این شک و شبهه شویم که آیا میتوان به اهداف و آرمان نظریهی سیاسی دست یافت یا نه.
۳) چشمانداز غیرشخصی در نظریهی سیاسی که همان آرمان برابری است ممکن است انگیزههای افراد و چشمانداز شخصی آنها را تحت فشار بگذارد تا با آن آرمان کنار بیایند یا سعی کنند از طریق تحول و تغییر درونی در افراد تماما از انگیزههای فردی و شخصی فراتر بروند.
۴) چشمانداز شخصی در نظریهی سیاسی که همان جانبداری طبیعی است ممکن است امکان تحقق هرگونه آرمانی را خیالپردازی صرف بداند و در صدد کنارگذاشتن هرگونه آرمانی از زندگی افراد باشد و هر آرمانی را در نظریههای سیاسی خیالپردازی و توهم محض بداند.
۵) گاهی انگیزههای شخصی ما آنقدر کم رمق است که میتوان از این انگیزهها به نفع انگیزههای غیرشخصی دست کشید. مثلا من و شما در یک مهمانی مشغول خوردن کیک خامهای هستیم. یک کیک من میخورم و یک کیک شما میخورید، میرسیم به آخرین کیک روی سینی. در اینجا وارد کشمکش نمیشویم و همدیگر را هول نمیدهیم، بلکه احتمالا نتیجه را واگذار میکنیم که یک روند مورد قبول طرفین ولو روند دلبخواهانه نتیجه را تعیین کند یا این که کسی را در اولویت قرار میدهیم که قبل از من آنجا بوده است.
۶) گاهی انگیزههای شخصی آنقدر قوی است که انگیزههای غیرشخصی را با توجهی تمام کنار میگذارد. مثلا وقتی یک کشتی در اقیانوسی در حال غرق است، همهی ما به آخرین جلیقهی نجات هجوم میآوریم و نمیتوانیم نتیجه را واگذار کنیم به این که انگیزههای غیرشخصی آن را تعیین کنند. پس میزان ظهور و بروز انگیزهی غیرشخصی به شدت و حدت انگیزهی شخصی بستگی دارد. هرچه انگیزهی شخصی قویتر باشد، انگیزهی غیرشخصی کمرمقتر میشود و هرچه انگیزهی شخصی کمرمقتر باشد، انگیزهی غیرشخصی بیشتر مجال بروز مییابد.
۷) هدف مهم و فوقالعاده جذاب در نظریهی سیاسی، کشف شرایطی است که آدمی بتواند هم با انگیزههای شخصی (یعنی با درنظر گرفتن منافع شخصیاش) برانگیخته شود و هم با انگیزههای غیرشخصی (بیطرفی بین خودش و دیگران). در اینجا سازش بین این دو انگیزهی شخصی و غیرشخصی نه تنها در رفتار فردی بلکه در رفتار نهادی بسیار مهم است. لذا باید نهادها را بهگونهای طراحی کرد که تا حدممکن این انگیزههای متعارض را باهم سازگار کند. لذا ضرورت دارد هم مطالبات بیطرفی یا برابری اخلاقی و هم مطالبات فردی و جانبدارانه را بشناسیم و بتوانیم نهادی را طراحی کنیم که در تلفیقی به هر دوی این مطالبات دست یابیم.
۸) ربط و نسبت میان انگیزش (چشمانداز شخصی) و توجیه (چشمانداز غیرشخصی) ملاک قابل وقوع بودن است. حال این سوال مطرح میشود که ربط و نسبت میان انگیزش و توجیه در نظریهی سیاسی و اخلاقی کدام است؟ پاسخ این است که نظریهی سیاسی باید رفتار فردی و خصائص انگیزشی انسانها را مد نظر قرار دهد. اما کدام رفتار فردی؟ آن رفتاری که در پدید آوردن نهادهای سیاسی و عملکرد آن نهاد دخیل است. کدام خصیصهی انگیزشی؟ آن خصیصهای که برای چنین رفتاری لازم است.
۹) استدلال اخلاقی امکانهای انگیزش اخلاقی را آشکار میکند و در نظریهی سیاسی این امکانها از طریق نهادهایی طول و تفصیل مییابد که انسانها به دلیل جذابیت اخلاقیشان به آنها التزام میورزند. استدلال اخلاقی نمیتواند انسانها را به موجودات کاملا متفاوتی تبدیل کند و یک آرایهی سیاسی جدید و انقلابی پدید آورد. آنچه درست است (توجیه) باید ممکن نیز باشد حتا اگر بتوان تاحدی چیزهای ممکن را با استدلال درباب چیزهای درست تغییر داد.
۱۰) منظور از قابل وقوع بودن این نیست که ما مجاز نیستم دست به عمل سیاسیای بزنیم که شمار زیادی از انسانها نمیتوانند آن عمل را بپذیرند. برای لغو بیعدالتیهای اساسی مانند بردهداری، نظام طبقاتی، یا انقیاد زنان معمولا ضرورت دارد زیانهای عظیمی را به کسانی تحمیل کنیم که از این بیعدالتیها سود فراوان میبرند و خودشان را مستحق این سود نیز میدانند. در چنین مواردی وارد مرحلهی تحول و تبدل میشویم و بعد از یکی دو نسل، آرایههای حاصله از دل آمیزهای از انگیزههای بیطرفانه و شخصی از مقبولیت طیف وسیعی از انسانها برخوردار میشود.
۱۱) گزینهی تحول تبدل اگر به نتیجهی پایداری ختم نشود، گزینهی ناکجاآبادگرایانه و خیالپردازانه خواهد بود. لذا آرمان ثبات سیاسی از طریق تقویت متقابل نهادهای عادلانه و روانشناسی فردی در مفهوم جامعهی بسامان رالز متجلی میشود و مسألهی ناکجاآبادگرایی را میتوان مسألهی کشف محدودیتهای جامعهی بسامان تلقی کرد.
***
بر اساس این تحلیل، نیگل به مسألهی جامعهی بیطبقه میپردازد. او میگوید تلاش برای ایجاد جامعهی بیطبقه تاکنون از آزمون تحول و تبدل اخلاقی کاملا شکست خورده بیرون آمده است و ایجاد چنین جامعهای در حال حاضر کاملا ناکجاآبادگرایانه است. این مثالی است کاملا روشن از نحوهی وابستگی تمامعیار نظریهی سیاسی به ماهیت بشر. پس برای ایجاد جامعهی بیطبقه باید دو کار انجام داد:
۱. از آنجایی که مالکیت خصوصی حاصل انگیزهی شخصی برای ایجاد چنین جامعهای است باید این انگیزه را بیرمق کرد.
۲. از آنجایی که مالکیت عمومی حاصل انگیزهی غیرشخصی برای ایجاد چنین جامعهای است باید این انگیزه را تقویت کرد.
اگر نتوان این دو کار را انجام داد در ملقمهای از رکود، کسادی، تبارگماری، بازار سیاه موازی، سرکوب، خشونت، و بیرحمی سیاسی گرفتار میآییم.
قشربندی طبقاتی کاملا غیراخلاقی است، چون امید به زندگی بعضی از انسانها در هنگام تولد کاملا پایینتر از امید به زندگی بعضی دیگر است. راه علاج این مشکل، در مجموعهی متفاوتی از آرایههای اجتماعی است. تا وقتی انسانها به دنبال به حداقل رساندن زیان و بهحداکثر رساندن سود هستند و تا زمانی که بازار به تعامل کارآمد عرضه و تقاضا نیاز دارد، در تصور نمیگنجد نهادهایی که به دنبال از میان بردن قشربندی طبقاتیاند دوام بیاورند. بنابراین ماهیت عصیانگر بشر که همان پیگیری نفع شخصی است سد راه آرمان جذاب اخلاقی که همان از میان برداشتن قشربندی طبقاتی است.
حال این سوال مهم مطرح میشود که محقق نشدن این آرمان، نقطهضعف انسانهاست یا نقطهضعف آن آرمان. نیگل در پنج گام به این پرسش پاسخ میدهد:
۱) آرمان برابری بهلحاظ غیرشخصی برای ما جذابیت و کشش بسیار زیادی دارد. همه ما درون خود هم تمایل شدید به این آرمان داریم و هم تمایل شدید به محقق کردن آن.
۲) در نگاه اول، نهادها و الگوهای رفتاری لازم برای تحقق این آرمان ممکن و شدنی بهنظر میرسد.
۳) قرائن و شواهدی از رفتار واقعی انسانها در اختیار داریم مبنی بر این که ما انسانها انگیزههای شخصی قدرتمندی داریم و این ما را به رفتار متفاوت سوق میدهد و ریشهکن کردن آن انگیزهها محال است.
۴) حفظ این آرمان برابری در مواجهه با انگیزههای شخصی مستلزم کنترل فراگیر زندگی فردی از سوی حکومت، انکار آزادی، تحمیل جهل همگانی، و نبود دموکراسی است. تازه با انجام این کارها ما به این آرمان نمیرسیم، چون کسانی که کنترل نظام را در اختیار دارند به دنبال منافع خاص خودشان هستند.
۵) اگر انسانها بر اساس نفع شخصی خودشان عمل کنند، مبدل به انسانهای بدتری نمیشوند، بلکه از پارهای جهات انسانهای بهتری میشوند. لذا نباید انسانها همهی انگیزهها و دغدغههای شخصی خودشان را تحت لوای میل به خیر عمومی پنهان کنند، بلکه باید به خاطر خودشان هم که شده اندکی از آن آرمان برابری حمایت کنند.
بر اساس چشمانداز غیرشخصی و شخصی دو راهحل پیشا روی ماست: الف) آنچه به لحاظ جمعی مطلوب است، یعنی راهحلی که مارکس بر آن تأکید داشت؛ برابری. ب) آنچه به لحاظ فردی عقلانی است، یعنی راهحلی که هابز بر آن تکیه داشت؛ جانبداری.
به همین منوال هم توجیه در نظریهی سیاسی باید دو مرتبه به انسانها رجوع کند: یکبار بهعنوان افرادی دارای چشمانداز غیرشخصی، و بار دوم بهعنوان افرادی دارای نقشهایی خاص در چارچوب یک نظام بهلحاظ غیرشخصی قابلقبول. توجیه اولی مشروعیت و اخلاقی بودن نظریهی سیاسی را تضمین میکند و توجیه دومی ما را از مخاطرات ناکجاآبادگرایی مصون نگه میدارد. توجیه دومی که همان مطالبات معقول فردی است ممکن است از ناحیهی توجیه اول تحت عنوان حمله به فردگرایی، حمله به عقلانیت، کم کردن دامنهی امور خصوصی مورد نقد قرار بگیرد. این نقد به نابود کردن اکثر امور ارزشمند در زندگی انسانی میانجامد. در اینجا با وضعیتی روبه هستیم که به کار انداختن تخیل سیاسی، اجتماعی، و روانشناختی ایجاب میکند که نظامی را طراحی کنیم که در آن بتوان هم ارزشهای شخصی و هم ارزشهای غیرشخصی را بهصورت هماهنگی لحاظ کرد.