312سلطنت؛ بر قلوب یا ابدان؟ 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

سعید حجاریان

در دوره پهلوی، به‌ مناسبت بیست‌و‌پنجمین سالگرد سلطنت شاه، سرودی در صف مدارس پخش می‌شد و همه، ناگزیر از تکرار آن بودند. شاه بیت آن شعر این‌گونه بود؛

ربع قرن اگر شاها شهریار ایرانی
در قلوب این ملت، تا ابد تو سلطانی

حدوداً دو سال پس از آن سرود فیلم «سلطان قلب‌ها» تولید شد که آن را نمی‌توان تصادفی دانست و به‌نظر می‌رسد «حضور در قلب‌ها» برای دستگاه فرهنگی پهلوی اهمیت پیدا کرده بود. اما در واقعیت چه چیزی در جریان بود؟
در همان ایام، با کمترین فاصله زمانی از تولید این قبیل شعرها و فیلم‌ها، مبارزه علیه حکومت آغاز شد و شاه، برخلاف شعارش از قلب‌ها بیرون رفت و به‌تدریج بر «ابدان» مسلط شد؛ یعنی آغاز روند شنود و شکنجه و تجسس در احوال شخصی مردم و بعد هم «آپولو» و ایجاد فضای وحشت و ترور و زندان طویل‌المدت و قتل و اعدام و در یک کلام، شرایط پلیسی-نظامی. بنابراین، پهلوی دوم دیگر نمی‌توانست در قلوب بماند و از این رو، شاه جوان‌بخت حدفاصل سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ محو شد و شاهی دیگر ساخته شد؛ شاهی که ابتدا از قلوب ملت خارج و تنها دوازده سال بعد از کشور اخراج شد.

اساساً مشروعیت کاریزماتیک از جنس احساس و عاطفه و مربوط به وضعیت ذهنی افراد است. شبیه همان توضیحی که علامه طباطبایی در باب «قلب» داشت و کارکرد عقلی و معرفتی را از کارویژه «قلب صنوبری» تفکیک می‌کرد. به بیان روشن‌تر می‌توان گفت، این دو قلب با یکدیگر نسبت عکس دارند؛ یعنی به هر میزان که سلطه بر بدن زیاد شود، تسلط بر وضعیت ذهنی کاهش پیدا می‌کند. اما شاه به چنین توازنی التفات نداشت تا جایی که یکباره شنید که مردم می‌گویند:

تا شاه کفن نشود
این وطن وطن نشود

در واقع، شاه از زمان کودتای ۲۸ مرداد از چشم جامعه افتاد و مردم وی را دست‌نشانده امریکا و انگلیس دانستند. وی بعدها نیز با درآمدهای نفتی کلان اساساً احتیاجی به مردم نداشت و بارها می‌گفت، مردم ایران لیاقت دموکراسی ندارند.
حکام و صاحبان قدرت در آغاز غالباً بر «ولایت حبّی» اتکاء می‌کنند؛ یعنی ابتدای امر بر قلوب مسلط می‌شوند اما به دلیل تزلزل‌ها و گردش‌های تاکتیکی و استراتژیک نادرست و بعضاً اشتباه محاسباتی به سوی نیروی نظامی و قوه قاهره و دستگاه سرکوب چرخش می‌کنند و تسلط بر ابدان را محور کار قرار می‌دهند. ذکر این نکته بجاست که در الگوی تسلط بر ابدان، رادارهای شاه (ساواک و پلیس) با قوت عمل می‌کرد اما با این وجود بعضی نقاط کور وجود داشت؛ چریک‌ها و مجاهدین و توده‌ای‌ها و ملی‌گرایان رصد می‌شدند اما از روحانی و مسجد غافل بودند تا بدانجا که یک آن مشاهده شد، جمعیت نمازخوان در خیابان‌اند.

در عصر انقلاب انفورماتیک، دولت با ابزار کنترل الکترونیکی تصویری پانوراما از وضع موجود و زیست مردم به‌دست می‌دهد؛ به نحوی که حتی منازل هم از این سرکشی‌ها مصون نیستند. مانند الگوی دوّار زندان کمیته مشترک! در چنین شرایطی باور و تبلیغ رایج این است که عالم محضر دولت است و در محضر دولت نباید دست از پا خط کرد؛ یعنی عبارتی الهیاتی، عرفی شده است و «خدای مصنوع» به‌جای «خدا» نشسته و ناظر به همه امور است. فوکو چنین نظامی را «سراسربین» (Panopticon) می‌خواند.
کارویژه چنین دولتی، تقویت سلطه بر ابدان و نتیجه آن رنگ باختن اعتبار و حقانیت دولت نزد مردم است. در این دولت هر فرد بدل به «سوژه»‌‌ای در جهت دستکاری و دست‌آموزی می‌شود و این آغاز انحطاط است. در غرب مشابه این رویه کمابیش حاکم بوده است. به‌عنوان مثال کنترل فضای عمومی به منظور پیشگیری از جرم و جنایت و مدیریت تروریسم در اغلب کشورها در دستور کار است اما به دلیل وجود دموکراسی و حضور دولت‌ قراردادی، مردم دولت را بخشی از وجود خود می‌پندارند.

در پایان، یک مرور تاریخی حائز اهمیت است. پس از انقلاب اسلامی الگوی نام‌گذاری و تغییر نام خیابان‌های تهران به سمت حذف نام دولتمردان خارجی و داخلی حرکت کرد. خیابان‌هایی اعم از چرچیل، آیزنهاور، روزولت و استالین از یک‌سو و شاه‌عباس، نادرشاه، شاه‌رضا، پهلوی و… از سوی دیگر. در این میان تنها نام یک شاه باقی ماند؛ کریم‌‌خان‌ زند. حاکمی که تاج بر سر نذاشت و ترجیح داد «وکیل‌الرعایا» خوانده شود. به‌رغم اینکه در دوره وی قرارداد دولت-ملت برقرار نشده بود اما وی به فراست دریافته بود، می‌توان رابطه حاکم و رعیت را ذیل عقد وکالت برقرار کرد. به این ترتیب سلطه بر قلوب مبنای حکومت وی قرار گرفت و شاید، «سلطان قلب‌ها» برازنده او باشد.
غرض از آنکه شاه، به سمت مدرنیزاسیون آمرانه و برخی تغییرات صوری پیش می‌رفت اما درکی از ماهیت دولت قراردادی نداشت و فقط در آخرین روزها از سر ناچاری اعلام کرد، «حاضر است سلطنت کند نه حکومت» و این نشان می‌دهد، رویه پهلوی سرنوشتی جز سرنگونی نداشت. این یادداشت را نگاشتم تا بدانیم به تعبیر نصرالله منشی، «هر که سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که به باخه رسید».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *