جواد حیدری | استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه سیاسی
این روزها «ناامیدی» در ایران موج میزند و پرداختن به این موضوع برای ما اهمیت حیاتی دارد. این ناامیدی در میان هر قشر از مردم از پیر و جوان گرفته تا زن و مرد مشاهده میشود. اوضاع نابسامان حکایت از این دارد که اولاً اوضاع و احوال اقتصادی و روانی واقعاً بد است، یعنی نه ثبات اقتصادی وجود دارد و نه ثبات روانشناختی. ثانیاً انتظار هم نمیرود که در کوتاه مدت اوضاع بهتر شود، یعنی واقعاً امیدی به بهبودی اوضاع در کوتاه مدت نیست. به نظر هم میرسد که بهبودی اوضاع به عمر من و امثال من که دهه شصتی هستیم قد نمیدهد. سهل است بدتر نشود، بهتر نخواهد شد. تاریخ ۲۵۰۰ ساله ما ایرانیان هم شاهد محکمی بر این ادعاست. ما قرنهاست که در آشوب و نابسامانی زندگی کردهایم و میکنیم و خواهیم کرد. اما سؤال اینجاست که چه چیزی ما را در این سالیان سال سرپا نگه داشته است؟
برای پاسخ به این پرسش به کتاب بسیار مهم ساموئل شفلر [=Samuel Scheffler] نقبی میزنم تا شاید بتوانم ساختار انگیزشیمان را در این قرنها که امید به جان و دل ایرانیان میدمیده است، پیدا کنم. شفلر در سال ۲۰۱۳ کتابی نوشت به اسم مرگ و زندگی پس از مرگ [=Death and the Afterlife]. همه ما خواهیم مُرد و جهان بدون ما به کار و بار خود ادامه خواهد داد. شفلر در این کتاب بسیار مهم و خلاقانه خود استدلال میکند که چگونه با این واقعیت میتوان ساختار انگیزشی ما انسانها را کشف کرد. زندگی پس از مرگ که عنوان کتاب به آن ارجاع دارد زندگی پس از مرگ شخصی نیست. یعنی آن نوع زندگیای نیست که وجود من پس از مرگ به شکل دیگری ادامه پیدا میکند. شفلر در این کتاب با زندگی پس از مرگ شخصی سروکار ندارد. موضوع اصلی او «زندگی پس از مرگ جمعی» است، یعنی آن نوع زندگیای که در آن پس مرگ ما، انسانهای زیادی [بخوانید انسانیت] به زندگی خود ادامه خواهند داد. بعد از مرگ من انسانهای دیگری متولد خواهند شد و زندگی آنها بدون حضور من ادامه پیدا خواهد کرد. شفلر میگوید زندگی پس از مرگ جمعی برای ما اهمیت بینهایتی دارد، هرچند متوجه اهمیت آن نمیشویم چون آن را مسلم فرض میگیریم.
شفلر برای اینکه جایگاه زندگی پس از مرگ جمعی را در ساختار علائق، انگیزهها، و ارزشهایمان مشخص کند، از روش کلاسیک آزمون خلاف واقع بهره میگیرد: برای اینکه اهمیت چیزی را درک و فهم کنی، نبود آن چیز را تصور کن و ببین که چه چیز دیگری تغییر میکند. او دو آزمون فکری مهم را پیش میکشد: سناریوی روز محشر [=doomsday scenario] و سناریوی نازایی [=infertility scenario]. در سناریوی روز محشر، شما باید تصور کنید که اگرچه عمر طبیعی خودتان را سپری میکنید و در پایان هم به علل طبیعی میمیرید، اما کره زمین سی روز پس از مرگ شما در برخورد با یک سیاره عظیمالجثه کاملاً نیست و نابود میشود. در سناریوی نازایی، انسانها قدرت تولید مثل خود را از دست میدهند، بهطوری که پس از این که همه انسانهای در قید حیات به علل طبیعی میمیرند، دیگر هیچ انسانی وجود نخواهد داشت. هر دو سناریو گزینههای وحشتناکی هستند، اما پرسش درخور این است که چطور این دو سناریو وحشتناک هستند، چرا وقتی که ما درباره انقراض و نابودی بشر تأمل میکنیم ارزشهای اخلاقی و امید رنگ و بوی خود را از دست میدهند؟
البته بخشی از پاسخ ما با سرنوشت انسانهای در قید حیات سروکار دارد. در سناریوی روز رستاخیز، کسانی که به مرگ طبیعی نمیمیرند زندگیشان با یک مصیبت جمعی پایان میپذیرد. در سناریوی نازایی، کسانی که در حال حاضر جوان هستند رفته رفته پیر خواهند شود و از دنیا خواهند رفت. این جنبه از پاسخ ما نیست که شفلر به آن اهمیت میدهد. او معتقد است اگر ما درباره این موارد به دقت بیندیشیم، متوجه میشویم که نبود احتمالی انسانهایی در آینده، پیامد بسیار منفیای بر زندگی ما خواهد داشت. این نشان میدهد که زندگی پس از مرگ جمعی، یعنی بقاء انسانها در آینده دور و دراز، تأثیر عظیمی بر زندگی حال حاضر ما دارد. همانطور که او نتیجهگیری میکند:
از پارهای از جنبههای انگیزشی و کارکردی مشخص، این واقعیت که ما و همه کسانی که دوستشان داریم دیگر نخواهند بود کمتر از نبودن انسانهای آینده که ما آنها را نه میشناسیم و هویتی مشخصی دارند برای ما اهمیت ندارد. یا به تعبیر روشنتر، به دنیا آمدن انسانهایی که ما آنها را نمیشناسیم و دوستشان نداریم در مقایسه با بقاء خودمان و بقاء انسانهایی که آنها را میشناسیم و دوستشان داریم اهمیت بیشتری دارد.
دلیل شفلر برای این مدعای خود آن است که از بین رفتن زندگی پس از مرگ جمعی، ارزش فعلی آن کاری را که در حال حاضر انجامش میدهیم تضعیف میکند، به نحوی که اضمحلال زندگی شخصی خودمان چنین کاری را انجام نمیدهد. ارزش زندگی و فعالیتهای واقعی ما که زمان آن سپری شده است به جاگیرشدن آنها در تاریخ زندگی بشری که بسیار فراتر از ما در آینده امتداد مییابند بستگی دارد.
وابسته بودن ارزش فعلی و امید ما به «وجود» انسانهایی که در آینده متولد میشوند واضح و روشن است: اگر این انسانها وجود نداشته باشند دیگر معنا ندارد که پروژههای طولانی مدت را پیگیری کنیم؛ پروژههای مانند جستجوی برای یک نظام سیاسی عادلانه، برای درمان سرطان، یا مقابله با گرم شدن کره زمین، یا تحول در نظام حقوق بینالملل. اما شفلر عقیده دارد که دورنمای انقراض بشر احتمالاً انگیزه بسیاری از انسانها را برای این نوع فعالیت از بین میبرد. شاید به این خاطر است که علیرغم اینکه امید نداریم در طول عمرمان اوضاع بهتر شود، همانطور که اوضاع پیشنیان ما هم بهبود پیدا نکرد، اما از تلاش دست بر نمیداریم، چون شاید تلاشهای ما اوضاع انسانهایی را که بعداً متولد خواهند شد بهبود ببخشد و شاید هم بهبود نبخشد.