محمدرضا تاجیک
یک
اگرچه پیشبینی جهان پساکرونایی نوعی «رقص در تاریکی» (به تعبیر فون تریه) است، اما بگذارید به این رقص با آیندهی پیشبینی و تعینپذیر -که خصلتی احتمالی و پیشامدی و حادثی دارد- خطر کنیم و بگوییم: جهان پساکرونایی، توامان جهانی «پسا-پسااستعماری» و «پیشا-پسااستعماری» خواهد بود. به بیان دیگر، تاریخ یکبار دیگر، یک گام به جلو و دو گام به عقب برمیدارد و با خلق تکنولوژیهای نوین اعمال قدرت و سلطه، به گذشته نیز نظر کرده و در یک حرکت رتروتوپیایی مناسبات و روابط دوران استعماری و امپراتوریایی را بازتولید خواهد کرد. در دنیای پساکرونایی، اگرچه «قدرت شبکهای»، و حاکمیت مبتنی و متکی بر دولت-ملتهای فرادست به همراه نهادهای فراملیتی، شرکتهای بزرگ سرمایهداری و قدرتهای دیگر، بیشتر تقویت خواهد شد -آنگونه که نگری و هارت بهما میگویند، اما، برخلاف دیدگاه نگری و هارت حاکمیت دولت-ملتها رو به زوال نخواهد رفت و حاکمیت جهانی یا «امپراتوری» تازهای -که نه متمرکز و نه سرزمینی و نه حتی سلسلهمراتبی است، و مرکب از مجموعهای از ارگانیسمهای ملی و فراملیشده و تحت یک منطق واحد فرمانروایی اداره میشود- جایگزین نخواهد شد. اگرچه نوعی بازگشت به دوران امپراتوریایی، یا نظام سیال و گسترشطلب که به صورتی سازمانیافته، کل جهان را فضای حیاتی و منفعتی خود مینگارد، شاهد خواهیم بود. این بدان معنا نیست که در امپراتوری هیچ شخص، شرکت، یا دولت ملی واحدی کنترل نظام را در دست نخواهد داشت، و امپراتوری دستگاه فرمانروایی غیرمتمرکز و غیرسرزمینیای است که بهطور فزاینده، قلمرو یکپارچه جهانی را در سرحدات وسیع و گشوده خویش بههم میآمیزد. نظامهای امپراتوریایی پساکرونا، قاصر از ایجاد چنین قلمرو یکپارچهای خواهند بود، قاصر از سازماندهی هویتهای چندتباره، سلسلهمراتبهای انعطافپذیر و مبادلات چندگانه از طریق تنظیم و تعدیل شبکههای سلطه هستند (عمدتا به علت بحران اقتصادی که توان اعمال قدرت امپراتوریایی را از آنان سلب کرده است)، ناتوان از درهمآمیختن و ادغام رنگهای ملی متمایز نقشهی امپریالیستی جهان، در رنگینکمان جهانی امپراتوری هستند، قاصر از آن خواهند بود زیستِ اجتماعی جهانیان را -از رهگذر اعمال قدرت مشرف بر حیات یا زیستقدرت- ابژهی حاکمیت خود کند، و ناتوان از آن خواهند بود که کردار سراسر در خون شناور خود، زیر آستر و روکش صلح پنهان کنند، و قتلعام کنند و صلح بنامند: و این یعنی بازگشت قدرت به حیات برهنه (غیرمدنی) خود، از یکسو، و گشت از صورت و سیرت پسااستعماری خود، از سوی دیگر.
دو
در جهان پساکرونایی، کشورهای فقیر کماکان وظیفهی غیرمستقیم مدیریت بحران اقتصادی و اجتماعی کشورهای غنی را بر عهده خواهند داشت. جیسن هایکل در مطلبی با عنوان «کمک وارونه: چطور کشورهای فقیر کشورهای غنی را توسعه میدهند؟» (ترجمهی امیرحسین میرابوطالبی، سایت ترجمان) مینویسد: گوشمان پر است از داستانی قانعکننده دربارهی رابطهی کشورهای غنی و فقیر. بر اساس این داستان کشورهای ثروتمندِ سازمان همکاری و توسعهی اقتصادی بهشکلی سخاوتمندانه ثروتشان را به کشورهای پاییندست جهان میبخشند، تا به آنها برای ریشهکنی فقر و بالا رفتن از نردبان توسعه کمک کنند. بله، درست است که دورانی استعماری را سپری کردیم که قدرتهای غربی با بهرهگیری از منابع و نیروی کار بردگان مستعمرههایشان به ثروت خود افزودند- اما گذشتهها گذشته. امروزه، این قدرتها هر ساله بیش از ۱۲۵ میلیارد دلار (۱۰۲ میلیارد پوند) صرف کمک میکنند- شاهدی معتبر که نشان از حسن نیت نیکخواهانهی آنها دارد. این داستان آنقدر بهشکلی گسترده توسط صنایع و دولتهای کشورهای ثروتمند تکثیر شده که ما آن را ناگفته پیدا میدانیم. اما شاید این داستان به این سادگیها هم که بهنظر میرسد ساده نباشد. موسسهی انسجام مالی جهانی (جی.اف.آی) که در ایالات متحده واقع شده و مرکز پژوهش کاربردی در مدرسهی اقتصاد نروژ، اخیراً دادههایی اعجابآور منتشر کردهاند. آنها همهی منابع مالیای که سالیانه میان کشورهای فقیر و کشورهای غنی جابهجاشده را بررسی کردند: نه فقط کمکها، سرمایهگذاریهای خارجی و جریانات تجاری (چیزهایی که مطالعات قبلی نیز به آن پرداخته بودند) بلکه انتقالات غیرمالی مانند الغای بدهی، انتقالات درخواستنشده مانند حوالههای کارگران، و فرار سرمایهی ثبتنشده. آنقدری که من میدانم، این جامعترین ارزیابی انتقالات منابعی است که تا به حال انجام شده است. آنچه آنها دریافتند این است که جریان پول از کشورهای غنی به سوی کشورهای فقیر در برابر جریان عکس آن ناچیز است. در سال ۲۰۱۲، آخرین سال دادههای ثبتشده، کشورهای در حال توسعه در مجموع ۱.۳ تریلیون دلار دریافت کرده بودند که شامل تمام کمکها، سرمایهگذاریها و درآمدهای خارجی میشد. اما در همان سال ۳.۳ تریلیون دلار از این کشورها خارج شده است. به عبارت دیگر، کشورهای در حال توسعه ۲ تریلیون دلار بیش از آنچه دریافت کردهاند به بقیهی جهان دادهاند. اگر از سال ۱۹۸۰ به این سو را بنگریم، خالص این جریانات خروجی عددی را نشان میدهد که چشم انسان را خیره میکند، ۱۶.۳ تریلیون دلار -این مقدار پولی است که از قسمت پاییندست جهان در چند دههی گذشته بیرون کشیده شده است. برای درک بهتر مقیاس این پول، بد نیست بدانید که تولید ناخالص داخلی ایالات متحده تقریباً همین ۱۶.۳ تریلیون دلار است. این بدان معنی است که روایت معمول از توسعه، ماجرا را برعکس جلوه داده است. کمک در جهت عکس است که جریان دارد. این کشورهای غنی نیستند که کشورهای فقیر را توسعه میدهند؛ کشورهای فقیرند که کشورهای غنی را توسعه میدهند.
سه
با این بیان میخواهم بگویم، جهان پساکرونایی ادامهی جهان پیشاکرونایی است با بیان دیگر. یا به بیان فوکویی، در جهان پساکرونایی، سیاست ادامهی جنگ خواهد بود با ابزارهای دیگر. واضحتر بگویم در جهان پساکرونایی ما شاهد تشدید و تعمیق نابرابری جهانی، استثمار و استحمار و استعمار بیش از گذشتهی جوامع فاقد قدرت و پیرامونی، خواهیم بود: کماکان این کشورهای حاشیهای و فقیر (توسعهنیافته) خواهند بود که رنج و جور برخاستنِ ققنوسوار واحدهای فرا-ملی امپراتوریایی (توسعهیافته) را خواهند کشید. در جهان پساکرونا، کرونا خواهد رفت، اما وضعیتِ کرونایی باقی میماند، یا واقعیتِ کرونا محو خواهد شد، اما تصاویر آن بر سر هر کوی و برزنی آویزان خواهد ماند: ما وارد یک جامعهی نمایش کرونایی جهانگستر خواهیم شد که همواره یکی از اشباح کرونا با ماست. این جهان، بیتردید، ادامهی جهان کمونیستی که ژیژک آرزوی آن را دارد نخواهد بود، چون تراز تعهد سیاسی و اخلاقی در بسیاری از کشورها از تراز تهدید کنونی، و تراز تعهد جهانی (تمامانسانی) از تراز تعهد ملی بسیار پایینتر خواهد ماند، و آنچه او از قول ویل هاتِن، اقتصاددان سیاسی بریتانیایی، در تعریف کمونیسم مورد نظر خود نقل میکند که: «هماینک، یک شکل از جهانیشدنِ مبتنی بر بازار آزادِ فارغ از نظارت دولت که گرایش ساختاری به تولید بحران و بیماریهای همهگیر دارد قطعاً در حال احتضار است، اما صورت دیگری از جهانگستری که وابستگی متقابل و اولویت کنش جمعیِ متکی بر شواهد محکم و ادله قوی را بهرسمیت میشناسد دارد به دنیا میآید».، هرگز بهدنیا نخواهد آمد، یا ناقص و نارسا بهدنیا خواهد آمد، و یا این وابستگی متقابل صرفا در میان امپراتورها و امپراتوریها خواهد بود. ویروس کرونا، آن خدایی نخواهد شد که در این شرایط بتواند جهانیان را وادار به بازآفرینی کمونیسمی بر پایهی اعتماد به مردم و نیز اعتماد به علم کند، ویروس کرونا همان ویروس ایدئولوژیکی نخواهد شد که ما را به اندیشیدن به یک جامعهی جایگزین آلوده کند: جامعهای ورای دولت-ملت. جامعهای که خود را در اشکال همبستگی و مشارکت جهانی به واقعیت بدل میکند.
چهار
جهان پساکرونایی همچنین ادامهی وضعیتِ استثنا است به بیان دیگر. وضعیتِ بحران همان وضعیتی است که به قدرتها امکان اعلام وضعیتِ استثنا را میدهد: وضعیتی برای تحدید و تعطیل قانون، وضع قوانین و مقررارت جدید، حصر آزادیهای اجتماعی و سیاسی، تعرضِ مقبول به هنجارها و حریم خصوصی افراد، اعمال نوعی زیستقدرت و قدرت نظارتی-کنترلی یا کنترل بیومتریک، فربهترشدن قدرت مرکزی و مرکزیت قدرت، تقویت پلیس در برابر سیاست (در بیان رانسیر)، تغییر و توزیع مقتدرانه امر محسوس از نوع غیردموکراتیک. وازوکی شاستری، محقق چتهام هاوس میگوید: «بعید است حقوق حریمخصوصی در ذهن مردمی بماند که با چیزی مثل یک بیماری عالمگیر دست و پنجه نرم میکنند. وقتی مقیاس کار یک سیستم بزرگ شود، کوچککردنش تا رسیدن به مقیاس سابق میتواند بسیار دشوار شود. و آنگاه شاید برای کاربردهای دیگری استفاده شود.» کوین بلو، عضو نتپل که یک گروه متمرکز بر حق اعتراض در انگلستان است، نیز میگوید: «مایی که کار پلیس را دنبال میکنیم، میدانیم چه میشود. این قدرتها نهادینه میشوند، و در ایام خاص خود هم معقول بهنظر میآیند. و بعد، بهسرعت، برای اهداف دیگری استفاده میشوند که هیچ ربطی به دموکراسی یا ایمنی عمومی ندارند.» با این تمهید میخواهم بگویم عمق جهانپساکرونایی همان چینخوردگی سطحی است که در شرایط اضطرار و استثنا شکل گرفته است. یوال نوح هراری، این واقعیت را با بیانی دیگر به تصویر میکشد: … زادگاه من اسرائیل، طی جنگ سال ۱۹۴۸ اعلام وضعیت اضطراری کرد، که طی آن اموری مثل سانسور مطبوعات و مصادره زمینها را موقتا توجیه و بعضا قانونی اعلام شد. اما تاکنون، با وجود اتمام آن جنگ، اسرائیل هیچوقت وضعیت اضطراری را کاملا خاتمهیافته اعلام و این امور موقتی را اغلب لغو نکرد… . حتی زمانی که اپیدمی کرونا پایان یابد، برخی کشورهای تشنهی اطلاعات، میتوانند، به بهانهی برگشت موج ثانویه ویروس، نظارت بیومتریک خود را ادامه دهند.
پنج
در تحلیل نهایی، اگرچه بهلحاظ نظری بر این نظرم که در هر تهدیدی، فرصتی و در هر انسدادی، گشایشی و در هر بحرانی، مواهبی هست، و به لحاظ منطقی با این استدلال سولنیت در کتاب بهشتِ بناشده در جهنم (۲۰۰۹) که «وضعیت اضطراری صرفاً بُرههای نیست که هرچه بد بود بدتر شود، یا مردم لاجرم هراسانتر و شکّاکتر و خودمحورتر شوند…. فاجعهها به طریقی، حتی در میانهی خُسران و درد، باب ذخایر ابتکار و همبستگی و ارادهی موجود در نهاد انسان، و همیانهای عزم و مسرّت، را میگشایند»، اما بعید میدانم که روح جهان پساکرونایی این اندازه زیبا و لطیف و انسانی باشد. در این نگاه و رویکرد، بیتاثیر از نائومی کلاین نیستم، آنجا که تصریح میکند: «همیشه ابتدا فاجعهی شمارهی ۱ داریم (زلزله، طوفان، مناقشهی نظامی، رکود اقتصادی)، و بعد نوبت فاجعهی شمارهی ۲ میرسد: کارهای بدی که متعاقباً صاحبان قدرت سراغشان میروند، مثلاً پیشبُردن اجباریِ اصلاحات تند و تیز اقتصادی یا بلعیدن فرصتهای فراهمشده پس از بحران جهت پُر کردن جیب خود، در حالی که مابقی مردم آشفتهتر از آناند که متوجه شوند… این افراد در حقیقت گاهی فاجعهی شمارهی ۱ را مهندسی میکنند تا این فرآیند آغاز شود. همچنین بسیاری از مردم پریشانتر و گرفتارتر از آناند که تأمل و درنگی در صورت زیرین انگارهها و پندارههای -بهظاهر معقول و علمی و انسانی- همچون: «ویروس کرونا، ویروس دموکراتیکی است»، «وضعیت کرونایی، وضعیت تمامبشری است»، «تهدید مشترک»، «مقابله با کرونا تنها از رهگذر همبستگی و مشارکت جهانی ممکن است»، «دنیای امروز دنیایی پیوسته است و روابط متقابل اقتصادها را میچرخاند»،…داشته باشند و یکبار دیگر اسیر تدلیس و فریب اربابان قدرت و ثروت جهانی نشوند. این اربابان قدرت جهانی از هماکنون بهگونهای با این ویروس وارد معامله و مذاکره شدهاند تا آن را در مسیر منافع خود هدایت کنند، و تضمین آن را در «پاسداری و محافظت از اصول نظم جهانی لیبرال» (به تصریح کسینجر)، و ورود سرمایهداری به مرحلهی نوین (لوری گرت) در جهان پساکرونایی اخذ کنند. از اینرو، بهنظر میرسد که تاریخ دوران پساکروناییِ جهان همچون همیشه توسط قدرتها تقریر میشود. به بیان دیگر، تاریخ جهانِ پساکرونا «تاریخ سکوت» خواهد بود و در دفتر خاطرات آن نشانی از صدای محذوفین و رویتناپذیرها و بیصداها (کسانی که قدرت دیربازی است که با زبان خودش بهجای آنان و برای آنان سخن میگوید، میاندیشد و مینویسد) نخواهد بود. با این بیان نمیخواهم خود را در چنبرهی نوعی جزمیتگرایی یا تقدیرگرایی تاریخی گرفتار کنم و از خود نسبت به «آیندهی در راه» (آنگونه که دریدا به طرح آن میپردازد) سلب مسئولیت کنم. بلکه به طریقی دریدایی میخواهم بگویم که جهان یا دوران پساکرونایی با انتظار صرف و منفعلانه رابطهای ندارد. این آینده اکنونی نیست که هنوز نیامده باشد؛ اکنون در خودش آینده است. اگر همواره در راه بودن چیزی را پس ذهن خود داشته باشیم و زمان را به آینده امتداد دهیم، در هر لحظه بینهایت امکان نهفته است و هر لحظه میتواند به بینهایت شکل گشوده شود. اکنون دیگر امتدادی از گذشته نیست بلکه رنگ و بوی آینده به خود میگیرد. آینده هماکنون در حال روی دادن است. آینده همچون رسالتی است که باید بر دوش کشید. بنابراین، تمام کسانی که از تدبیر و تقریر جهان پساکرونایی خود حذف شدهاند، امروز باید سنگ آیندهی خود را بر دوش بکشند و در برابر تاریخ اکنون که حامل آینده است، مسئولیتپذیر باشند. لذا تکلیف اکنونِ همهی ما («ما»ی فاقد قدرت) تنها این نیست که بدانیم دیگران چه تصویر و ترسیمی از جهان پساکرونایی ارائه میکنند، بلکه این است که خودمان و آیندهمان را بیافرینیم. صرفنظر از اینکه چه بوده و هستیم -بهگفتهی ژان پل سارتر- اکنون باید تصمیم بگیریم چیز کاملا -یا حداقل در پارهای سطوح و لایههای نظری و عملی و اخلاقی و انسانی- متفاوتی شویم، و جهان پساکرونایی خود را خود اراده و تدبیر کنیم.