312مانیفستی برای تاریخ اکنون 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

محمدرضا تاجیک

یک

یک‌چیز قطعی است. بدون وجود نوعی مانیفست نمی‌توانیم آلترناتیوهایی را بنویسیم که چیزی بیش از اتوپیاهایی مبهم هستند؛ بدون نوعی مانیفست قادر به درک آینده نخواهیم بود. (ژاک کی‌یس)

مانیفست پیش از هر چیز ابزاری است که اساسا به حوزه‌های خاص دانش تن نمی‌دهد و فراحوزه‌ای باقی می‌ماند. مارتین پوشنر تاریخ مانیفست‌ها را به سه دوره تقسیم می‌کند: نخست، ظهور مانیفست در مقام ژانر سیاسی مشخص در اواسط قرن نوزدهم (مانیفست کمونیستی ۱۸۴۸)؛ دوم، به‌وجودآمدن جنبش‌های آوانگارد در خلال انفجار مانیفست‌های هنری در اوایل قرن بیستم (مانیفست فوتوریسم، ۱۹۰۹)، و سوم، رقابت میان مانیفست‌های سوسیالیستی از دهه‌ی ۱۹۱۰ تا اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ .

اشتراک قابل توجه میان مانیفست‌های هنری و سیاسی همان قصدشان در برانگیختن گسستی جمعی است و همچون اغلب مانیفست‌های گذشته که فرم نوعی اعلامیه‌ی گروهی را به خود می‌گرفتند صدای نوعی «ما»ی جمعی را اتخاد می‌کنند. اریک هابس‌باون در مورد مانیفست‌ها تصریح می‌کند: «آن‌ها همیشه با ضمیر جمع سخن می‌گویند و هدف‌شان جلب حمایت (آن هم به شکل جمعی) است.» گروه‌های واقعی و اصیل از مردم –که گاه حول یک شخص یا یک نشریه شکل می‌گیرند هر چقدر هم عمرشان کوتاه باشد، آگاه‌اند که علیه چه چیزی موضع می‌گیرند و در چه چیزی مشترک‌اند. اندیشه‌ورزی هم‌چون مک‌کارتی، از منظری دیگر به بحث درباره‌ی مانیفست می‌پردازد و می‌گوید: «آن‌چه مانیفست را برای من جذاب می‌کند، این است: مانیفست قالبی مرده و سپری‌شده است. مانیفست به اوایل قرن بیستم و اتمسفر خیزش سیاسی و زیبایی‌شناختی تعلق دارد: به مبالغه‌گویی و خشم و تهاجم، به زوری نیمه‌آخرالزمانی، نیمه‌اتوپیایی، به دلگرمی و حرارت –همه‌ی تمهیدات بلاغی و زبانی مانیفست امروز نابهنگام به‌نظر می‌رسند، و به همین خاطر هم مانیفست برانگیزاننده است؛ درست همان‌طور که چرخ شکسته و معیوب دوچرخه برای دوشان برانگیزاننده بود. چیزهایی که کار نمی‌کنند، بالقوگی عظیمی دارند.»

دو

تاریخ اکنون -همان اکنونی که تاریخی بر آن گذشته است: تاریخی که اکنون، در دل آن به‌وجود آمده و مدام تغییر کرده‌ و می‌کند، همان گذشته‌ی تاریخی خود- سرشتی «ساخته‌نشده» (در حال ساخته‌شدن) یا «ارضانشده»ای دارد، و همین سرشت موتور محرکه‌ی مانیفست‌ها است. اما چرا مانیفست‌ها و نه مانیفست؟ زیرا همان‌گونه که هانری برگسون نشان داده است، تحقق واقعی یک پروژه تنها یک امکان در میان بسیاری دیگر است که شایسته‌ی توجه دقیق ما هستند. انبوهی پروژه‌ی متحقق‌نشده، فراموش‌شده، موردبدفهمی قرارگرفته، گمشده، پنهان در کشوی میزها، قابل اجرا، ساخته‌های رویاگون شاعرانه و اتوپیایی، غیرقابل‌اجرا، تا حدی قابل اجرا، سانسورشده، و غیره وجود دارند که فوق‌العاده‌اند. به‌خاطر داشتن این نکته ضروری است که برخی راه‌ها را که هنوز نرفته‌ایم؛ و باید آن‌ها را –به شکلی فعالانه و پویا، و نه نوستالژیک یا ماخولیایی به پیشنهادها یا امکاناتی برای تاریخ اکنون و فردا بدل سازیم. پس، تاریخ اکنون گشوده است به روی مانیفست‌های متکثر و متفاوت، و آن مانیفست که ما امروز تدوین و تقریر می‌کنیم فقط یکی است در میان بسیاران، و نه لزوما کامل‌ترین و کارآمدترین آن‌ها.

سه

آن مانیفست که تاریخ اکنون ما بدان نیازمند است، کدام است؟ پاسخ به این پرسش بسیار دشوار است، اما در/از یک نگاه می‌توان گفت که تاریخ اکنون ما بیش و پیش از همیشه به مانیفستی نیازمند است که در گام نخست، بتواند به‌ما بگوید در لحظه‌ی اکنون چه هستیم و چه باید باشیم، و چقدر قادریم پرسش از چیستی در یک لحظه تاریخی را به محلی برای اندیشیدن فلسفی، و از نو خواندن و ساختن خود بدل کنیم. دو دیگر، بتواند این اکنون را به رخدادی سیاسی -سیاست از نوع دیگر- تبدیل کند. ایده‌های نهفته در این مانیفست تا آن‌جایی می‌توانند اصالت داشته باشند که نه تنها به رخدادها، گشوده و وفادار بمانند، بلکه خود بسترساز رخدادی تاریخی شوند. سه دیگر، بتواند روز و روزگاری بیش‌تر شبیه یک دیالوگ انتقادی -هم با خود (درونی) و هم با دیگری (بیرونی)- تمهید و تدبیر کند. تینو سگال می‌گوید: «من تصور می‌کنم که قرن بیست‌ویکم، یعنی امیدوارم که قرن بیست‌ویکم بیش‌تر شبیه یک دیالوگ، شبیه یک گفت‌وگو باشد، و چه بسا درون خود نیز نوعی ظهور یا چیزی از این دست. البته حتی در به‌کاربردن چنین کلمه‌ای نیز محتاط‌ام. فقط به گمانم قرن بیستم بیش از حد از خود مطمئن بود و امیدوارم قرن بیست‌ویکم آن‌قدرها به خود مطمئن نباشد و بخشی از این مطمئن نبودن، در گوش فرادادن به آن‌چیزی است که دیگران می‌گویند، در دیالوگ برقرار کردن با آن‌ها است؛ نه در برخاستن و بلافاصله نیت خویشتن را اعلان کردن.» این مانیفست نیز، باید بتواند اطمینان کامل ما نسبت به خود را از ما بستاند تا هم‌چون گذشته به‌خود مطمئن نباشیم، و بر هر آن‌چه می‌کنیم و نمی‌کنیم مهر تایید و تصدیق نزنیم. چهار دیگر، این مانیفست باید قادر به ایجاد بستری مهیا برای تولد کنش‌گری باشد که آینده‌ی در راه ما منتظر آن است: کنش‌گری که جغرافیای کنش خود را جایی در فاصله‌ی انتقادی با جریان‌های چپ و راست، اصول‌گرا و اصلاح‌طلب، پوپولیست و نخبه‌گرا، سکولار و مذهبی، رادیکال و محافظه‌کار، سوسیالیست و لیبرالیست، و… تعریف و ترسیم کرده است و از این امکان و استعداد برخوردار شده است که به‌جای خود، برای خود و به زبان خود سخن بگوید. پنج دیگر، این مانیفست باید بتواند آن خط باشد که هم خود خواندی و هم غیر. به بیان دیگر، باید از استعداد استعاری‌شدن و هژمونیک‌شدن -از رهگذر ایجاد زنجیره‌ی تفاوت‌ها- برخوردار باشد، و بر زبان هویت‌های متکثر اجتماعی، قومی، فرهنگی، جنسی، سنی و… جاری شود. به دیگر سخن، این مانیفست باید بر ما آشکار سازد که کدامین گفتمان و پرکتیس‌های گفتمانی در تاریخ امروز و فردای ما از امکان و استعداد تبدیل‌شدن به حوالت تاریخی جامعه برخوردار است. شش دیگر، این مانیفست نه‌تنها باید از استعداد تفسیر و تحلیل وضعیتِ اکنون ما، که از استعداد و امکانِ تغییر آن نیز برخوردار باشد. به بیان دیگر، این مانیفست باید از جنس کنش و راه برون‌رفت باشد و بتوان با دست آن ورقی از دفتر تاریخ را هم نوشت و هم ورق زد. هفت دیگر، بتواند نسبت ما با عقلانیت‌های خاصی که نه تنها سرشت‌نمای اندیشه و کنش درخور و بهنگام اکنون و فردای ماست، بلكه هم‌چنین سرشت‌نمای وضعیت یا مرحله‌ی کنش امروز و فردای ما هستند را مشخص نماید. هشت دیگر، اگر هستی ما –با بیانی نیچه‌ای- چیزی نیست جز «تاریخ هستی» ما، و اگر «شوند» بی‌وقفه‌ی نیروها به جهان‌ و زیست‌جهان اکنون و فردای ما شکل می‌دهد، این مانیفست باید قادر باشد تصویری از این «هستی» و «شوند» به ‌ما بدهد. نُه دیگر، اگر «پدیداری، ورود نیروها به صحنه است. هجوم آن‌هاست، خیزشی که نیروها از پشتِ صحنه به روی صحنه‌ی نمایش می‌جهند» (به بیان فوکو) این مانیفست باید بتواند تمهید و تدبیری برای این پدیداری بیندیشد. ده دیگر، این مانیفست باید به‌ما بگوید دگرگونی‌ها و جابه‌جایی‌ها، استراتژی‌ها و تاکتیک‌ها و تکنیک‌هایی که باید به‌نمایش بگذاریم و بازی‌های هژمونیکی که باید خلق کنیم یا واردش شویم، کدامند.

چهار

این مانیفست هم‌چنین باید قادر باشد یک «ما» یا «سوژه‌ی جمعی» را در میان «من»های متکثر و متفاوت خلق کند. سوژه‌شدن در عرصه‌ی سياست زماني ممکن است كه مستقيما وارد گود سياست شویم، سازمان‌دهي كنیم، به تشكل فكر كنیم، با ديگران باشیم، و راهي براي تحقق عمليِ اصول و ایده‌ها و آرزوهامان پيدا كنیم. البته، وقتی از ضرورت یک «ما» سخن می­گوییم، در واقع از «گردهم­آمدن» و «وحدت» کنشگران مختلفی که حول هدف­هایی مشترک جمع شده‌اند، سخن می‌گوییم. سامان جمعی هیچ‌گاه به‌معنای «یک‌شکل‌شدن»، یا «همگون‌شدن» نیست، و نه به معنای سرکوب اختلافات، بلکه به‌معنای عمل مشترک است بر اساس خصوصیات متفاوت گروه‌ها و افراد. سامان جمعی نوعی انتظام در پراکندگی و قاعده‌مندی در کثرت است، نه سرکوب تمایزها و تفاوت‌ها. باهم‌بودگی امکان هم‌افزایی نظری و عملی کنشگران متفاوت را فراهم می‌سازد و جنبشی برپا می‌کند -همان‌طور که اندیشه‌ورزانی می‌گویند: تمام انقلابات پیروزمند رنگارنگ بوده‌­اند و دقیقا به سبب آن که قادر بودند کنشگران مختلف را حول هدف واحدی متحد کنند پیروز شده­اند، و همان‌طور که بزرگی می‌گوید: سامان و سازمان سیاسی هم‌چون پیستونی است که بخار را در لحظه­ی قطعی متراکم می­کند، به آن فرصت پراکندگی نمی­دهد، بلکه آن را به نیروی محرکه لوکوموتیو تبدیل می­کند. باهم‌بودگی (کمونیتاس یا اشتراک بدون مشترک‌بودن) قادر است افراد متفرق را حول مجموعه­ای از ارزش­ها، برنامه‌ی مشخص سیاسی، منظومه‌ای ارزشی، اخلاقی و فرهنگی متحد کند. برنامه‌ی سیاسی، هم‌چون چسبی به عناصر گوناگون وحدت می­بخشد و حرکت سیاسی سازمان را منسجم می­سازد. پذیرش یا عدم پذیرش برنامه‌ی سیاسی حدفاصل بین کسانی است که در درون تشکیلات قرار دارند و کسانی که بیرون ماندن از آن را انتخاب کرده­اند. این مانیفست بايد ما را در مسير تجربه‌ی تشكل‌هايي قرار دهد كه در پي منحصرساختن دانش و معرفت نيستند، و همواره یادآور شود که از منظر كنش سياسي، با زنجيره‌اي از تجربه‌ها و آزمايش‌ها روياروييم، لذا بايد به تكثر تجربه‌ها تن بسپاريم. حيطه‌اي واحد و يكپارچه به‌دست نداريم، پس بايد چيزي چون تجربه‌ورزي‌هاي محلي را قبول كنيم. افزون بر این، این مانیفست باید به‌ما بیاموزد که کنش جمعی سیاسی ضرورتا مترادف با کنش حزبی نیست، بلکه به‌معنای تحول کنشگران به سوژه­هایی است که مصمم‌اند نقش خود را در تغییر شرایط ایفا کنند. کنش جمعی به‌معنای مستحیل‌کردنِ فردیت و تفرد و تکثر نیست. به بیان کلودومیرو آلمیدا، ارزش و موثربودن سیاسی اشخاص نباید با پیوند صوری آن‌ها با گروه سنجیده شود، بلکه باید با دخالت مشخص آن‌ها در پیشبرد و تکامل پروژه و خط سیاسی سازمان ارزش­گذاری شود. و به‌ما بیاموزد:

۱) ممکن‌ترین، موثرترین و کارآمدترین صورت و صورت‌بندی تشکیلات «سانترالیسم خوشه‌ای و دموکراتیک» (بستارمندی یا تمرکزِ گشوده) است. سانترالیسم دموکراتیک توامان متضمن تابعیت اقلیت از اکثریت و احترام به موضع اقلیت است.
۲) سانترالیسم دموکراتیک از امکان و استعداد ایجاد انتظام در پراکندگی و یا قاعده‌مندی در کثرت و یا ایجاد زنجیره‌ای از تفاوت‌ها -و به تبع، ایجاد یک تشکیلات فراگیر و کمپ یا بلوک تاریخی- برخوردار است. چنین تشکیلاتی با روح و روان و شخصیت فرهنگی-اجتماعی ما ایرانیان نیز، بیش‌تر سازگار است.

۳) این نوع تشکیلات طبیعت و ماهیتی ریزومی دارد: از خاصیت خودتکثیرکنندگی برخوردار است.

۴) این نوع تشکیلات به‌ما مجال می‌دهد رو به جلو حرکت ‌کنیم. درهای نو بگشائیم، به کارهای نو دست ‌بزنیم، متفاوت باشیم و با تفاوت خود یک زندگی، یک سیاست، یک ملت و یک جهان را دگرگون کنیم.

۵) این نوع تشکیلات بر ما ممکن می‌سازد که هر فرد-در-جمع را به‌عنوان یک «کثیر» و یک «مجموعه» در نظر بگیریم، و تکینگی را حتی در سطح فرد کثرت بدانیم و جمع را کثیری بدانیم که به‌نوبه‌ی خود از کثرت‌های دیگر تشکیل شده است، نه از وحدت‌های باثبات و غایی.

۶) قانون این تشکیلات این است: «مجموع تلاش‌ها و انتخاب‌های کوچک همیار به هیچ‌وجه کوچک نخواهد بود، از یکدیگر توانایی بگیریم.»

۷) شعار این تشکیلات این است: «خسته نشو، منفعل نباش، با من آینده را بساز»، «فردایی که می‌خواهی تجربه کنی، با انتخاب کار با دیگران بیافرین.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *