312طب سنتی و علم بومی 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

علی‌رضا علوی‌تبار

در آغاز فراگیری بیماری کووید ۱۹، ادعاهایی ذیل عنوان طب سنتی و طب اسلامی مطرح شد که موجی از تعجب و انکار را در جامعه برانگیخت. ادعاهایی که اگر مبنای عمل قرار می‌گرفت، چه بسا جان بسیاری را به خطر می‌انداخت و فاجعه را بزرگتر از امروز می‌کرد.

به‌تازگی دو واحد بر دروس رشته پزشکی با عنوان «طب سنتی» اضافه شد که خود نشان‌دهنده اهمیت و اعتبار نسبی بود که مدیران بخش بهداشت و درمان و آموزش پزشکی برای محتوای آن قائل بودند. به‌نظر می‌رسد که اینک زمان رسیده تا با طرح برخی از پرسش‌ها خط‌مشی‌گذاران آموزش عالی و جامعه را به تأمل در این زمینه دعوت کرد تا تخصیص منابع مادی و انسانی کشور با دقت بیشتری صورت گرفته و هدر نرود.

اول

پزشکی یک دانش «کاربردی» است. به این معنا که می‌کوشد تا دانش تولید شده در علوم نظری و پایه را در یک محیط و زمینه خاص و در خدمت هدفی خاص به‌کار بگیرد. هدف پزشکی حفظ و ارتقاء تندرستی، درمان بیماری‌ها و بازتوانی آسیب‌دیدگان است. برای رسیدن به این منظور می‌کوشد تا برای شناخت بیماری‌ها، تشخیص وقوع آن‌ها، درمان و جلوگیری از بروز آن‌ها اقدام نماید.

همه دانش‌های کاربردی (مانند پزشکی و مهندسی)، نظریه و دانش‌های تولید شده در دانش‌های نظری را می‌گیرند و در خدمت هدف خویش به‌کار می‌دهند. موفقیت دانش‌های کاربردی از یک‌سو به اعتبار دانش‌هایی برمی‌گردد که به‌عنوان پایه و مبنا پذیرفته شده‌اند و از سوی دیگر به کاربرد به‌موقع‌ و مناسب آن‌ها مربوط می‌شود. پزشکی از مجموعه وسیعی از دانش‌ها و نظریه‌های تولید شده در آن‌ها بهره می‌گیرد. پیوستاری که در آن فیزیک، زیست‌شناسی، علوم اجتماعی، علوم انسانی و مهندسی را با همه زیرشاخه‌های آن‌ها می‌توان دید.

توصیف و تبیینی که علوم از انسان و محیط پیرامون‌اش ارائه می‌کند، به‌علاوه هدف مشخص شده برای پزشکی و با استفاده از فناوری و روش و فنون مختلف دانش کاربردی پزشکی را شکل می‌دهند.

اگر بپذیریم که هدف پزشکی (حفظ و ارتقاء تندرستی، درمان بیماری ها و بازتوانی آسیب‌دیدگان) از آغاز کم‌وبیش ثابت بوده است، آنچه انواع پزشکی را از یکدیگر متمایز می‌سازد، نوع شناختی است که از انسان و محیط او دارند و فناوری و وسایلی که در اختیار می‌گیرند.

برای روشن شدن این ادعا می‌توان نگاهی مقایسه‌ای به پزشکی مدرن و همه مجموعه‌هایی که تحت عنوان «پزشکی جایگزین» مطرح می‌شوند، انداخت. به‌طور مثال آنچه را که به‌عنوان «چاکرا درمانی» (درمان از طریق مراکز انرژی در بدن) مطرح‌ می‌شود، در نظر بگیرید. این ادعای درمانی متکی بر تصور خاصی از بدن انسان است. آن‌ها به وجود بدن‌هایی غیر از بدن مادی انسان باور دارند که به آن‌ها بدن‌های لطیف یا بدن‌های انرژی می‌گویند. (شامل بدن اتری، احساسی یا اختری، ذهنی و روحانی یا سببی). به بیان دیگر در پس بدن مادی قائل به وجود یک سیستم انرژی هستند که بدون آن بدن مادی نمی‌تواند موجودیت یابد و کارکردها و قابلیت‌هایش را بروز دهد. اگر شخصی به وجود این سیستم انرژی و اجزای آن (بدن‌های انرژی، مراکز انرژی و مجاری انرژی) باور نداشته باشد، نه علت‌یابی بیماری‌ها توسط چاکرا درمانگران را می‌پذیرد و نه درمان‌های آن‌ها را. بنابراین توصیفی که از جسم انسان و روابط علت و معلولی موجود در آن و میان آن و محیط داریم، نقش محوری در شکل‌دهی به پزشکی به‌عنوان یک دانش کاربردی دارد.

دوم

گاهی در سخنرانی‌ها و نوشته‌ها به اصطلاح «پزشکی اسلامی» (همان طب اسلامی) برخورد می‌کنیم. این اصطلاح چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ به چند کاربرد این اصطلاح اشاره می‌کنیم.

سطحی‌ترین تعبیر از «طب اسلامی» این است که افرادی ادعا کنند که می‌توانند براساس داروها و توصیه‌های پزشکی موجود در روایت‌های نقل شده از پیامبران و امامان شیعه، می‌توان به درمان بیماری‌های مختلف پرداخت و از پزشکی مدرن بی‌نیاز شد.

مشکل نخست این دیدگاه این است که بخش عمده روایت‌هایی که مضمون طبی دارند، از نظر سند فاقد قطعیت بوده و در بسیاری از موارد مردود هستند. چگونه می‌توان روایتی با سند غیرقطعی یا مشکوک را به دین نسبت داد و براساس آن پزشکی بنا کرد؟ به‌علاوه از نظر دلالت و جهت نیز در این‌‌گونه از روایت‌ها بحث بسیار است. در مواردی که مشکل سند تا حدی رفع می‌شود، روایت به فردی خاص، در شرایط اقلیمی خاص و در چهارچوب امکاناتی خاص مربوط می‌گردد و مشخص نیست چرا به همه افراد تعمیم داده می‌شود؟ در مجموع، روایت‌های طبی در اکثر موارد نه قطعی‌الصدورند و نه قطعی‌‌الدلالت و نه قطعی‌الجهت و معلوم نیست چرا با این قاطعیت به دین و اسلام نسبت داده می‌شوند؟

می‌توان تحلیل پیچیده‌تری از مقصود به‌کارگیرندگان اصطلاح «پزشکی اسلامی» ارائه کرد. ممکن است منظور آن‌ها این باشد که ما باید دانش پزشکی متفاوتی را بر مبنای «علوم اسلامی» بنا کنیم. در واقع، آن‌ها به‌دنبال بحث اسلامی کردن «علوم» نقبی هم به پزشکی می‌زنند و اسلامی کردن آن را طالب می‌گردند. بنابراین ادعای آن‌ها با ادعای اسلامی کردن علوم گره می‌خورد و به همان میزان نیز از اعتبار برخوردار می‌شود. اگر چه بحث در مورد اسلامی کردن علوم وقت بیشتری می‌طلبد، اما به یادآوری چند نکته بسنده می‌کنیم.

نخستین پرسش به انتظار ما از دین بازمی‌گردد. آیا دین آمده است تا به همه پرسش‌های بشر پاسخ گوید؟ یا اینکه دین آمده است تا به پرسش‌هایی پاسخ گوید که منبع دیگری برای پاسخگویی آن‌ها نیست؟ آیا پرسش‌های پزشکی از جمله مباحث اصلی دین‌اند؟ دعوت به حفظ سلامتی و حفظ جان از دستورات اصلی دین هستند، اما پزشکی کاربرد و روش است و نه ‌تنها توصیه و دستور اخلاقی و تبیین آرمان. دین شرط لازم رفع بخشی از نیازهای انسان است. نیازهای معنوی و اخروی و نیاز به معنادار و اخلاقی زندگی کردن توسط دین و آموزه‌هایش به‌خوبی برآورده می‌شوند. اما در زمینه نیازهای مادی و دنیوی انسان، دین رهنمودهایی عمومی برای جهت‌دهی دارد ولی به‌صورت حداکثری در رفع این نیازها نقش ایفا نمی‌کند.

پرسش دوم این است که فرض کنیم می‌توانیم شناخت کاملی از انسان بر پایه آموزه‌های دینی فراهم آوریم، آیا این تصویر از انسان می‌تواند مبنایی برای تشخیص درمان و پیشگیری پزشکی باشد؟ انسان‌شناسی دینی بخشی از «جهان‌بینی دینی» است، در کنار تصویر دینی از هستی، طبیعت، تاریخ و جامعه بشری. جهان‌بینی دینی، همانطور که علامه مطهری می‌گفت ویژگی‌های خاصی دارد که می‌تواند مبنایی برای تعیین هدف برای اقدام‌ها و زندگی باشد و به آن معنا ببخشد. اما نمی‌تواند اطلاعات جزئی را در اختیار ما قرار دهد که بر مبنای آن بتوانیم در طبیعت و جامعه دستکاری کرده و فناوری یا خط‌مشی پدید آوریم. جهان‌بینی دینی به تعبیر علامه مطهری از جنس جهان‌بینی فلسفی است با همان کلیت و عمومیت. تفاوت مهم یکی در منبع معرفت و معیارهای سنجش است و دیگری در زاویه نگاه. منبع جهان‌بینی دینی متن وحیانی و الگوی رفتاری پیامبر است و منبع فلسفه تأملات عقلانی و منطقی. دین جهان را از زاویه یک «بازیگر» توصیف می‌کند و فلسفه از زاویه یک «تماشاگر». دید علمی هم از زاویه یک «تماشاگر» است اما جزئی است و امکان تصرف و تغییر ایجاد می‌کند، بدون آنکه هدف آن را مشخص کند، کاری که دین و فلسفه انجام می‌دهند.

پرسش سوم به امکان شکل‌گیری «علوم تجربی اسلامی» بازمی‌گردد. آیا می‌‌توان به مجموعه‌ای از نظریه‌ها دست یافت که با معیار آزمون تجربی (مشاهده و آزمایش) مورد ارزیابی قرار می‌گیرند و ضمن آنکه ابطال‌پذیرند (امکان ابطال آنها هست)، هنوز ابطال نشده‌اند، و به‌طور موجهی به دین نسبت داده شده و صفت اسلامی بگیرند؟

می‌دانیم که در علم از کجا آورده‌ای نداریم. نظریه را می‌توان از هر منشائی به‌دست آورد؛ خیال، حدس، سنت،‌ آموزه‌های دینی و… . آنچه مهم است مرحله داوری است که این نظریه باید در مقابل آزمون‌های تجربی تاب‌آورده و ابطال نشود. به‌علاوه قدرت تبیین و پیش‌بینی داشته باشد. اما دانش تجربی یقین‌آور نیست و نمی‌تواند تقدس یابد. همیشه امکان ابطال یک نظریه علمی وجود دارد. بنابراین اگر کسی نظریه‌ای را مطرح کرد و مدعی اخذ آن از آموزه‌های دینی شد، اگر ویژگی‌های یک نظریه‌ علمی را داشته و امکان آزمون‌پذیری همگانی داشته باشد، نمی‌توان او را منع کرد، تنها باید نشان دهد که نظریه او با معیار آزمون تجربی معتبر است. اما هنوز که چنین مجموعه‌ای از علوم نداریم. پس تکلیف در حال حاضر چیست؟ آیا می‌توان به بهانه شکل نگرفتن چنین دانشی، پزشکی را که کاربرد علوم تجربی واقعاً موجود است، کنار گذاشت؟ گمان نمی‌کنم هیچ دین‌دار خردمندی چنین حکمی بنماید!

طرح پرسش‌های فوق نشان می‌دهد که حتی اگر به امکان شکل‌گیری گونه دیگری از پزشکی در آینده باور داشته باشیم، این جا و اکنون نیازمند همین پزشکی و لوازم و مقدمات‌ آن هستیم.

سوم

در گفت‌و‌گوها و نوشته‌هایی از اصطلاح «پزشکی سنتی و ایرانی» استفاده می‌گردد. به‌کاربرندگان این اصطلاح معمولاً روش‌مندتر و مسئولانه‌تر مفهوم‌سازی می‌کنند. آن‌ها می‌کوشند تا توصیه‌های پزشکی حکمای ایرانی را که برای سالیان دراز مورد استفاده قرار می‌گرفته است، تنظیم کرده و بر مبنای آن راه‌حل بیماری‌ها و شیوه‌ پیشگیری از آن‌ها را ارائه کنند. اما اغلب فراموش می‌شود که این پزشکی سنتی ایرانی نیز بر مبنای نوع جهان‌بینی و انسان‌شناسی خاص بنا شده است و اگر این دیدگاه خاص را نپذیریم، نمی‌توانیم به‌گونه‌ای موجه به توصیه‌های این «پزشکی جایگزین» عمل کنیم.

به‌طور مثال در این دیدگاه چند مفهوم محوری وجود دارد: «رکن»، «مزاج» و «خلط». حکمای ایرانی باور داشتند که تمام موجودات زنده و غیرزنده عالم از ترکیب چهار رکن (ماده اولیه) تشکیل شده‌اند و هر کدام از این ارکان ویژگی‌های خاص خود را دارند. آتش (با کیفیت غالب گرمی و خشکی)، خاک (با کیفیت غالب سردی و خشکی)، هوا (با کیفیت غالب گرمی و تری) و آب (با کیفیت غالب سردی و تری).

مزاج کیفیتی است که در نتیجه آمیخته شدن ارکان مختلف نسبت‌های متفاوت در تمام موجودات جهان از جمله انسان به‌وجود می‌آید. مثلاً اگر عنصر آتش در تشکیل شی غلبه کند، مزاج آن گرم و خشک می‌شود. روشن است که بر این اساس تعداد پرشماری مزاج خواهیم داشت! اما مزاج‌ها به‌طور کلی به ۹ دسته: معتدل، گرم، سرد، تر، خشک، گرم و تر، سرد و تر، گرم و خشک و سرد و خشک تقسیم می‌شوند. مثلاً اگر هوا و آب در یک موجود مساوی و غالب باشند، مزاج او تر می‌شود.

اخلاط چهارگانه (دم، صفرا، سودا و بلغم) مواردی هستند که از فعل و انفعالات خاص بر روی مواد غذایی تولید می‌شوند، هر بخش از مواد غذای خورده شده در ساخت یکی از اخلاط مؤثرتر است.

دلیل آنکه بحث را قدری تفصیل می‌دهم، نشان دادن این است که تا چه حد این نوع از پزشکی بر مبنای تصویرسازی خاصی از جهان و انسان بنا شده است. پرسش این است که چرا باید این نوع از دسته‌بندی و توصیف را از جهان پذیرفت؟ اعتبار این توصیف از کجا می‌آید؟ این پرسش را در مورد همه پزشکی‌های سنتی (مثلاً چاکرا درمانی) می‌توان پرسید.

به‌ویژه مقایسه این دسته‌بندی‌ها و توصیف‌ها با دستاوردهای علوم تجربی بسیار درس‌آموز است. مثلاً نگاه فیزیکی به جهان که در آن جهان مادی مجموعه‌ای است از عناصر (عناصر جدول مندلیف)، انواع انرژی‌ها و میدان‌ها با جهان چهار رکنی قابل مقایسه است. اینکه ماده می‌تواند به چهار شکل مایع، گاز، جامد و پلاسما وجود داشته باشد و علت تغییر اشکال آن را با نگاه سنتی مقایسه کنید. توصیف کدامیک به ما قدرت پیش‌بینی و دست‌کاری و ایجاد دگرگونی می‌بخشد؟ کدامیک حاصل نگاه عمیق‌تر و رفتن به ژرفاست؟ برای توضیح جهان و درک آن آیا رفتن به‌دنبال رازآلود کردن جهان و افزودن بر اجزاء آن کمکی به درمان و پیشگیری و تشخیص می‌کند یا جهان را رمانتیک‌تر و جذاب‌تر می‌کند؟

نمی‌توان بر تصویر غیرعلمی از جهان و انسان، پزشکی بنا کرد. می‌توان هدف پزشکان را مشخص کرد یا اخلاق پزشکی طراحی کرد اما نمی‌توان امکان تصرف و ایجاد تغییر همراه با قابلیت پیش‌بینی (که همگی برای پزشکی ضروری‌اند) پدید آورد.

چهارم

آیا نباید به‌دنبال دانش بومی بود؟ دانشی که متناسب با شرایط و ویژگی‌های ماست؟ دانشی که برای جامعه ما و در پاسخ به پرسش‌های ما شکل گرفته است؟

نظریه‌های معتبر علمی هم مدعی تعمیم‌پذیری‌اند و هم به ویژگی‌های بومی توجه دارند. چگونه؟ هر نظریه معتبر علمی چند پیش‌فرض دارد و تنها در موقعیتی می‌تواند واقعیت را به‌خوبی توصیف کرده و تبیین کنند که آن پیش‌فرض‌ها تحقق داشته باشند. به‌طور مثال، این نظریه ساده را در نظر بگیرید: آب در دمای صد درجه سانتیگراد به جوش می‌آید. آگاهان می‌دانند که این نظریه دو پیش‌فرض دارد: آب خالص باشد، فشار هوا در سطح استاندارد (سطح دریا) باشد. هر کجا این دو پیش‌فرض محقق شدند، این نظریه نیز واقعیت را توضیح می‌دهد. یا مثلاً در اقتصاد ادعا می‌شود که: دستمزد کارگران تابعی است از تولید نهایی مادی آن‌هاو قیمت کالایی که در تولیدش مشارکت دارند. باز آگاهان می‌دانند که پیش‌فرض این نظریه اقتصاد کاملاً رقابتی، پولی و صنعتی است. هر کجا این پیش‌فرض‌ها محقق شوند، این نظریه به‌کار می‌آید.

بنابراین هر نظریه معتبری «بومی» است چون باید پیش‌فرض‌هایش تحقق داشته باشد و در عین حال تعمیم‌پذیر است، چون پس از تحقق پیش‌فرض‌ها واقعیت را تبیین می‌کند. انتخاب نظریه مناسب برای هر جامعه‌ای امکانی است که در مقابل هر صاحب‌نظر و خط‌مشی‌گذاری وجود دارد. نادرست از آب درآمدن نظریه‌ها گاه ریشه در فقدان پیش‌شرط‌های آن‌ها دارد و نه ضعف نظریه‌ها.

در پایان باید نتیجه بگیریم که تا اطلاع ثانوی باید همین علم را به‌طور عمیق و البته انتقادی آموخت و پزشکی را نیز هم آموخت و هم به‌کار گرفت و در مقابل وسوسه‌هایی که بوی «روغن بنفشه» و «سرگین الاغ ماده» می‌دهند، مقاومت کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *