نادر صدیقی
اکنون دیگر زیر نور تورِ ۶ کشوری ظریف باید آن توییت جنجالی را به گونهای دیگر خواند: آری، به اردوغان نگفته بودند شعر زیبای ارس که او در باکو خواند «مربوط به جدایی قهری مناطق شمالی ارس از سرزمین مادریشان ایران است.» اگر میگفتند، قطعاً ساختار سخنرانی او تغییر مییافت. شعر جدایی ارس را با جدایی لاچین برنمیآمیخت و مفهوم جدایی را منحصر به سالهای اشغال شوشا و دیگر شهرهای آزاد شده قرهباغی از یوغ اشغالگری ناسیونال-فاشیستی ۲۸ سال اخیر نمیکرد. اردوغان بهطور طبیعی فقط از ساحل شمالی ارس گفت. این کار ظریف و علیاف بود که از هر دو سوی ساحل ارس بگویند، بهگونهای متفاوت و کاملاً بدیع:
«جناب پرزیدنت…طبق پیشنهاد قالب همکاری «۳+۳» شما، من به ۶ کشور منطقه، یعنی به ۵ کشور به غیر از ایران سفر میکنم. من سعی خواهم کرد که دیدگاه شما درباره صلح را مورد بحث قرار داده و آن را به واقعیت تبدیل کنم، زیرا به نفع همه ما است که کشورهای منطقه میتوانند با یکدیگر همکاری کنند. پس از احیای تمامیت ارضی کشور شما و پایان اشغال و همچنین فرصت بازگشت آذربایجانیها به سرزمینهای اصلی خود، اکنون شرایط طبیعی است و ایران میخواهد در این کار کمک کند. ما علاوه بر اینکه دوست شما هستیم، همسایه نزدیک هستیم و از نظر بازگشت جمعیت و بازسازی مناطقی که کارهای بازسازی در آنها انجام میشود، نسبت به سایر کشورها برتری داریم. ما آنها [آذربایجانیهای از قرهباغ رانده شده] را خانواده و همتبار خود میدانیم. در هر دو ساحل ارس همیشه روابط خویشاوندی و دوستی وجود داشته است» (محمدجواد ظریف، دیدار با الهام علیاف)
فکر میکنم برای نخستین بار است که در سطحی چنین رسمی ادبیات «دو ساحل» به کار میرود آن هم در نزدیکترین مفهوم «خویشاوندی»، «همتباری» و «همخانوادگی» تاریخی. ارس که شهریار شعر ایران آن را جاری «اشک جدایی» میخواند، در گفتار ظریف در معرض جداییزدایی قرار میگیرد؛ باید بدون یک وجب تغییرات سرحدی، پلی زد میان پارههای ایرانی-ترکی ما در هر دو سوی ساحل و آن چه را که به قهر و خشونت گلستان و ترکمانچای جدا شده بود، دوباره متصل کرد. این یک بدعت سیاسی-هویتی است در آن چه که پیشتر «ادبیات حسرت» نامیده میشد. روحانی بهدرستی گفت شعر ارس در هر کشوری معنای متفاوت خود را دارد: اکنون پس از آن سوءتفاهم تأسفبار در لحظه تحریف توییتی سخن اردوغان، ظریف و روحانی و اردوغان و علیاف در یک حوزه معنایی متفاوت به یک نوع بازخوانی مشترک از ارزش نمادین ارس رسیدهاند. علیاف در پاسخ به مواضع روشن و قاطع رهبری در روز میلاد رسول الله در ضرورت آزادسازی بلااستثنای «همه» اراضی اشغالی جمهوری آذربایجان بود که روز ۱۶ نوامبر وقتی چشماش به ارس و مرز ایران افتاد آنجا را «مرز دوستی» نامید. در جانب مقابل، آن موجسواران بر توییت ظریف خیلی خوب میدانستند که چه چیزی را هدف گرفتهاند و التفات داشتند که چگونه باید آب ارس را به آلایندههای هویتهای متخاصم آلود تا درشت ماهیهای تفرقه را صید کنند. ظریف هم وقتی در دیدار خود با علیاف از خویشاوندی و تجانس تباری آن سو و این سوی ارس سخن میگفت، دقیقاً میدانست چه میکند و چگونه باید از نقطه عزیمت کرانه جنوبی و شمالی آن ساحل، کران تا کران دوستی و منطقهگرایی شش کشوری را درنوردد و سوءتفاهمهای مقطعی را که ریشه در گلایههای برادرانه دارد، پشت سر بگذارد.
اکنون در افق نوینی که رفع اشغالگری و رهایی سرزمینی در آنسوی ارس گشود، چشم انداز یک همکاری ۶ کشوری برای نهادینه ساختن صلح و برای توسعه منطقهای رویتپذیر شده است؛ راهی که از دو ساحل ارس آغاز میشود و تا باکو و ایروان و تفلیس و مسکو و آنکارا امتداد مییابد.
زخمی که آن توییت نابهنگام گشود، درحال ترمیم است. پیش از توییت روز ۱۶ نوامبر، الهام علیاف و همسرش مهربان علیاوا ضمن بازدید از مناطق آزاد شده ساحل شمالی ارس به پل خداآفرین رفتند و از آنجا پیام دوستی به ایران دادند. علیاف به این ترتیب مهمترین رخداد تاریخی جمهوری آذربایجان، یعنی رهایی سرزمینی از یوغ اشغالگری ناسیونال-فاشیستی را به ایران پیوند زد و در نقطه پدیداری خاک ایران در افق ارس به همسرش گفت آنجا رود ارس است، آنجا ایران است، مرزدوستی. (دوستلوق سرحدی) کلیپ این صحنه زیبای تاریخی، زینتبخش توییت سفیر جوان ما در باکو شد و درست در حالی که انتظار میرفت ظریف آن پیام را بشنود و پاسخ دهد، ناگهان تفرقهافکنان حرفهای تحریف سخنان اردوغان را در دستور کار خود قرار دادند و زلال ارس را با زهرابه توییتهای تنازعهویتی آلودند. امیر طاهری،کیهاننویس شهیر شاه و توییتپرداز اتاق فکرهای ترامپیستی جنگ و تحریم، تلویزیون تجزیهطلبان وابسته به اسرائیل، هشتگسازان وابسته به سعودی بهرغم همه تضادهای خود در کنار ناسیونالیسم تنگنظرانه و قومیتی «فارسهای سفید» قرار گرفته و هرکدام مطابق مقاصد خاص خود تحریف واحدی از یک شعر تقطیع شده اردوغان را سامان دادند. این آن نقطهای بود که متأسفانه کثیری از دوستان و چهرههای شاخص اصلاحطلبان از تز ایران برای «همه» ایرانیان عبور کرده و تصویری فقیر و تقلیلگرایانه از کلیت همگانی ایران به نمایش گذاشته و به جانب ایرانگرایی ایرانشهری-ایرانشاهی سمتگیری کردند. ایرانی که برخلاف هویت ترکیبی «جمهوری، اسلامی، ایرانی» دیگر نمیتوانست میهن «همه» ایرانیان با همه رنگهای قومیتی و زیست سنتی و زیست مدرن آن باشد.
اکنون که آن غبار موقتاً فرونشسته به یمن رهآورد ۶کشوری ظریف میتوان با سهولت بیشتری درباره آن فرصت اندیشگی که آن توفان مجازی دچار وقفه کرده بود، مداقه کرد. رهایی سرزمینی جمهوری آذربایجان و امکان بازگشت صدها هزار رانده شده از سرزمینهای اجدادی، در پیامد جانبی خود یک امکان دیگر را در چشمانداز رویتپذیر قرار داده است: امکان عبور از نظم دویست ساله گلستان و ترکمانچای که در سویه ایجابی خود زمینهساز نظم نوین شش کشوری است. قفقاز برای دویست سال، از گلستان و ترکمانچای به اینسو عرصه هویتپردازیهایی بوده که از واقعه «فتح» و به تعبیر دقیقتر از رخداد اشغالگری سرزمینی تغذیه میکرده است. میراز فتحعلی آخوندزاده را باید پیشتاز این بازیهای هویتی دانست که برای به محاق سپردن واقعه اشغال قفقاز به تز «ترقی و پیشرفت» متوسل شد؛ اشغال قفقاز و ترکمانچای «ضرورت تاریخ» بود از آن روی که منجر به رهایی قفقاز از نظام ارتجاعی قاجار و الحاق به نظام «پیشرفته» و «قانونمدار» تزاری شد. ناسیونالیسم باستانگرایانه و مسلمانزدایی شده محصول آن فلسفه تاریخ اشغالگری بود. به این ترتیب جدایی سرزمینی در سویه نظری خود ضمن پشت سرنهادن هزاره اسلامی-ایرانی این جغرافیا با یک جراحی خشونتبار معنوی مفصلبندی می شد که میراث امروزی آن در قالبی ایرانشهری آن به شکل امتزدایی و همسایهستیزی عرضه میشود. این رویه دیگرِ همان ناسیونالیسمی است که جریان موسوم به «ترکان جوان» در عثمانی و ترکیه دهههای آغازین قرن بیستم پیشتاز آن بودند. ناسیونال-فاشیسمی که امروزه در برخی محافل ضدترک، ضدعرب، و ضد امت، در تحلیل رخدادهای امروز قفقاز سر از نوری پاشا و دخالت عثمانی در میآورد و تبار ترکمانچایی خود را پنهان میسازد؛ بهرغم همه تضادهای واقعی خود با ناسیونالیسم همسایه، از همان قواعد طرد تبعیت میکند که جریان موسوم به «ترکان جوان» قرنی قبل در طرد امت و طرد مشترکات فرهنگی همسایگانی پیشتاز آن بودند.
اکنون در ساحل ارس به پرسشواره تعیینکنندهای رسیدهایم. به واقع جدایی از کجا آغاز شد، چگونه تعمیق یافت و از خلال بازیهای هویتی نهادینه شد؟ در ارس یا در اروند و خلیج فارس و آن سو و اینسوی هلیل رود و هرات با مسئله واحدی بهلحاظ اندیشگی مواجه هستیم: چگونه آن چه که بیرونی است و استعمارگرانه و اشغالگرانه، درونی میشود ودر قالب بازیهای هویتی و ناسیونالیسم تنگنظرانه در درون ذهنیتها جاخوش میکند؟
مرزها و خطوط سرحدی میان این یا آن کشور همواره منطبق با تحولات زمانه بهشکلی وجود داشته اند اما مرزاندیشی و مرزبندی و طرد مردمان آنسوی مرز به آنسوی خط تقسیم، یک حساسیت جدید است و تاریخ تولد معینی دارد. به مثل در عهد مشروطه، قفقازیهایی که ارس را در نوردیده وبه صفوف مشروطهخواهان تبریز پیوستند، فاقد آن حساسیت بودند. مرز در آن روزگار دغدغه ژاندارمهای تزاری بود و این نشریه روسی «نوی ویرمیما» بود که از سرخشم مینوشت این «نیمه روشنفکران مسلمان قفقاز» که به هواداری مشروطه به تبریز و دیگر شهرهای ایران رفتند نمیدانند که تبعه روسیه هستند؟ مشروطهخواهان ایرانی آنها را بهسادگی «عموزادگان قفقازی» خود میپنداشتند و هنوز با روزگاری که خویشاوندی فرامرزی به میانجیگری درکی ناسیونال-فاشیستی از هویت ملی، برچسب تجزیهطلبی و پانترکیستی بخورد فاصلهای بعید داشتیم.
اما اندکی بعد در روزگار عبور کودتایی از مشروطه و در نقطه تولد ناسیونالیسم «ایران نوینی» رضاخانی و تولد «ترکیه نوین» آتاتورکی و تولد دیگر نوین-میهنگراییهای عربی و غیرعربی، مقوله مرز از خطوط خونین سرحدی به خطه اندیشگی منتقل میشود. قرنی بعد، عصر موسوم به «یازده سپتامبر» و مداخلههای خونین آمریکایی در منطقه، در پیامد فرعی خود همان بازیهای هویتی را در معرض تجدید ساختار قرار داد و به شکلی دیگر بازتولید کرد. من در مقاله «راه شیری صلح» در روزنامه اصلاحطلبانه «نوروز» در مهر ماه ۸۰ درباره این مرزگرایی تجدید تولد یافته در ماتریس لشکرکشیهای آمریکایی به منطقه نوشتم: «سيمهاي خاردار اكنون نه از مرزهاي جغرافيايي بلكه از درون وجدانها و انديشهها ميگذرند و به شكل صفبندي «ما» و «آنها» دروني شدهاند. آنچه كه پيشتر دغدغه ژاندارمها و ادارهجاتيهاي «اداره اتباع بيگانه» بود اكنون به قلعه وجدان روشنفكري بدل شده است.»(صدیقی، مهر ۸۰، روزنامه نوروز)
هرجا که مطالبه برای حق معطوف به زبان مادری و اجرایی شدن اصل پانزده و دیگر اصول حقوق شهروندی توصیف شده در قانونی اساسی برچسب «تجزیهطلبی» میخورد، هرجا که اعطای حق شهروندی به فرزندان مادران ایرانی تبعه افغانستان در معرض امنیتیسازی قرار میگیرد، آنجا که ما نمیتوانیم افغانستانیهای پناهجو در کشورمان را به صورت «یکی از ما» ببینیم، کمی سیم خاردار در ذهن داریم و با شکل جدیدی از تجزیهطلبی مواجه هستیم که منجر به فروپاشی شوروی شد؛ شوروی را نه تجزیهطلبی بالتیکی و اوکراینی و قفقازی که تجزیهطلبی مستقر در مرکز، در مسکو به فروپاشی رهنمون شد. در ایران نیز با نوعی تجزیهطلبی تولد یافته در ماتریس عصر یازده سپتامبری مواجه هستیم که در حقیقت و در حاق واقع، مفهومی خاص، قومیتگرایانه و محدود از ایرانیت را به پیش میکشد اما خاصگرایی خود را در پس دعاوی گفتمان عام ایرانشهری پنهان میکند. در شرایط مشخص لحظه حاضر که هویت ملی درکلیت ایرانشمول خود با هر سه مولفه ترکیبی «جمهوری، اسلامی، ایرانی» همبسته شده، هرگونه عبور از جمهوریت (که متأسفانه به نام قرائتی تنگنظرانه از اسلامیت توجیه میشود) و از اسلامیت (که متأسفانه به نام قرائتی تنگنظرانه و صفویانه از تشیع و یا قرائت تنگنظرانه از ایرانیت توجیه میشود) منجر به تقلیل همه ابعاد و وجوه تمدنی ایرانی-اسلامی به یک هویت تکواره و فقیر در حد ناسیونالیسم قومی میشود و زمینهساز بدترین نوع تجزیهطلبی که برخلاف تجزیهطلبی کلاسیک، خاستگاهی پیرامونی ندارد و مرکز بنیاد و تمرکزگرایانه و شاهانه است. بنابراین آن ظلمتی که خاتمی هشدار میدهد در فراسوی جمهوری اسلامی در کمین میهن نشسته، در عین حال یک هشدار است برعلیه تجزیه ایرانیت از جمهوری اسلامی و تقلیل ایران بزرگ تمدنی به یک هویت تکواره در ردیف خرده هویتهای قومیتی.
در چنین شرایطی است که باید گفت فاصلهگیری از میهنگرایی قانون اساسی-بنیاد یعنی دعوت به تجزیه طلبی. این نوع خاص از ایرانگرایی قومیتی و غیرمدنی و بیگانه با قانون اساسی، ربطی به ایران بزرگ و تمدنی ندارد و بستر تولد و بازتولید آن، ماتریس یازده سپتامبری و وضعیت جنگآسای پساسپتامبری است. درچنان فضایی بود که برخی ایرانشهرنویسان و قطبیسازان «عثمانی-صفوی» امروز، در امتداد پیشروی تانکهای امریکایی در قلب صحاری عراق مفاهیم آشنای «سنی»، «شیعه»، «عرب» و «ایران» را در معرض آشناییزدایی خشونتگرایانه قرار داده و واژگان «بنیادگرایی سنی» و «مثلث سنی» و یا «ائتلاف انتخاباتی شیعی» را به تعبیت از رسانههای جنگ ابداع، ترویج و تبلیغ کردند، یعنی شکل بومی شده همان مرزبندیهایی که در آنسوی مرزهای ملی توسط جریانهای ایرانهراسی به شکلی دیگر بازتولید میشد.
گذار از پارادایم دویستساله گلستان و ترکمانچای به عصر منطقهگراییِ توسعهمحور
هگل میگفت جغد مینروا آن مشهورترین پرنده فلسفه، آن هنگام پرواز خویش آغاز میکند که شب سایهاش را گسترانده باشد، استعارهای از آن که به تعبیر ژیژک؛ احاطه فلسفی بر یک دوران معین فقط در شب، پس از آن که این دوران عملا پایان یافته باشد ممکن میشود (اسلاوی ژیژک، عینیت ایدئولوژیک، ترجمه علی بهروزی، ص ۱۲۱). جغد مینروای ترکمانچای در ۸ نوامبر ۲۰۲۱ در لحظه آزادسازی شوشا، شهر فرهنگی قفقاز، شهر حرفهایترین و هنریترین تعزیههای حسینی و شهر همیشه نوروزی، از فراز تاریخ دویست ساله پرواز کرد. بیجهت نیست که امروز آیسسکو، موسسه فرهنگی سازمان همکاریهای اسلامی که حکم یونسکوی جهان اسلام را دارد شوشا را نامزد «پایتخت فرهنگی جهان اسلام» کرده است.
تجزیهطلبی موسوم به جمهوری خودخوانده «آرتساخ» همواره از همان لحظه تولد تئوریک خود از ترکمانچای تغذیه میکرد. مدتها قبل از این که گلولهای در قرهباغ شلیک شود نظریهپردازان تجزیهطلبی آرتساخی، کار هویتسازی خودشان را از تبدیل ترکمانچای به یک نقطه عطف قومیتی آغاز کردند. آنها بودند که به نحو سیستماتیک و ایدئولوژیک ترکمانچای را به شکل امری «رهاییبخش» بازنمایی کردند.
آنها میگفتند اقوام ترک مسلمان که پس از ترکمانچای به روسیه ملحق شدند هیچگاه این الحاق قهری را در دل نپذیرفتند، امپراتوری روسیه تزاری و وارثان کمونیست آن از دید هویتپردازان آرتساخ به نحوی ایدئولوژیک یک امپراتوری عمیقا مسیحی بود که در قفقاز نیز میبایست به «متحد طبیعی» خود یعنی ارامنه تکیه کند و در قبال توطئههای همیشه پنهان «متحد غیرطبیعی» خود یعنی ترکان مسلمان قفقاز هشیار باشد. تصادفی نبود که «زوری بالایان» تئوریپرداز اشغالگری ۲۸ ساله که لقب «قهرمان آرتساخ» را هم دارد، در این اواخر به مناسبت ۲۰۰ سالگی عهدنامه گلستان ادبیات ترکمانچایی خود در دهه هشتاد و نود را تکرار کرد و خطاب به پوتین نوشت: تو باید بر طبق عهدنامه گلستان و به عنوان وارث فاتحین قفقاز، قرهباغ را مسئله خودت بدانی و به موجب همان عهدنامه کشتی انحصاری سیطره در خزر برانی، و باز هم تصادفی نبود که پوتین در قبال این نامه بیاعتنایی کرد و سرانجام در نقطه توافق ۹ مادهای ۱۰ نوامبر نشان داد که نگاه ترکمانچایی و یا حتی نگاه شورویایی به قفقاز ندارد و بهگونهای کاملا امروزی میاندیشد.
اکنون به نظر میرسد پوتین درس لازم را از فروپاشی شوروی گرفته باشد که از قضا همسویی واشنگتن و مسکوی غربگرای وقت بر ضد تمامیت ارضی جمهوری آذربایجان تسهیلگر آن بود: روسیه میانجی توافق صلح ۱۰ نوامبر ۲۰۲۰ میان باکو و ارمنستان دیگر آن روسیه ترکمانچایی، شورویایی و یلتسینی نبود که ناسیونال-فاشیستهای تجزیهطلب آرتساخی و ناسیونال-فاشیستهای نظیر امیر طاهری و علیرضا نوریزاده وابسته به رسانههای پترودلاری سعودی، «منوتو»یی، ایراناینترنشنالیها و همسویان آکادمیک آنان در اینسوی مرزهای ملی انتظار مداخله مسلحانه آن را بر ضد آذریهای رانده شده از سرزمینهای اجدادی داشتند، روسیهای متفاوت بود. اکنون ایران و ترکیه و آن روسیه متفاوت، فرآیند سهجانبه تمرین شده در سوریه را به حوزه متفاوت قفقازی تعمیم داده و به سوی یک همگرایی شش کشوری با شرکت سه کشور قفقازی سمتگیری کردهاند.