312از قزاق‌خانه چه بیرون می‌آید؟ 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

سعید حجاریان

روایت‌سازی به‌ویژه از نوع وطنی‌اش، از جمله ابزارهای کارآمد و در عین‌حال رهزن تحلیل سیاست است. این روایت‌سازی‌ها گاه از جانب ساخت قدرت و شبکه حامیان‌اش، و گاه از جانب بازیگران سیاسی و ناقدان وضع موجود صورت می‌گیرد و در پی آن راهبردهایی تجویز می‌شود. این راهبردها –به شرط کیفیت و امکان‌پذیری- چنانچه به «زور» یا «مطالبه اجتماعی» آمیخته شوند به تغییر در صحنه سیاست می‌انجامند و اگر صرفاً در سطح «نظریه» باقی بمانند، تدریجاً به کاغذپاره‌های نظری بدل می‌شوند.

داوری درباره کارکرد و نتیجه برخی از کارگاه‌های روایت‌سازی را به مجالی دیگر واگذار می‌کنم و در این یادداشت به مسئله‌ای می‌پردازم که گمانم از یک‌سو به دغدغه ساخت قدرت و از سوی دیگر به خواب هر شب برخی بازیگران سیاسی تبدیل شده است و آن چیزی نیست جز تنظیم ربط و نسبت «توسعه» و «دموکراسی» و به بیان دقیق‌تر چگونگی پیوند دادن چهار آرمان «آزادی»، «امنیت»، «عدالت» و «رفاه».

این چهار آرمان به‌لحاظ نظری ذیل یک تئوری واحد قابل جمع نیستند و حتی، متفکرانی که دست به تجمیع آن‌ها زده‌اند، حسب جغرافیا و یا شرایط اجتماعی-سیاسی‌شان از یک یا دو متغیر صرف‌نظر کرده‌اند. از سوی دیگر، شاهد هستیم در رویدادهای تاریخی ایران نیز صرفاً دو آرمان به کار بسته‌ شده‌اند. به‌عنوان مثال آرمان انقلاب مشروطه، آزادی و عدالت بود و آرمان رضاشاه امنیت و رفاه؛ که می‌توان نتیجه گرفت که ابتناء حکومت پهلوی بر آرمان‌های انقلاب مشروطه نبوده است. چنانکه امروز نیز می‌بینیم، انقلاب اسلامی –که در تداوم مشروطه تعریف می‌شد- از آرمان‌های آن رویداد فاصله گرفته و راه جایگزینی آن‌ها را می‌پیماید.

***

می‌خواهم این یادداشت را با ارجاع به شیخ‌فضل‌الله نوری ادامه دهم تا از پس آن یک غلط رایج را اصلاح کنم. شیخ فضل‌الله نوری پس از به توپ بستن مجلس در رساله «تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» می‌نویسد: «…چون حضرت شاهنشاه مطلع به تمام این وقایع بودند و فساد عمومیِ عاقبت این امر مُشاهَدشان بود. بعد از آنکه خارج از قدرتِ مترقَب تأکید فرمودند که شاید بدون غضب و مقاتله دست این ملاحده و مفسدین از این اساس کوتاه شود، نشد. لذا با کمال ملاحظه حفظ دماء مسلمین، بحمدالله بتأیید ولی مسلمین آن کفرخانه [مجلس شورای ملی] را که ملاحده، حرز منشاء ضرر بر اسلام و مسلمین قرار داده بودند خراب کردند و اهل آن را متفرق نموده و مفسدین را دستگیر کرده و خانه‌نشین فرمودند…ولی الحمدلله آن مقدار قتل نفوسی که مترقب بود، نشد و حفظ دماء مسلمین، اگر چه خود را سپر بلای ملاحده کرده بودند، شد و از جمله ملاحظات ملوکانه، که در مقام انتصار از اسلام فرموده بودند آن بود که مباشر توپ را از اشخاص ملی که از اعضاء توپخانه و قزاق‌خانه بودند، مقرر فرمودند. الحق خدمتی از جهات متعدد به اسلام شد که احدی گمان آن نداشت»

در اینجا باید کمی بر سر واژه «قزاق» توقف کرد. چنانکه می‌دانیم قزاقستان فعلی منهای جمعیت روس، اکثریتی مسلمان دارد. همواره این شبهه برای من وجود داشته است که در فقره فوق و متونی مشابه آن سؤال و جواب درباره اسلامِ قزاق‌ها چه معنایی داشته است؟ بعد از تتبع فهمیدم، در فدراسیون روسیه قومی به‌نام «کازاک»(Каза́ки)ها وجود دارند که در منطقه کوبان[۱] و در کنار چرکس‌ها زندگی می‌کنند؛ آن‌ها مسیحی ارتدوکس هستند و در مقطعی حامی پروپاقرص روسیه تزاری بوده‌اند. لذا، اطلاق عنوان «قزاق»(Казахи) به رضاخان لفظاً و معناً نادرست است و صرفاً می‌توان گفت وی نیروی نظامی مسلمان در میان «کازاک»‌ها بوده است؛ چنانکه شیخ فضل‌الله نیز در عبارات فوق از واژه «ملی» به‌معنای مسلمان بودن و مباشرت «ملی‌ها» ناظر بر یکپارچه نبودن اعضای قزاق‌خانه استفاده کرده است. فی‌الواقع، در دوره قاجار، به‌دلیل مناسبات روسیه و ایران، تزار یک فوج از نیروهای نظامی خود را به استعداد یک دیویزیون در اختیار شاه ایران گذاشته بود تا اولاً، کمک‌کار ارتش شوند و ثانیاً، امنیت شاه را حفظ کنند. اما، این‌ها بعد از انقلاب اکتبر با ارتش سرخ درگیر شدند و به دریادار دنکین و کولچاک پیوستند و همه ضدانقلاب شدند و در این میان برخی هم به ایران آمدند. رضاخان میان این‌ها رشد کرد؛ جریان راست مرتجع که مجلس را به توپ بست.

حال به پرسش اصلی یادداشت بازگردم؛ از قزاق‌خانه چه بیرون می‌آید؟ زمانی‌که رضاخان به وزارت جنگ رسید، و حتی بعد از اینکه تاج شاهی به سر گذاشت، امنیت را در اولویت کار خود قرار داد و از قزاق‌خانه امنیت را بیرون کشید. در نتیجه، نظام خان‌سالاری، عشایری و راهزن‌‌محور و… را دگرگون کرد و افرادی از جمله کلنل پسیان، میرزا کوچک‌خان، اسماعیل سمکو، شیخ خزعل و… را از میان برداشت. در همان فضای امنیتی-سرکوب‌گرانه‌ی پهلوی اول، تکنوکرات‌ها و روشنفکرها احساس کردند که می‌توان تحت لوای «امنیت» به سازندگی ‌و مدرنیزاسیون رسید. به همین جهت افرادی مانند داور، تیمورتاش، فروغی و امثالهم به انتظام و توسعه کشور کمک کردند، و مآلاً، به موازات کمک‌های بلژیک، فرانسه و برخی دیگر از کشورها، پروژه سازندگی به ایجاد زیرساخت‌ها و رفاه نسبی ختم شد. این تمهیدات و نتایج به قیمت از دست دادن آزادی و عدالت انجام گرفت و آخرالامر، رضاخان از تکنوکرات‌هایش عبور کرد و خود نیز سرنگون شد.

این پروژه در دوره پهلوی دوم نیز ادامه یافت و این‌بار کارگزارانی متفاوت، عهده‌دار اداره نظام اقتصادی کشور شدند. در این دوره نیز هر چه فعالیت آن‌ها عمق می‌یافت و تصویری دست‌یافتنی‌تر از امنیت و رفاه ارائه می‌شد، عدالت و آزادی به حاشیه می‌رفت. بدین نحو که می‌توان در دو دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ از سیاست‌گذاری اقتصادی نظام سیاسی تحت مدیریت افرادی از جمله امینی، عالیخانی و… یاد کرد و همزمان بازیگری سرکوب‌گرانه‌ی ساواک و نیروهای نظامی تحت امر شاه از یک‌سو و طبقاتی شدن هر چه بیشتر جامعه از سوی دیگر را مدنظر قرار داد.

ریشه شکل‌گیری انقلاب اسلامی در همین نقطه بود؛ دور شدن نظام سیاسی وقت از دو آرمان عدالت و آزادی. زیرا تجربه نظری-تاریخی حکایت از آن دارد که مطالبه رفاه معمولاً به شورش گرسنگان و مطالبه امنیت عموماً به خروج بر حاکم می‌انجامد یعنی انقلاب اساساً بر پایه رفاه و امنیت شکل نمی‌گیرد.

پس از انقلاب، اولین پروژه دولت‌داری برمبنای امنیت و توسعه در دولت سازندگی طرح شد. در مقطع ۱۳۶۸-۱۳۷۶ بلوک قدرت امنیت را در قالب کنترل همه‌جانبه فضای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و، توسعه را ذیل اقدامات زیربنایی به پیش راند اما، آزادی و عدالت را درجه دوم در نظر گرفت و حتی لوکس تلقی کرد. صورتی از این ایده بنا بود طی مشارکت اخلاف آن دولت و شرکای آن بازسازی شود، که به منزل مقصود نرسید! در ادوار و دولت‌های بعد نیز کوشش‌هایی به‌منظور تنظیم رابطه «توسعه» و «دموکراسی» و به بیان دقیق‌تر، تعلیق دموکراسی و ارائه نسخه وطنی توسعه صورت گرفته است که، جملگی نتوانسته‌اند مطابق طرح‌ریزی‌ها به بار بنشینند.

سرمشق امنیت-توسعه، یا به‌تعبیری «سرمشق رضاخان» پروژه‌ای با پایان باز است و صرفاً می‌توان از اسفندماه ۱۲۹۹ به‌عنوان نقطه آغاز آن یاد کرد و به نمونه‌هایی از جمله بیسمارک و آتاتورک و پتر و میجی ارجاع داد. اکنون، ساخت قدرت در ایران در حال تحول است و دولتی انقلابی عهده‌دار اداره کشور شده است و ما همچنان در عالم واقع با همان سرمشق امنیت-توسعه مواجه هستیم با این تفاوت که موتور محرکه آن دستخوش تغییر شده و به دو عنصر «شبه‌کارگزار» و «شبه‌حزب‌الهی» سپرده شده است که اولی عهده‌دار پروژه «تعالی» و دیگری عهده‌دار امر امنیت است؛ پروژه‌ای که شخص رئیس‌جمهور می‌خواهد تؤامان در دو جایگاه آن را تهمید کند. اما، واقعیت آن است که در ایران پایان موفقیت‌آمیزی برای این پروژه متصور نیست؛ چنانکه دیدیم رضاشاه و محمدرضاشاه شکست خوردند و مرحوم هاشمی ترمز آن پروژه را کشید. زیرا، اولاً، مردم ایران عقب‌مانده نیستند و در مقاطعی رایحه آزادی را استشمام کرده‌اند و اساساً به‌نام آزادی دو انقلاب مشروطه و اسلامی را کلید زده‌اند. ثانیاً، شهروندان ایرانی ارتباط روزمره با جهان بیرون دارند، به شناخت کافی از پیرامون رسیده‌اند و روزانه سرشار از اخبار متعدد می‌شوند چنانکه بی‌راه نیست اگر بگوییم آن‌ها به گذشتن از یک وعده غذا و جایگزینی آن با اینترنت رضایت می‌دهند. و ثالثاً، ایرانیان از تبعیض جنسیتی، منزلتی، قومی و… منتهی به طراحی بلوک جدید قدرت و بوروکراسی بیزار هستند و در مواجهه با آن آگاهانه اقدام می‌کنند.

[۱] منطقه کوبان در شمال خزر واقع شده است.

یک پاسخ

  1. با سلام تحلیل جالبی بود، اما باز هم از سرنوشت عدالت سخنی به میان نیامد. به نظر می رسد اصلی ترین علت موجبه انقلاب عدالت خواهی مردم بود که بعد از انقلاب و جنگ و پایان دولت مهندس موسوی و فروپاشی بلوک شرق و افول گفتمان سوسیالیستی و گرایش به توسعه با دیدگاه آزاد سازی اقتصاد قربانی اهداف توسعه سریع و حرکت به سمت نئولیبرالیسم شده است و شاید یکی از دلایل مهم یاس و نارضایتی مردم در کنار مشکلات اقتصادی کشور همین فساد گسترده و رانت های ناشی از آزاد سازی و خصوصی سازی باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *