312فارس‌های سفید یک‌بار دیگر از قطار صلح و توسعه منطقه‌ای جا ماندند 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

نادر صدیقی

 

۱

«در چهاردهم ماه رجب که من (تقی‌‏زاده) از تبریز به‌عزم طهران از راه قفقاز سفر کردم ابتدا به‌قریه‌‏ای از توابع اردوباد موسوم به ونند برای دیدن بعضی خویشاوندان‏ رفتم. این دِه نزدیک رودخانه ارس بوده و از سرحد ایران دور نبود. در آن اوقات نزاع‏ ارامنه و مسلمان در قفقاز خیلی شدّت داشت و در سه‌چهار روز اقامت من در آن قریه جنگ‌های خیلی سختی در نواحی زنگزور و معادن مس آنجا میان ارامنه و مسلمانان قفقاز به‌عمل آمد و مسلمانان زنگزور را ارمنی‌‏ها قتل عام کرده و مزارع‌شان را سوزانده‏ خانه‌‏های‌شان را خراب کردند. عده کثیری از فراریان آن‌ها زن و مرد پای پیاده از کوه‏‌هایی‏ که میان ولایت زنگزور و اردوباد واقع است، عبور کرده و به آن نواحی مخصوصاً قریه ونند فرود آمدند. هیجان فوق‌‏العاده در دهات ارامنه و مسلمانان موجود بود و تمام قفقاز یک پارچه آتش گرفته بود. لهذا من با مرحوم میرزا علی‌محمدخان از حرکت از آن دِه‏ به‌واسطه خطرناک بودن راه‌ها بازمانده و ۱۶ روز در آنجا مجبوراً متوقف ماندیم تا بالاخره از طول مدت به‌ستوه آمده و هرچه باداباد عازم جلفا شدیم.» (سید حسن تقی‌زاده، تاریخ انقلاب ایران)

 

۲

دی ۶۸ ساحل ارس؛ چند روز پس از فروپاشی دیوار برلین، ترکانِ آن‌ سوی ارس، مرزهای آهنین امپراتوری کمونیستی را در می‌نوردیدند و پیش می‌آمدند. کمی متفاوت از دیوار برلین، مرزهای جنوبی امپراتوری در ساحل ارس بسی قطورتر بود. باید یک قطر نیم‌کیلومتری از سیم خاردار و موانع مرزی را قیچی می‌کردی تا مرز سوراخ شود. هنوز امپراتوری بر جای خود بود اما ترک برداشتن دیوار آهنین کمونیسم در برلین و ارس مژده دنیای بی‌دیوار می‌داد. دنیایِ پیرِ جنگِ سردی داشت دوباره بهاری و جوان می‌شد و من جوان‌‌تر. آنجا بود در آن زمستان که من در ساحل ارس قطاری دیدم که در سمت متفاوت تاریخ می‌راند و با خود کوپه-کوپه بوسه می‌آورد. قطاری که به‌هنگام عبور از زنگزور سنگ باران شده بود و شیشه‌های‌اش شکسته بود. بعدها در روزنامه نوروز درسال ۸۱ در توصیف آن تجربه زیسته نوشتم‌:

«خلق انبوهی در دو سوی ساحل ارس گرد آمده و به تبادیل صمیمانه‌ترین شعارها و درودها مشغول بودند، در این هنگام قطاری که از باکو عازم نخجوان بود هنگام عبور از یالِ تپه مشرف بر رودخانه، متوقف گردید. مسافران پیاده شدند و آنچنان که گویی مراسم یک سنت و یا مناسک آیینی را به‌جای آوردند نسبت به مردم این سوی مرز ادای احترام کرده و سپس به راه افتادند. در این سوی ساحل نیز کسانی را می‌دیدی که نامه‌های خود را به سنگ قلاب بسته و آن را همچون قهرمانان پرتاب دیسک به آن سوی رود می‌فرستند…برای اولین‌بار بود که می‌دیدم قانون قطار در جایی خارج از ایستگاه خود متوقف می‌شود، آن هم نه به تصادفی دلخراش و نقصی فنی بلکه به اراده داوطلبانه انسان‌های ساکن آن. همزمان مردمان این‌سوی ساحل با سنگ قلاب نامه پرتاب می‌کردند. برای اولین‌بار بود که می‌دیدم یک وسیله ارتباطی باستانی، یعنی نامه‌پرانی توسط سنگ قلاب بر یک وسیله ارتباطی مدرن پیشی می‌گیرد. اگر این تابلوی زیبای ارتباطی را در فضای سیاسی آن روز در نظر گرفته و در چارچوب امپراتوری‌ای هنوز پا برجا، قرار دهیم مفهوم آن روشن‌تر درک خواهد شد: اگر قرار بود آن نامه از مجرای بوروکراتیک و رسمی خود ارسال شود ابتدا می‌بایست از پلدشت به ماکو و تبریز و تهران رفته و از آنجا عازم مسکو شده و نهایتاً پس از طی یک مسیر چند هزار کیلومتری به آن سوی ارس برسد. به این ترتیب در چنان حال و هوای سیاسی، حمل آن نامه بر یک محمل سنگی و عبورش از عرض رودخانه نمادی بود از تولد مناسبات عرضی به‌جای مناسبات عمودی و سلسله مراتبی.» (نادر صدیقی، روزنامه نوروز، ۱۳۸۱)

اگر دعوای ارضی برای تجزیه قره‌باغ و اشغال شهرهای جمهوری آذربایجان نبود، مناسبات عرضی‌ و افقی میان ایران و سه جمهوری قفقاز از همان موقع شکل دیگری به خود می‌گرفت. در این صورت، در غیاب منطق منازعه، منطق توسعه و اقتصاد و تجارت بر منطقه حاکم می‌شد. هر دو ساحل ارس شکوفایی نوینی را تجربه می‌کرد و از همان ایام، در پرتو صلح عمومی قفقازی، دروازه تازه‌ای به‌روی اروپا گشوده می‌شد. اگر بخواهیم تاثیر فروپاشی امپراتوری کمونیستی در مرزهای اروپایی را با مرزهای جنوبی در ناحیه ارس را مقایسه کنیم، دید روشنی درباره ابعاد یک تاخیر بزرگ خواهیم داشت؛ مجارستان و لهستان و چک و دیگر کشورهای اروپای شرقی کمونیست با یکدیگر جنگ نداشتند و بنابراین خیلی زود به نیمه اروپایی خود پیوستند و در اقتصاد اروپا جهش بزرگی را آغاز کردند. اگر مناقشه قره‌باغ نبود، این اتفاق در مرزهای جنوبی همان امپراتوری کمونیستی می‌توانست به شکل دیگری رخ دهد: به شکل عبور از عصر منحوس ترکمانچای بی‌آنکه حتی یک وجب از مرزها تغییر کند. ترکمانچای یک کاپیتولاسیون دوران‌سوز تاریخ بود که هنوز هم از آن خارج نشده‌ایم. امروز، با توییت‌ها و نطق‌های تهدید موشکی و یا تهدید به حضور نظامی در کنار طرف اشغالگر نیست که می‌توان از کاپیتولاسیون ترکمانچای عبورکرد، آن تهدیدها چنانچه دیدیم در مقام عمل کارکردی جز تقویتِ نفوذ اسرائیل به شکل به رخ کشیدن سلاح اسرائیلی در مقابل موشک، ندارد. با اقتصاد و صلح و منطقه‌گرایی وسیع است که می‌توان هر آنچه را که در آن عهدنامه ننگین از دست رفت، دوباره در یک طراز تاریخی نوین به دست آورد. عموزادگانِ قفقازی ما را به‌زور از ما جدا کردند. به یُمن قدرت نرم ایران و توان معناسازی از آن جدایی است که می‌توان از تاریخ تقدیرزدایی کرد. آن «ایران» که این روزها در فضای توییت‌های تهدید موشکی و در فضای نطق‌های تفرقه‌افکنانه به شکل یک متحد استراتژیک طرف اشغالگر بازنمایی می‌شود، جاذبه و انگیزه‌ای برای پیوست و برای بازگشت به اصل تولید نمی‌کند. برعکس، هراسی تولید می‌کند که به‌سرعت توسط رسانه‌های صهیونیستی بازتولید شده و در خدمت هل دادن هرچه بیشتر باکو به سمت اسرائیل قرار می‌گیرد.

قدرت معناسازی ایران نسبت مستقیمی با توان صلح‌سازی در قفقاز دارد. ما اگر نتوانیم بفهمیم که مناقشه قره‌باغ در این سه دهه چه فرصتی را از مردمان قفقاز و ما سلب کرده قادر نخواهیم بود حلاوت صلح و بازسازی و بازگشت آوارگان به خانه را دریابیم. آن مناقشه و آن تجاوز شوم فقط در رانده شدن صدها هزار آواره از خانه و کاشانه اجدادی خلاصه نمی‌شود بلکه علاوه بر آن و در پیامد فرعی آن اشغالگری، ما از مزایا و مواهبی که فروپاشی شوروی به‌طور توامان به‌روی نفوذ معنوی در حوزه تمدن نوروزی و توسعه اقتصادی منطقه گشوده بود، محروم ماندیم. باید از خود پرسید کشوری که با نامه تاریخی امام خمینی به گورباچف و امتداد همان خط توسط رهبر بعدی، به‌طرزی نمادین برآمد اذان و نوروز را در موزه‌ای شدن کمونیسم دید چگونه به آنجا رسید که فروپاشی شوروی به شکل یک تابو دیده شد و سوگواری بر آن فروپاشی به اسم رمز عملیات ضداصلاحی و شبیه‌سازی «گورباچف-خاتمی» تبدیل گردید؟

اروپا، بدان خاطر موفق شد که نیمه‌کمونیستی خود را در پرتو تحولات شوروی به جایگاه اروپایی خود بازگرداند که هاضمه تمدنی نیرومندی داشت. اروپا، در آن مقطع چندان از عصر ناسیونالیسم تنگ‌نظرانه عبور کرده بود که به تعبیر هابرماس آن را «ناسیونالیسم بربر صفت» می‌نامید. اتحادیه اروپا در بنیاد خود پاسخی بود به «مسئله آلمان». یعنی اینکه چه کنیم که ظهور یک جنگ دیگر در قاره غیرممکن شود؟ در پاسخ به این پرسش بود که درهم تنیدگی اقتصادی قاره در کنار ادبیات صلح و تبادل فرهنگی و توریستی به‌منظور غیرممکن کردن جنگ و غیرممکن‌سازیِ بازگشت به افکار اهریمنانه، نوشداروی جنگ دانسته شد. اما، در کشور ما در فردای جنگ تحمیلی پرسشی مشابه شکل نگرفت؛ کاملا برعکس، گفتمان ناسیونال-فاشیسم که خود را در عصر امت مغبون می‌دید، سعی کرد پیام دیگری را بر جنگ تحمیلی تحمیل کند. ناسیونال-فاشیست‌ها گفتند جنگ به ما نشان داد که «باید از گفتمان امت عبور کرد»، نشان داد که «اعراب دشمن ماهوی ما هستند»، نشان داد که «در مقابل این گفتمان، گفتمان هویتی دیگری به‌منصه ظهور رسید که به شکلی واکنشی، از فرمول «استمرار جنگ به شکل دیگر، به‌شکل فرهنگی» تبعیت می‌کرد. روشن است که در این فضای هویتی (تک‌هویت‌گرایی ناسیونال-فاشیستی و درکنار آن قرائت فاشیستی از فرهنگ) آن پرسش‌واره دوران‌ساز، یعنی به پرسش گرفتن بنیان‌های جنگ نمی‌توانست تبدیل به یک گفتمان مسلط شود. در چنین فضایی، فروپاشی شوروی اگر به قالب یک گفتمان تمدنی در می‌آمد می‌توانست راه برون‌رفتی از بازی هویتی به بازیگری تمدنی بگشاید.

اما، در مرزهایِ جنوبیِ امپراتوری در آن‌سوی ارس، مناقشه قره‌باغ توسعه منطقه‌ای را تقریبا قفل کرد. طرف متجاوز بیش از همه صدمه دید و با قطع قطار مسکو-باکو-نخجوان-جلفا-تبریز، خودش هم از قطار توسعه منطقه‌ای جا ماند. در حقیقت اشغالگران شهرهای قره‌باغی اسلام یک فرصت بزرگ را از خودشان و منطقه سلب کردند. انگار که فروپاشی شوروی به این ترتیب ۲۸ سال به تاخیر افتاد. آن نوروز وسیع منطقه‌ای که رهبری در پیام تبریک خود به آن‌سوی ارس نویدبخش آن بود، به فاصله کوتاهی با یک زمستان طولانی اشغالگری ۲۸ساله به تاخیر افتاد.

اکنون وقت صلح است و بازسازی و همگرایی منطقه‌ای. مردم قفقاز و به‌خصوص مردم ارمنستان از جنگ و مناقشه خسته شده‌اند و به همین دلیل دوباره به پاشینیان رای دادند. کسی در هیچ‌جای دنیا به بازنده جنگ رای نمی‌دهد. رای ۵۳ درصدی به پاشینیان درست در نقطه اوج یک شکست مفتضحانه نظامی یک پیام بیشتر ندارد. مردم جنگ نمی‌خواهند. در ارمنستان و ترکیه‌، درست برخلاف آن چیزی که ناسیونال-فاشیسمِ امت‌ستیز و همسایه‌ستیز می‌خواهد از نظرها دور بماند، گرایش نیرومندی به‌سوی نرمال‌سازی مناسبات وجود دارد.

مردم ارمنستان با رای دادن به عاقد بیانیه ۹ ماده‌ای نشان دادند که نمی‌خواهند به گذشته، به سال‌هایی که مافیای «آرتساخ» اقتصاد و توسعه ارمنستان را به گروگان یک جنگ اشغالگرانه گرفته بود، بازگرداند. پاشینیان همین اواخر در پاسخ به رقبای داخلی خود که او را به‌خاطر «از دست دادن شوشا» طعن می‌زدند، گفت چرا در همه این سال‌ها که شوشا دست ما بود، یک گام هم برای سازندگی در شوشا برداشته نشد و چرا پول و سرمایه‌ای صرف آن سازندگی نشد؟ اشاره او به ساختار مافیایی جنگ بود و ما می‌توانیم در رویت شهر هیروشیما شده‌ی آغدام و دیگر شهرهای اشغالی از خود بپرسیم: بسیار خوب! اگر این شهرها واقعا متعلق به اشغالگران نبود، چرا در این ۳۰سال آن را ویران کردند و چرا در خراب‌آبادهای آن شهرها و روستاها خبری از بازسازی نبود؟ اشغالگران به مصداق «در زمین دیگران خانه مکن»، به‌واقع و در ته دل آن سرزمین‌ها، سرزمین خودشان را نمی‌دیدند، اما علاوه بر این‌، آن اشغالگری خانمان‌سوز، نه فقط خانه دیگران بلکه خانه مردم ارمنستان در ایروان و دیگر شهرها را از توسعه محروم کرد. آن خطوط ریلی که بندرعباس و آستارا را در شمال به باکو و سپس به نقطه تقاطع راه‌آهن شرق-غرب، پکن-لندن متصل می‌کند، می‌توانست در همان ایام یعنی از دهه‌ها قبل‌، در یک فضای صلح‌آمیز از ارمنستان هم عبور کند. امروز آگاهی نوینی در ارمنستان در حال شکل‌گیری است. مردم ناگهان چشم  باز کردند و دیدند در این ۳۰‌سال چه فرصت‌های عظیمی را به‌خاطر مناقشه قره‌باغ از دست دادند. اگر مناقشه قره‌باغ نبود، آن «دیپلماسی فوتبالی» که عبدالله گل، رئیس‌جمهور وقت ترکیه به‌منظور نرمال‌سازی مناسبات با ارمنستان آغاز کرده بود، می‌توانست پیش برود. امروز نیز تلاش برای اجرایی کردن متن توافق ۹ ماده‌ای صلح یک پشتوانه مردمی نه‌تنها در باکو بلکه در ایروان دارد. قفقاز آن‌گاه به دروازه امن و نهادینه ما برای ورود به اروپا خواهد شد که آن توافق ۹ ماده‌ای اجرایی شود. ناسیونال-فاشیست‌ها از طریق اتحاد با جناح مافیای جنگ قره‌باغ یعنی جناح بازنده انتخابات می‌کوشند تا جِرزنی خودشان علیه صلح و توافق ۹‌ماده‌ای به جانب ایران فرافکنی شود و ایران در افکار عمومی مردم جمهوری آذربایجان به‌شکل کشوری بازنمایی شود که حتی به اندازه خود ارامنه خود را مقید به توافق ۹ ماده‌ای نمی‌داند و خواهان عبور از عصر مناقشه به عصر بازسازی نیست. این یک اتهام کثیف و در عین حال خطرناک است و مسئولین ما باید به هوش باشند که از ورود به این تله گفتاری اجتناب شود. ناسیونال-فاشیسمی که سود خود را در گرم نگاه داشتن تنور تنش و منازعه می‌بیند، می‌خواهد واقعیت صلح‌طلبی و خستگی مردم ارمنستان و نیاز مبرم معیشتی به بازسازی اقتصاد به محاق رود. مردم ارمنستان می‌خواهند از طریق احیای خطوط مواصلاتی با جمهوری آذربایجان و ترکیه از حصر اقتصادی خارج شوند. نمی‌خواهند کشورشان به شکل یک جزیره مصون از توسعه و خطوط انرژی و خطوط ریلی بماند.

بند نهم توافق ۹ ماده‌ای ۱۰ نوامبر که به میانجی‌گری روسیه امضای هر سه کشور روسیه و جمهوری آذربایجان و ارمنستان را در پای خود دارد، ناظر بر احیای کلیه خطوط مواصلاتی میان دو کشور است. احیای راه آهن مسکو-باکو-نخجوان-جلفا-تبریز که از خاک ارمنستان عبور می‌کند، در واقع نشانه ورود به یک جهان جدید و عاری از منازعه خواهد بود. جهانی که اگر مناقشه قره‌باغ نبود، همان فردای فروپاشی شوروی می‌توانستیم به‌طور منطقه‌ای وارد آن بشویم. به کمک واژگان اخترشناسان می‌توان گفت که انواری که از فروپاشی امپراتوری کمونیستی ساطع شد و در ۳۰ سال گذشته مناطق عقب مانده اروپای شرقیِ سابقاً کمونیستی را یک قرن جلو برد، هنوز به کهکشان ما نرسیده است. صلح و امنیت و توسعه در کلیت قفقازی خود، یعنی در سطح سه جمهوری قفقاز، یک واحد به هم پیوسته است. کشور ما در دل یک بازی برد-برد میان سه جمهوری قفقاز و میان آن سه با ما و ترکیه و روسیه است که می‌تواند راهی تازه به‌سوی اروپا بگشاید. متأسفانه عقب‌ماندگی جریان جامعه‌شناختی «فارس‌های سفید» از قرن معاصر رویای یک راه میان‌بر را که گویا مستقیما سر از ناف فرنگستان درمی‌آورد، چنان به جنبش درآورده که گویی در عصر اتحادهای کلاسیک و دوجانبه بر ضد طرف سوم به سر می‌بریم. بازگشت به عصر اتحادهای کلاسیک بر علیه طرف ثالث در شرایط مشخص منطقه قفقاز مفهومی به جز گرم نگاه داشتن مناقشه قره‌باغ و حتی کوشش برای جهش از سطح محلی مناقشه به سطح عموم قفقازی ندارد. فراموش نکنیم که در گرجستان نیروهای افراطی تحریک شده توسط صهیونیسم به‌شدت خواهان تصاعد تنش به بهانه مناقشه آبخازیا و اوستیا هستند. گرجستان، اکنون به‌خاطر زخم اوستیا و دلایل دیگر در کنار باکو و آنکارا قرار دارد. گرجستان کشوری است که در این یکی-دو دهه اخیر حلاوت «هاب انرژی شدن» در محور باکو –تفلیس-جیهان را چشیده و خواهان استمرار تنش قره‌باغ نیست و می‌خواهد هر سه جمهوری قفقازی به فرایند توسعه ملحق شوند. بنابراین، تلاش برای تاخیر در عملیاتی شدن منطقه‌گرایی شش کشوری یا همان «پلتفرم ۳+۳»، مطلوب بازی‌خوردگان افراطی اسرائیل در گرجستان نیز هست. روسیه، به وضوح این را می‌بیند و بنابراین می‌کوشد با دور زدن آن سد و مانعی که بحران اوستیا در مسیر حضور او در گرجستان ایجاد کرد، این بار از مسیر راه‌آهن مسکو-باکو-زنگزور-نخجوان-جلفا-تبریز به قفقاز بازگردد.

اگر بخواهیم با دور زدن راه همگرایی شش کشوری (پلتفرم ۳+۳) به اروپا برویم، چند قدم آن طرف‌تر گرجستان را داریم که راه را بر ما می‌بندد. چنانکه بست! به فرض این‌که از سد گرجستان عبور کنیم، آن‌سوتر، روسیه را داریم که از قضا بند-بند آن توافق ۹‌ماده‌ای تحت مدیریت و میانجی‌گری و ابتکار عمل او منعقد شد و می‌گوید همگرایی شش کشوری به سود ایران هم هست و می‌گوید مردم قفقاز جنوبی به‌علت مناقشات دهه‌های اخیر از مسیر توسعه بازمانده‌اند. چنانچه لاوروف همین سخنان را در دیدار با وزیر خارجه کشورمان، آقای امیرعبداللهیان گفت. آیا باید منتظر می‌ماندیم لاوروف به ما بگوید چیزی به نام بیانیه ۹ماده‌ای وجود دارد که بند نهم آن ناظر به احیای کلیه خطوط مواصلاتی میان نخجوان و باکو است و خودمان نمی‌توانستیم از همان آبان سال گذشته آن را بخوانیم؟ فراتر از این، آیا نمی‌توانستیم خودمان در مقام کشوری که جایگاه ممتازی در هر دو سویِ مناقشه قره‌باغ دارد، مبتکر طرح صلح باشیم؟

می‌توانستیم! یک سال قبل از این‌که لاوروف از طرح صلح و ضرورت احیای خطوط مواصلاتی قفقاز بگوید، و حتی قبل از اردوغان پیش‌بینی شکست اشغالگری دشوار نبود. اقتصاد ارمنستان بر اثر انزوا و محاصره و بر کنار ماندن از خطوط ترانزیتی و انرژی و تجرید نسبی از جهان در معرض فروپاشی بود. خط باکو-تفلیس-آنکارا دو دهه بود که ارمنستان را در معرض نوعی محاصره اقتصادی قرار داده بود. ایران می‌توانست طرح صلح خود را با یک ایده اقتصادی مفصل‌بندی کند. پیشنهاد من، چنانکه در ۲۶ اکتبر سال گذشته در کانال تلگرامی «راهبرد» نشر یافت، این بود که از خطوط مواصلاتی و به‌خصوص از راه‌آهن شروع کنیم. خطوط مواصلاتی اما فقط یک مسئله فنی و مهندسی نیست. بلکه ربط وثیق و مستقیمی با تصور یک کشور از خود دارد. ایران آیا نقطه تلاقی و به اصطلاح یک «موصول» است در میانه تمدن‌های شرق و غرب یا یک «کشور-سد» و یک «حائل-کشور» است که بخشی از جهان اطراف را از بخشی دیگر جدا می‌کند؟ اگر خوب به‌خاطر داشته باشم، در اسناد منتشر شده انگلستان عصر استعمار این دیدگاه صریحاً منعکس شده بود که انگلیسی‌ها به ایرانِ عصر رضاخانی به‌شکل یک «کشور-حائل» نگاه می‌کردند که می‌تواند مانع اتصال قیام مسلمانان هند به مسلمانان ترکیه و حوزه نفوذ عثمانی باشد. شکل روزآمد تصویر «کشور-سد»، همان است که ناسیونال-فاشیست‌ها در امتداد منافع مافیای آرتساخی‌ها اشغالگر قره‌باغ می‌گفتند، آرتساخ در واقع «جبهه مقدم تمدن غرب» است و کارکردی دوگانه دارد: هم سدِ نفوذ عثمانی به جهان ترک است و هم اروپا را از «خطر محاصره‌شدگی توسط ترک‌ها» مصون می‌دارد. (توییت پاشینیان)

به عبارت دیگر، آرتساخی‌ها و ناسیونال-فاشیسم همبسته با آن، تصویر یک کشور جعلی را به سیمای تمدنی ایران فرافکنی می‌کردند و خواهان آن بودند که در جبهه شرق یک رویارویی صلیبی جایگاهی استعماری برای خود اشغال کند. ایران اما چنانچه بازرگان در کتاب «سازگاری ایرانی» گفته و یا مطهری در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» و در دروس فلسفه تاریخ گفت یک «سد» نیست، یک تلاقی تمدنی است. نقطه درهم‌آمیزی افق‌های تمدنی شرق و غرب است و بنابر طبع تمدنی خود رسالتی فراتر دارد. از کجا به کجا رسیدیم؟! از آنجا که در مقطع فروپاشی شوروی می‌توانستیم به‌نوعی هسته مرکزی یک نوع اتحاد منطقه‌ای باشیم و همچنان که اروپا در امتداد افقی که فروپاشی دیوار برلین گشوده بود، دنیای نوینی برفرازِ ویرانه‌های کمونیسم ساخت، ما نیز در امتداد راهی که از فروپاشی مرزهای جنوبی همان امپراتوری کمونیستی می‌گذشت، با لایه‌های هویتی خودمان در حوزه تمدن نوروزی پیوند تازه‌ای برقرار کنیم، رسیدیم به توصیه‌های مشعشع ناسیونال-فاشیست‌ها که ما را به یک تقسیم کار صلیبی دعوت می‌کردند. پاشینیان به غرب توییت می‌زد که اگر سنگر تمدن غربی در آرتساخ فرو ریزد، ترک‌ها دوباره وین را محاصره خواهند کرد. و همزمان، نسخه ایرانی همین جبهه‌سازی بر زبان امثال علیرضا نوری‌زاده جاری شد که می‌گفت اگر ایران مانع آزاد‌سازی سرزمین‌های اشغالی توسط آرتساخی‌ها نشود، عثمانی‌ها دوباره سر از تبریز در خواهند آورد. به این ترتیب پاشینیان و ناسیونال-فاشیسم همبسته، در یک تقسیم کار آشکار، جمهوری آرتساخ را به مثابه یک دژ که تؤامان حافظ تبریز و مانع تکرار محاصره تاریخی وین توسط عثمانی است.

روشن است که ناسیونال-فاشیست‌ها برای درک تصویر تمدنی ایران به‌مثابه نقطه وصل و تلاقی تمدن‌های مجاور مشکل و مانع معرفت‌شناختی دارند و بنابراین نمی‌توانند به صلح پایدار در قفقاز فکر کنند. در مقاله ۲۶ اکتبر ۲۰۲۰ نوشتم برای این که راه‌آهن به‌مثابه نشانه یک دنیای تازه بر آستانه چشم‌انداز قفقازی ما ظاهر شود، باید از سد و مانع معرفتی که ناسیونال-فاشیسمِ زبونی‌بخش و کوچک‌کننده نقش تمدنی ایران ایجاد کرده است، عبور کنیم:

«اکنون ناسیونال-فاشیسمِ بومی از خلال تقویت تئوری «ارامنه به‌مثابه سد گسترش پان‌ترکیسم به‌سوی آسیای میانه» می‌کوشند به‌نام «منافع ملی» کشورمان را به جانب بازی نیابتی ناسیونال-فاشیسم «ارمنی-آرتساخی» در قره‌باغ اشغالی بکشاند. ایران، اما در هیئت تمدنی خود بسی بزرگتر و چندوجهی‌تر از آن است که بتوان به کمک  تصویر «سد» و یا «ملت-تامپون» آن را بازنمایی کرد. تصویری که از ایران توسط امثال مطهری و بازرگان و اقبال لاهوری به یادگار مانده، بیشتر تصویر «نقطه تلاقی تمدن‌ها»، و «چهارراه و شاه‌راه تمدن‌ها» را به ذهن متبادر می‌سازد، تا «کشور-حائل» و «ملت-سد». ما «سد» نیستیم، اتصال و نقطه هم‌جوشی تمدن‌ها هستیم. ایران امروز نباید هویت خود را به شکل «سد» و حائل این و آن بازنمایی کند. ایران، نه‌تنها نباید رسالت خود را در سدبودگیِ ضدترکی و ضدعثمانی تعریف کند بلکه باید با الهام از هستی تاریخی و تمدنی خود «پل بینافرهنگی» و «نقطه درهم جوشی شرق و غرب و شمال و جنوب» باشد و کمک کند قفقاز نیز در کلیت آذری و گرجی و ارمنی خود و در پیوند با روسیه و ترکیه، به نقطه اتصال شرق و غرب تبدیل شود. قرائت ناسیونال-فاشیستی از هویت ملی، از خلال بازنمایی هویت کشورمان به مثابه «سد ضدترکی» در حقیقت باری چنان سنگین و چنان تحمل‌ناپذیر بر این «سد» تحمیل می‌کند که فرجامی جز شکست و سدشکنی ندارد. به عبارت دیگر، تقلیل هویت ایران به یک «سد ضدترکی» نه با رسالت تمدنی و اخلاقی و ارزشی ایران همخوانی دارد و نه این که به‌لحاظ عملی در حیطه توان ماست که بار نیابتی یک جنگ صلیبی علیه ترکان و نوعثمانیان را بر دوش کشیم. ایران باید این بازی‌های نیابتی-صلیبی را به هم بزند و چونان قرون و اعصار تمدنی-اسلامی خود، چهارراه، و نقطه اتصال جهان و تمدن‌های مجاور باشد. خطوط ترانزیتی و سرمایه‌گذاری‌های عظیم چین در شمال قفقاز می‌تواند گسترش بیشتری یابد.

به‌عنوان مثال راه‌آهنِ پکن-لندن در نقطه اتصال و عبور باکو-تفلیس-قارص خود می‌تواند نقطه تلاقی راه‌آهنِ بندرعباس-باکو باشد. یعنی، باید تلاش کنیم راه‌آهن رشت آستارا را (که از قضا کردیت جمهوری آذربایجان هم به آن اعطا شده) در قفقاز به راه آهن پکن-لندن متصل شود. افزون بر این باید از طریق صلح‌سازی در قره‌باغ و تحت فشار قرار دادن اشغالگران برای تخلیه اراضی و شهرهای جمهوری آذربایجان،  کمک کنیم ایروان هم در یک قفقاز متفاوت و آشتی‌یافته با خود، به این خطوط ریلی و ترانزیتی ملحق  شود و از فقر کنونی رهایی یابد. این صلح‌سازی بر بنیاد رفع اشغالگری، یک بازی برد-برد است برای همه قفقازی‌ها و برای همسایگان ایرانی و ترکیه‌ای و روسیه‌ای قفقاز. این نوعی بازی برد-برد منطقه‌ای است  که از خلال برهم زدن بازی مرزکشی‌ها و سدکشی‌های ناسیونال‌-فاشیسم در همه اشکال آریایی و آرتساخی و پان‌ترکیستی ممکن خواهد شد. به بیانی روشن‌تر، بازگشت ایران به‌هویت تمدنی خود به‌مثابه نقطه تلاقی تمدن‌های گوناگون و قرار گرفتن در نقطه پیوند و درهم جوشی شرق و غرب و شمال و جنوب و ترک و ارمنی و گرجی و روسیه با چین و اروپا، نه‌فقط هزینه کمتری در مقایسه با رسالت «سد شدگی ضدترکی» دارد بلکه سود و رفاه و ثروت و امنیت بیشتری را نصیب ملت خودی و ملت‌های همسایه خواهد کرد.» (نادر صدیقی، رهبری می‌تواند قفل تحریم بشکند و دروازه قفقاز را به‌روی ایران بگشاید، راهبرد، ۲۶ اکتبر ۲۰۲۰)

فارس‌های سفید که هنوز در عصر جنگ سردی به سر می‌برند، با توسل به بازی «برد-باخت» که از مختصات آن عصر بود، سعی در قطبی‌سازی فضای همسایگانی دارند. اساساً ابتنای هویت ملی بر تجرید و فاصله‌گیری با همسایگان و ترسیم مرزهای غلیظ هویتی با خویشاوندان تاریخی و تمدنی حوزه تمدن اسلامی، سرشت‌نمای فارس‌های سفید است. «فارس‌های سفید» در کشور ما نام یک قوم نیست، در این کشور برخلاف مدعای پان‌ترکیست‌ها ما هرگز هویت مستقلی به نام «فارس‌ها» نداشتیم. من مفهوم «فارس‌های سفید» را با الهام از «ترک‌های سفید» (بیاض تورکلر) در توصیف آن واقعیت جامعه‌شناختی به‌کار می‌برم که درست مثل المثنای کمالیستی خود با تکامل هویت ملی در کشورمان مشکل دارد و به ایرانیت جعل شده در ماتریس کودتای رضاخانی دل‌ بسته و می‌کوشد هویت متکثر و سه‌وجهی «جمهوری، اسلامی، ایرانی» را به یک خرده هویت فروکاهد. خرده هویتی که نمی‌تواند با واقعیت یک ایران بزرگ و توسعه یافته با همه رنگ‌های اقشاری و اقوامی آن آشتی کند و به دلیل همین نهاد ناآرام در مسیر همبستگی همسایگانی تولید بحران می‌کند.

تکامل هویت ملی یعنی آن ایرانیتی که در فضای جمهوریتی یک انتخابات با معنا و واقعا فراگیر و ایران‌شمول، در هر گام و مرحله تکاملی خود تنوع بیشتری را در عین وحدت ملی به نمایش می‌گذارد و با همه رنگ‌های فرهنگی و تنوعات زیست-مسلمانی و زیست-مدرن، در رویت یک قالی بزرگ ایرانی در وسعت ایران، بافته‌ای می‌شود با رنگی‌ترین رشته‌های درهم تافته. فارس‌های سفید البته یکی از همین رشته‌ها و مولفه‌های هویت ایرانی هستند اما مشکل از آنجا آغاز می‌شود که تلاش می‌کنند یک گفتمان خاص و کران‌مند به تناهی و محدویت هویتی خود، خود را به‌مثابه نماینده عام و بی‌کران ایران بازنمایی کند.

در امریکا جریانی که برتری‌طلبی و «سروری سفیدها» نام گرفته دقیقاً تلاش می‌کند در مسیر تکامل ملی کشور خود ایجاد اختلال کنند، خود را هسته مرکزی امریکا می‌دانند و مدعی هستند که سیاهان، مسلمان امریکا، فمینیست‌ها، آسیایی‌ها، و لاتین‌تباران در آن «هسته» نفوذ کرده و هویت سوسیالیستی را بر کشور تحمیل کنند. وقتی ترامپ می‌گفت اگر من در کاخ سفید نباشم امریکایی‌ها مجبور خواهند شد چینی حرف بزنند، چه چیزی فراتر از آن حساسیتی به نمایش می‌گذاشت که به‌عنوان مثال «ترک‌های سفید» در کشور همسایه در طول همه آن سال‌های کمالیستی بر علیه کردهای کشور خودشان به‌نمایش گذاشتند؟

وقتی به‌عنوان مثال ارطغرل اوزترک، ستون‌نگار کارکشته روزنامه حریت ترکیه می‌نوشت کردها دیگر از ما ترک‌های سفید چه می‌خواهند به جز آزادی زبان مادری و آزادی نشریات و تلویزیون‌ها که دادیم، در حقیقت کمی جلوتر از فارس‌های سفید بود که دقیقاً المثثنای بسیار ناقصِ همان کردستیزی را در قالب ترک‌ستیزی و در قالب مرزبندی‌های مطلق هویتی با همسایگان در کشورمان بازتولید می‌کنند…

شعرخوانی اردوغان در باکو و بیانیه ۹ ماده‌ای توافق ۱۰ نوامبر ۲۰۲۰ به‌مثابه یک متن از سوی جماعت فارس‌های سفید به دو شیوه مختلف در معرض یک خوانش بد قرار گرفت. به عبارت دقیق‌تر، آن‌ها که سعی کردند به بهانه خطای محاسباتی علی‌اف، آب ارس را دگرباره گِل کنند و ماهی تفرقه میان مردمان دو سوی ساحل صید کنند، عملا نشان دادند که با مانور نظامی دلیرمردان دیار شیران و با هدف اعلام شده ضدصهیونیستی آن مانور بیگانه هستند. پیام مانور نظامی چیست؟ همان که وزیر خارجه در قالب واکنش به «حضور پررنگ اسرائیل» بیان کرد. همان‌که در یک طراز گفتمانی بالاتر، رهبری گفت هرکه برای برادر خود چاه بکند، خودش در آن سقوط خواهد کرد و افزود، این مانور حامل یک عقلانیت است که دقیق در مسیر هم‌افزایی همسایگان و هم‌افزایی ارتش‌های همسایگان عمل می‌کند. یعنی، اگر مشکلاتی به‌لحاظ امنیتی در این جغرافیای مشترک وجود دارد باید به کمک هم‌افزایی ارتش‌های همین جغرافیا به‌مصاف آن شتافت و نه یارگیری از نیروهای برون منطقه‌ای.

در این روزهای ملتهب، جماعت فارس‌های سفید، در تفسیرها و تحلیل‌های خود کاری به اسرائیل و حضور و نفوذ آن نداشتند که اگر داشتند می‌باید به‌جای تعمیق شکاف، با تمام قوا سعی در ترمیم آن شکاف می‌کردند که زیست‌گاه و در واقع نشاء‌گاه نفوذ منحوس صهیونیسم است. آن‌ها اگر می‌خواستند به تقویت پیام ضدصهیونیستی یک مانور ملی کمک کنند، می‌باید ادبیات ضدصهیونیستی تولید می‌کردند و نه ادبیات ضدقره‌باغی. انبوه متونی را که فارس‌های سفید در تحریف پیام مانور تولید کردند، بخوانید؛ خبری از تحلیل و افشای اهداف و شگردهایی اسرائیل برای نفوذ در آن‌سوی خزر یا آن‌سوی خلیج فارس نیست. هرچه هست، ترک‌ستیزی و همسایه‌ستیزی و دمیدن در تنور اختلافات و تلاش بی‌وقفه برای تعمیق اختلاف‌ها و رساندن آن به یک نقطه غیرقابل بازگشت و غیر‌قابل حل. فارس‌های سفید به این ترتیب کمکی به دیپلمات‌های ما نکردند، برعکس، در فضای مجازی انبوهی از تحقیر و توهین بر دیپلمات‌ها باریدند و سعی کردند تلاش صبورانه دیپلماتیک برای حل مسئله را به‌مثابه یک «بی‌غیرتی» بازنمایی کنند. یادمان نرفته توییت‌های پی در پی امیر طاهری، روزنامه‌نگار مشاطه‌گر دیکتاتوری شاه که در آن روزهای ملتهب شعرخوانی مرتب می‌گفت: «آیا وزارت خارجه جرأت دارد که سفیر ترکیه را احضار کند؟» و بعد که دید سفیر احضار شد توضیح ترکیه را کافی ندانست و تلاش در القای خط تفرقه کرد. یادمان نرفته آن تقسیم کار که سال گذشته میان اشغالگران قره‌باغ و شوشا و شهرها و روستاهای قره‌باغی و میان هواداران اشغالگری در رسانه‌های جنگ و تفرقه شکل گرفت که اساسا ایرانی نبود، «ایران اینترنشنالی» بود. هدف این بود که ایران وارد عصر پساشوروی و فروریزی دیوار برلین و سقوط قطر خشونت‌بار مرزهای جنوبی امپراتوری کمونیستی نشود و از مزایا و مواهب یک منطقه همگرا و عاری از دیوارهای جداگر نشود. هدف فارس‌های سفید در کنار اشغالگران شهرهای قره‌باغی اسلام و اهل بیت (به‌خصوص شوشا، شهر امام حسین، شهر شهره به هنری‌ترین تعزیه‌های حسینی) این بود که مانع شوند تا این مرزها، بدون یک وجب تغییر، قطر خشونت‌بار خود را ازدست دهند و تبدیل به تور مسابقه اقتصادی و توسعه برای مردمان جمهوری آذربایجان و ارمنستان و مردمان آن‌سو و این‌سوی قفقاز و نخجوان شود. هدف تفرقه‌افکنان این بود و هست که با بهره‌گیری از رانت‌های رسانه و اتاق‌‌فکرهای جنگ‌افروزی دیوارها و مرزهای آهنین جدیدی بر فراز مرز فروپاشیده شوروی معماری کنند و دیوارهای جداگر ایران از جغرافیای تمدن اسلامی را قطورتر کنند و از ایران، این کشورِ همیشه جهانی و گشوده به‌روی همسایگان و جهان یک جزیره بسته و فرومانده در خود بسازند. به همین منظور فارس‌های سفید در امتداد تحمیل یک خوانش غلط بر شعر جدایی ارس سعی کردند این بار، در مرحله جدیدِ تفرقه‌افکنی خویش یک متن دیگر، یعنی متن توافق ۹ ماده‌ای روسیه-جمهوری آذربایجان-ارمنستان را که به‌نوبه خود در صورت عملیاتی شدن سکوی پرش به یک منطقه‌گرایی شش کشوری با مشارکت کشورمان است، به محاق بسپارند یا در معرض خوانش غلط قرار دهند. آنچنان که گویی دروازه گذار ایران به اروپا از مسیر یک جنگ همسایگانی درازمدت می‌گذرد و نه از خلال یک بازی برد –برد میان سه جمهوری قفقاز و میان همه همسایگان در یک فضای صلح‌آمیز و همزیستی مسالمت‌آمیز. البته، در اینجا عامل «تعارض منافع» نقش پر رنگی ایفا می‌کند و همه‌چیز را نمی‌توان به مواضع سیاسی این یا آن تفرقه‌افکن فروکاست؛ افق تجاری و اقتصادی محدود، دل در گرو مبادلات محدودی دارد که در فضای تنش‌آلود و به شدت نظامی شده و امنیتی شده می‌تواند به گردش آید و عاجز از تخیل یک چشم‌انداز وسیع‌تر است که از طریق بزرگ‌تر کردن کیک توسعه منطقه‌ای قفقاز می‌تواند عاید همه ملت‌های ساکن این جغرافیای تمدنی شود. غلط‌خوانی متن توافق ۹ ماده‌ای، همچون خوانش غلط از شعر جدایی ارس، ریشه در همان محدودیت افق فکری دارد. به همین ترتیب روسیه‌شناسیِ فارس‌های سفید سخت عقب‌مانده از روسیه و نگاه جدید آن کشور به تحولات ژئوپلتیک است. این روسیه، آن روسیه‌ای نیست که در کنار اشغالگری ایستاد. روسیه جدید به‌وضوح نشان داد که آزادی شوشا و دیگر شهرهای قره‌باغی را منافی پیمان دفاع جمعی خود با ارمنستان نمی‌داند.

سال گذشته، پوتین در روزهایی که هواداران اشغالگری دل در گروِ مداخله نظامی او برای تثبیت وضعیت اشغال و نهادینه ساختنِ وضعیت آوارگی صدها هزار رانده شده آذری از سرزمین های اجدادی بسته بودند، آب پاکی روی دست همه اشغالگران و ناسیونال-فاشیسم هوادار اشغال ریخت و به‌وضوح نشان داد که جمهوری آذربایجان در خاک خود می‌جنگد و اشغالگران را بیرون می‌کند. بی‌تردید، اگر جمهوری آذربایجان بخواهد یک وجب از مرزهای قانونی خود با ارمنستان را تغییر دهد با روسیه طرف خواهد شد. روسیه، فقط در روسیه و شهرهای خود حضور نظامی ندارد، روسیه در خاک ارمنستان پایگاه نظامی دارد، همه‌چیز در پیش چشمان رصد نظامیان روسیه رخ می‌دهد، بنابراین آن توصیه بلاهت‌بار و البته خطرناک که برخی گفتند برویم آن‌سوی مرز و درکنار طرف اشغالگر حضور نظامی داشته باشیم، قبل از هر چیز بی‌خبری خود را از واقعیت حضور نظامی روسیه در خاک ارمنستان بر آفتاب نمودند. فارس‌های سفید که بر مبنای یک روسیه‌شناسی کهنه و نخ‌نما، دل به مداخله روسیه و اعاده وضعیت اشغال شهرهای قره‌باغی و ترور شوق بازگشت آوارگان به خاک خود بسته بودند، خوب است کنفرانس مطبوعاتی امیرعبداللهیان-لاوروف را خوب تماشا کنند و از مکررخوانی آن صحنه دریغ نکنند که در هر خوانشی، معنایی تازه و البته غیرمنتظره بر آن‌ها مکشوف خواهد شد. امیرعبداللهیان در مسکو از ضرورت بسط مناسبات همسایگانی و پیشبرد سیاست مصوب همسایگی سخن گفت و همتای روسی او، لاوروف منطقه‌گرایی شش کشوری یعنی «پلتفرم ۳+۳» را به مقال مسلط خود در آن کنفرانس تبدیل کرد. ضرورت اجرایی شدن ایده همگرایی منطقه‌ای را که فارس‌های سفید سال گذشته سعی کردند به محاقِ یک خوانش غلط از شعر جدایی ارس بسپارند، این بار در مسکو توسط لاوروف با قوت بیشتری مطرح شد. او ضمن به رسمیت‌شناسی نگرانی برحق ایران از مانور نظامی گفت: «جمهوری آذربابجان هم از مانور نظامی ناراحت است» و چاره کار را در عبور از فضای تنش‌آلود نظامی به فضای همکاری ۳+۳ برای عبور از دوران طولانی عقب‌ماندگی اقتصادی و مناقشه قره‌باغ دانست. متأسفانه همسویی و توافق امیرعبداللهیان-لاوروف حول پیشبرد سیاست همسایگی و توسعه در رسانه‌های خبری فارس‌های سفید منعکس نشد زیرا آن توافق محاسبه تفرقه‌افکنان را مختل می‌کرد. ترک‌های ترکیه ضرب‌المثلی در مورد خطای محاسبه دارند. می‌گویند: «محاسبه خطا از بغداد باز می‌گردد». بغداد و عراق در آن روزگار نماد دوری بود. این یک ضرب‌المثل است در امتداد «بار کج به منزل نمی‌رسد» که می‌گوید بار کج حتی اگر تا بغداد هم برود، نهایتا باز می‌گردد. باید با وام گرفتن از استعاره بغداد گفت محاسبه غلط فارس‌های سفید حول تفرقه همسایگانی، این بار از مسکو برگشت. امیرعبداللهیان و لاوروف آب پاکی روی دست آن‌ها که به تعویق و به محاق سپردن منطقه‌گرایی شش کشور دل بسته بودند، ریختند. لاوروف حتی تا آنجا پیش رفت که تک‌تک آن کشورها را مخاطب خود قرار داد و ضمن بیان نگاه مثبت ایران گفت، امیدوارم گرجستان هم به‌رغم مسائل خودش به این طرح پاسخ مثبت بدهد. یعنی، مسئله خود با روسیه بر سر اوستیا را کنار بگذارد و به سهم خود کمک کند قفقاز از مناقشه و تنش نظامی به همکاری شش کشوری گذر کند.

(فکر می‌کنم گرجستان به فاصله کوتاهی پس از سخنان لاوروف آمادگی خود را برای پیوستن به فرمول ۳+۳ اعلام کرد) حالتی را فرض کنید که این تنش‌های اخیر را نداشتیم. نه در آن‌سو، در خزر مانور نظامی برقرار می‌شد و نه در این‌سوی ارس موردی برای واکنش پیش می‌آمد و یا حتی در صورت مانور، فارس‌های سفید اهداف ضدصهیونستی را تحریف نمی‌کردند و همسایه‌ستیزی را جایگزین مقاومت عقلانی علیه حضور و نفوذ منطقه‌ای نمی‌کردند و اجازه می‌دادند دیپلمات‌ها خودشان مسئله را حل کنند. (همچنان که ده‌ها راننده کامیون بی‌گناه، زندانی ترکمنستان به تدبیر دیپلماسی آزاد شدند و سطح اختلاف به یک اختلاف ماهوی و هویتی ارتقا نیافت. آنجا در ترکمنستان مناقشه قره‌باغ نداشتیم و بنابراین ضرورت مبرم آزادی راننده‌های ایرانی مسئله جذابی برای فارس‌های سفید نبود) در آن صورت امیرعبداللهیان در یک فضای عاری از مناقشه و تنش، با یک دستاورد بزرگ به موازات دستاورد تاجیکستان به کشور باز می‌گشت. دستاورد تاجیکستان این بود که رئیسی در اولین گام سیاست همسایه‌گرایی به مقال مشترکی با تاجیک‌ها و اعضای پیمان شانگهای رسید. امیرعبداللهیان می‌توانست به‌موازات همان دستاورد، طرح منطقه‌گرایی شش کشوری را از همانجایی که ظریف آغاز کرده بود، گامی جلوتر ببرد. فارس‌های سفید با تحریف اهداف یک مانور و تلاش برای مصادره به مطلوب آن در مسیری کاملاً مغایر با پیام ضداسرائیلی آن، سعی کردند مسیر سیاست همسایگی آقای رئیسی را در همان لحظات آغازین، مین‌گذاری کنند. و این فرصتی طلایی به دست ناسیونالیسم افراطی رقیب داد که مدعی شوند: ببینید! درست در حالی که ترکیه در جهت کمک به بازگشت صدها هزار آواره به خانه‌های خود «مین‌روبی» می‌کند، ایران در مسیری کاملاً معکوس گام بر می‌دارد.

اگر این فضا‌سازی‌های افراطی نبود، امیرعبداللهیان با فراغ بال بیشتری می‌توانست در مسیر اجرایی‌سازیِ طرح همگرایی شش کشوری با شرکت ایران، جمهوری آذربایجان، ارمنستان و دیگر کشورهای قفقاز و ماورای قفقاز پیش برود. به خاطر داریم سال گذشته در همین ایام ظریف همین پوست خربزه‌ای را که تفرقه‌افکنان در مسیر سیاست همسایگی و گفتمان «منطقه همگرای» رئیسی افکندند، از پیش پای خود برداشت، تور همگرایی شش کشوری را از باکو آغاز کرد و در آنجا گفت: «جناب پرزیدنت! پس از احیای تمامیت ارضی کشور شما و پایان اشغال و همچنین فرصت بازگشت آذربایجانی‌ها به سرزمین‌های اصلی خود، اکنون شرایط طبیعی است و ایران می‌خواهد در این کار کمک کند. ما علاوه بر اینکه دوست شما هستیم، همسایه نزدیک هستیم و از نظر بازگشت جمعیت و بازسازی مناطقی که کارهای بازسازی در آن‌ها انجام می‌شود، نسبت به سایر کشورها برتری داریم. ما آن‌ها [آذربایجانی‌های از قره‌باغ رانده شده] را خانواده و هم تبار خود می‌دانیم. در هر دو ساحل ارس همیشه روابط خویشاوندی و دوستی وجود داشته است» (ظریف در دیدار با علی‌اف)

مبارزه با نفوذ صهیونیسم یعنی همان گام که ظریف برای تاسیس پل‌های دوستی و پل‌های میان‌فرهنگی برداشت. ساحل قفقاز ارس را جدای از ساحل ایران ندید، و مزیتِ ایران بر سایر کشورها را در خویشاوندی نزدیک‌تر و تباری ما با عموزادگان قره‌باغی خودمان در شهرهای آزاد شده از یوغ اشغالگری ۲۸ ساله دید. امری که در صورت اجرایی شدن دست برتر به ایران در سفره بازسازی قفقاز در کلیت سه جمهوری می‌دهد. این یعنی بازی برد-برد که در پیامد بلافصل راه را بر فاصله‌افکنی میان دو سوی ارس -که مطلوب صهیونیسم است- می‌بندد. به‌جای این‌که مثلا دل‌ خوش کنیم چند کامیون در یک فضای به‌شدت قطبی شده باری به آن‌سوی مرز حمل کنند، باید سفره بازسازی قفقاز را بزرگتر و بزرگتر کرد تا سودکلان عائد اقتصاد کشور شود و راهی بی‌کران فراروی مراوده ما و اروپا گشوده شود نه این‌که به‌محض عبور از مرز چند کیلومتر آنسوتر با سد گرجستان مواجه شود. آیا آن کارشناسانی که داعیه «قفقازشناسی» دارند و با تکیه بر رانت‌های کلان سعی در تحریف و یا حتی به محاق سپردن توافق ۹ ماده‌ای و به همراه آن به حاشیه راندن «پلتفرم ۳+۳» داشتند، نمی‌دانستند که مسیر ایران به اروپا فقط از ارمنستان نمی‌گذرد و آن‌سوتر گرجستان فراروی ماست که از یکی‌دو دهه قبل، در یک توافق سه‌جانبه با جمهوری آذربایجان و ترکیه خطوط نفت و گاز را از باکو به تفلیس و جیهان عبور می‌دهد. چشم پوشیدن بر واقعیت‌های بدیهی قفقاز و غمض عین قرائت از توافق ۹ ماده‌ای و ضرورت احیای خطوط مواصلاتی باکو-نخجوان از خلال ارمنستان به میانجی‌گری روسیه و ندیدن گرجستانِ متحد ترکیه و جمهوری آذربایجان یک اسکاندال بزرگ کارشناسی مدعیان قفقازشناسی بود. توییت‌های بلاهت‌بار معطوف به استقرار نظامی در آن‌سوی مرز در جانب اشغالگران شهرهای قره‌باغی تنها خاصیتی که داشت، قطبی‌سازی فضا و تخریب مسیر سیاست همسایگی بود. و گرنه هر که الفبای راهبردی را بداند، قطعا باید خبر داشته باشد که آن‌سوتر، یعنی درست در همان قسمت از خاک ارمنستان که برخی به‌نحو غیرمسئولانه می‌گفتند برویم در کنار اشغالگران شهرهای قره‌باغی مستقر شویم، روسیه نه‌‌تنها پایگاه دارد بلکه طبق همان توافق ۹ ماده‌ای امر نظارت بر احیای خطوط مواصلاتی را برعهده گرفته است. یعنی، اگر قرار شود بخش تخریب شده ریل‌های راه‌آهن در خاک ارمنستان تعمیر و بازسازی شود، این کار تحت نظارت مستقیم ارمنستان و نیروهای روسی انجام خواهد شد.

مسئله بر سر یک خوانش ساده نیست و هر خوانش، مسبوق به تئوری است. من بر این باورم که این همه گفتمان نفرت و فضای جنگ‌آسا -که در رسانه‌ها و فضای مجازی در این ایام دیدیم می‌توانست به‌وجود نیاید، اگر که اصلاح‌طلبان در ادامه همان مسیری که خود با چنگ زدن به گفتمان توسعه و دموکراسی و جامعه مدنی و تعامل جهانی در دوران دوم خرداد گشودند، گامی فراتر نهاده و سرمایه اصلاحی خود را به عرض همسایگانی بسط می‌دادند. به عبارت دیگر، غیاب گفتمان دموکراسی و جمهوریت و صلح و توسعه، شرطِ امکانی آن گفتمان نفرت بود که در این ایام به تولید انبوه رسید.

سال گذشته اصلاح‌طلبانِ عابر از اصلاح‌طلبی از توییت ظریف بر علیه شعرخوانی اردوغان استقبال شدیدی به عمل آوردند. آن یک پوست خربزه بود که زیر پای ظریف افکنده شده بود. ظریف اما به سرعت بلند شد، خود را جمع‌وجور کرد و یک تور ۵ کشوری به راه انداخت. از باکو شروع کرد و به علی‌اف گفت، آمده‌ام تا آن طرح شش کشوری را اجرایی کنم و افزود ما مردمان آن‌سوی ارس را خویشاوندان خودمان می‌دانیم، از باکو به ایروان و تفلیس و مسکو و آنکارا رفت. اما اصلاح‌طلبان عابر از «ایران برای همه ایرانیان» به گفتمان منسوخ ملی‌گرایی عصر سپری شده، چیز جذابی در گام بعدی ظریف نیافتند. خویشاوندی دو سوی ارس و یا منطقه‌گرایی شش کشوری برای آن‌ها جذابیت یک توییت اکشن و هویتی داغ را نداشت.

 

یک چالدران دیگر، هرگز!

ایران و عثمانی پس از چالدران جنگی پرشدت و طولانی نداشتند. به جز مواردی از تعدی و تجاوز -که با مقاومت تبریز دفع شده است. یعنی، در مجموع دوران صلح غلبه قاهر بر جنگ داشته است. آن روز وقتی  لاریجانی در مقام ریاست مجلس در سفر آنکارا گفت: ایران و ترکیه در طول تاریخ رقابت‌ها و اختلاف‌هایی داشتند اما در مجموع مشترکات آن‌ها بر موارد اختلاف غلبه کرده… تحلیل‌گر برجسته‌ای از حزب حاکم در تلویزیون درباز گفت: «لاریجانی … با این جمله ۴۰۰ سال مناسبات ایران و ترکیه را تلخیص کرد».

اگر مرزهای چالدرانی ۴ قرن دوام یافته است، باید در آن کدهای مشترک فرهنگی و سیاسی مداقه کرد که در مجموع تکرار چالدران را غیر ممکن می‌کرده و یا در صورت وقوع، خصلتی عارضی و موقتی به آن می‌بخشیده است. ترک‌های سلجوق و عثمانی، اسلام خود را از اعراب نگرفته‌اند بلکه به‌هنگام مهاجرت از خراسان به آناتولی آن را از ایران با خود به آنجا برده‌اند. مثل زبان فارسی و نوروز و حب اهل بیت و مقال حسین و کربلا که از کدهای ثابت فرهنگی آن دیار بوده است. در مجموع نوعی احساس تعلق به یک هویت برین و مشترک به‌نام امت مسلمان، وقوع یک چالدران دیگر را غیرممکن می‌ساخته است. اکنون، درست همین کدهای مشترک است که از سوی پیروان قرائت فاشیستی در هر دو کشور در معرض کدشکنی و ساختارشکنی قرار گرفته است. ناسیونال-فاشیست‌ها عنصر جنگ را در مناسبات دو کشور امری پایدار محسوب می‌کنند. آن‌ها به چالدرانی فکر می‌کنند که باید احیاء شود. در حقیقت نوع خاصی از هویت ملی که در حاشیه شرق‌شناسیِ استعماری به دنیا آمده، صلح دو کشور را روکشی بیش بر جنگی که در اعماق استمرار دارد، نمی‌داند. ایران مطابق این مکتب شرق‌شناسی چنانکه ایدئولوگ‌های سلطنت‌طلب در طول دهه‌های اخیر نوشته‌اند، هیچ‌گاه عضو امت مسلمان نبوده است. این را شاید بهتر از هرکس، در آثار حجیم شجاع‌الدین شفا، رئیس کتابخانه سلطنتی شاه می‌توان دید. آنجا که می‌گوید ایران مبدع «اولین شکاف در وحدت سیاسی امپراتوری عرب» بوده و در ادامه، همین شکاف‌افکنی، در قرون بعدی «دویست‌سال تمام با امپراتوری عثمانی در پیکاری بی‌امان بود و در این راستا با کشورهای نامسلمان لهستان و بوهیما و ونیز و اسپانیا علیه عثمانی مسلمان پیمان بست، اما حتی یک‌بار در تاریخ خود با یک کشور مسلمان علیه نامسلمانان چنین پیمانی نبست» (شجاع‌الدین شفا، تولدی دوباره، ص ۲۵) شرق‌شناسی دست‌کم دو قرن است در القای این تضاد بنیادی در جهان اسلام کوشش می‌کند. وقتی داعش در زیرنویس ویدیوهای مربوط به  انفجار مساجد و حسینیه‌های شیعیان عراق واژگان «تفجیر معبد صفوی» را در توضیح «اسلامی» جنایات خود به کار می‌برد، در واقع همین زبان موجود شرق‌شناسی را به‌کار می‌گرفت. ناسیونالیسمی هم که این روزها در کار تخریب بنیادهای مشترک و کدهای مشترک وحدت و صلح همسایگانی ایران و جهان ترک در آن‌سوی ارس و آن‌سوی نخجوان است، بر سر همان سفره شرق‌شناسی استعماری نشسته است. پل ریکور بصیرت نیکویی درباره نسبت میان خشونت و زبان دارد و می‌گوید، هیتلر هم که آمد برخی امکانات خشونت موجود در برخی عرصه‌های زبانی را به‌کار گرفت و البته آن را تشدید کرد. پیش از تولد داعش در ماتریس مداخلات جنگی امریکا در منطقه گزاره‌ای مشهور در جهان عرب وجود داشت که در بسامدی بسیار بالا می‌گفت: «امریکا عراق را در سینی طلا تقدیم ایران کرد». داعش در واقع همین گزاره را با گزاره‌های مشهور شرق‌شناسی در خصوص «بیرون از امت بودن ایران» ترکیب‌بندی کرد. ناسیونال-فاشیسمی هم که در میهن ما ایران را به شکل یک موجود خارجی در ترکیب امت بازنمایی می‌کند، در جانب دیگر همین زمین مساحی شده توسط شرق‌شناسی استعماری مستقر شده است.

روشن است که برخی اصلاح‌طلبان در عرصه گفتمانی کم‌آورده‌اند. یعنی نتوانسته‌اند گفتمان‌های مشهور دموکراتیک و جمهوریتی خود را استمرار داده و روزآمد کنند. به تعبیر دیگر، یک گسست قاطع از گفتمان‌های عام و جهانشمول مثل دموکراسی، جامعه مدنی، حقوق بشر، جمهوریت، توسعه توام با آزادی، خشونت‌پرهیزی و تساهل به‌ گفتمان‌های خاص یعنی برداشت خاص‌گرایانه و تک‌هویتی از هویت ملی صورت پذیرفته است. یعنی یک بازگشت ارتجاعی از شعار و گفتمان «ایران برای همه ایرانیان» به شعار «ایران برای ایرانیان» صورت گرفته است. ایران دیگر برای کثیری از اصلاح‌طلبان آن «رنگین کمان دلکش اقوام ایرانی» که خاتمی می‌گفت، نیست. ایرانی که در فضای تنش همسایگانی توسط رسانه‌های اصلاح‌طلب بازنمایی می‌شود ایران «همه ایرانیان» نیست. کاملا برعکس، این روزها به بهانه یک اختلاف مرزی با آن‌سوی مرز می‌بینیم تلاش فوق‌العاده‌ای جهت ارتقای اختلاف به دشمنی ماهوی و مطلق به عمل می‌آید. زمانی ژولین بندا، در اروپای پس از جنگ جهانی اول خطر عبور از گفتمان‌های عام به گفتمان‌های خاص را پیش‌بینی کرده بود. بندا در سال ۱۹۲۶ در كتاب خود  نشان مي‌دهد كه دگرگون شدن «فرهنگ» به «فرهنگ من»، یعنی گذار از مفهوم دموکراتیک و تبادل‌پذیر فرهنگ به مفهوم پناهگاهی فرهنگ (فرهنگ به مثابه دژ ملی در تقابل با ملت‌های دیگر) می‌تواند چه فجايع محتملي را در پیامد ناخواسته خود داشته باشد. او مفهوم فرهنگ به‌معنای آموزش را با مفهوم موروثی و ريشه‌ای آن (آن خاص‌گرایی که فرهنگ را در تاريكی‌های روح و ضمير ناخودآگاه ملی جست‌و‌جو می‌کند) مقايسه كرده و «فرهنگ من» را چنين نقد می‌كند: «كوشاترين مسلک‌های نيمه نخست قرن بيستم چنين می‌آموزند: «يک ملت بايد در زمينه حقوق و تكاليف خود مقتدايی اختيار كند كه از بررسی اصالت خاص خود، تاريخ، اوضاع جغرافيايی و موقعيت خود الهام گرفته باشد، نه از احكام و جدايی به اصطلاح هميشگی و همه‌جايی» و بندا پيش‌بينی می‌كند كه اين آموزش خطر آن را دربر دارد كه به فراگيرترين و كامل‌ترين جنگی بينجامد كه جهان تاكنون ديده است.»

فجايعی كه از آن پس به وقوع پیوست، درستی پيش‌بينی ژولين بندا را به اثبات رساند. همچنان که حقانیت نگرانی ارنست رنان که «نظريه زيبايی روح ملی در نظرش خطرناک‌ترين ماده منفجره عصر جديد جلوه می‌كرد»، چند دهه بعد از او آشکار شد. در مورد ژولين بندا و تز «خيانت روشنفكران» همان‌طور كه ادوارد سعيد مطرح می‌سازد، روشنفكران اروپايی محور اصلی توجه او را تشكيل می‌دادند: «بندا روشنفكران را دعوت می‌كرد كه از انديشيدن به مواضع گروهی بسته خويش دست برداشته و بر ارزش‌های جهان‌شمول تأكيد نمايند».

پرسش من این است: اصلاح‌طلبانی که خود داغ ناجوانمردانه‌ترین برچسب‌های معطوف به نفوذی نمایاندن را بر پیکر مجروح سیاسی خود حمل می‌کنند، چگونه می‌توانند گرفتار برداشتی از مفهوم هویت ملی شوند که به نوبه خود، و در پیامد فرعی مرزبندی‌های هویتی با همسایه، بخش قابل توجهی از شهروندان این کشور را به علت تفاوت زبانی در ردیف «حلقه آسیب‌پذیر هویت ملی» و در معرض نفوذ همسایه تصویر می‌کند؟ چگونه و مطابق کدام برداشت از هویت ملی می‌توان گفت مشارکت در شوق بازگشت آوارگان همسایه به خانه‌هایی که به زور اشغالگرانه رانده شده بودند، جلوه‌ای از «پان‌ترکیسم» و ابراز احساسات برای جلوه‌های انسانی یک نبرد رهایی‌بخش برای رهایی سرزمینی امری است که باید به نام عملیات «مهمانی تمام شد» در معرض طرد و خشونت کلامی قرار بگیرد؟

روشن است که وقتی برخی اصلاح‌طلبان را به‌خاطر رها کردن گفتمان‌های عام و اصلی خود و چسبیدن به الگوهای منسوخ ملی‌گراییِ یک عصر سپری شده نقد می‌کنم، خاتمی عزیز و بسیار عزیز را در نظر ندارم؛ کاملاً برعکس، این روزها شاهد دومین عبور ارتجاعی از خاتمی هستیم. زمانی در حال و هوای رمانتیکی که برخی جریان‌های دانشجویی و برخی روزنامه‌های آن عصر در تقدیس تجاوز نظامی بوش به عراق، (که به‌زعم آنان «بهار بغداد» را ارمغان منطقه کرده بود) عبور ارتجاعی از خاتمی و مشی گفت‌وگویی و تمدنی او را کلید زدند. این روزها دومین عبور در حال شکل‌گیری است. عبور از گفت‌وگوی تمدن‌ها و فرهنگ‌ها و عبور از ایران رنگین کمانی و چند زبانی و متکثر به ایران‌گراییِ تک‌هویتی و متخذ از شرق‌شناسی استعماری که جریان ایرانشهری-ایران‌شاهی فقط یک نسخه بدل آن می‌باشد. من انتظاری از فار‌س‌های سفید ندارم اما به دوستان اصلاح‌طلب خودمان عرض می‌کنم، ما اصلاح‌طلبان که زمانی پیشتاز و بلکه مبدع نسخه  دموکراتیک و ایرانی گفتمان «توسعه» بودیم، چرا باید وارد بازی هویت و تله‌های گفتاری «سیاست هویت» در داخل و در بازنمایی سیمای منطقه‌ای ایران بشویم و فرصت زمانه حاضر برای ترکیب‌بندی میان گفتمان صلح و دموکراسی و توسعه را این‌چنین به پای بازی‌های هویتی بسوزانیم؟ مردم ارمنستان امروز طالب توسعه اقتصادی هستند و با رای خود به پاشینیان نشان دادند که نمی‌خواهند به عقب و به روزهایی که مافیای آرتساخ، یعنی جناح جنگ‌طلب و اشغالگر قره‌باغ توسعه کشور را گروگان گرفته بود، بازگردند. اشغالگران قره‌باغ نام قره‌باغ را به «آرتساخ» تغییر داده و با این حرکت اشغالگرانه نه فقط سرزمین‌های مسلمانان بلکه قلمرو سیاست در خود ایروان را برای دهه‌های متمادی به اشغال خود درآوردند. ارمنستان در سال‌های شوم اشغالگری آرتساخی از پروژه‌های توسعه منطقه‌‌ای از جمله خطوط ریلی بندرعباس-آستارا-باکو که در باکو با راه آهن پکن-لندن تلاقی می‌یافت، محروم ماند. ناسیونال-فاشیست‌ها می‌کوشند از خلال اتحاد با جناح بازنده انتخابات اخیر، زیر توافق ۹ ماده‌ای نوامبر بزنند و نمی‌توانند. ما اصلاح‌طلبان نباید آلت فعلِ بازیِ جرزنی آن مافیا علیه توافق صلح و توسعه و بازسازی منطقه‌ای بشویم. توافق صلح فقط یک توافق در بالا، در سطح پوتین و علی‌اف و پاشینیان نیست، بلکه در پایین، در سطح مردمی، رای به پاشینیان در کنار علائم دیگر، نشان داد که میل به نرمال‌سازی مناسبات با همسایگان و به‌خصوص با ترکیه بسیار نیرومند است. به خاطر بیاوریم که عبدالله گل، رئیس‌جمهور وقت ترکیه از خلال «دیپلماسی فوتبالی» در حال پیشبرد سیاست نرمال‌سازی بود و فقط تشدید و تعمیق مناقشه قره باغ بود که تبدیل به مانع عظیمی برای آن نرمال‌سازی شد و ترک‌ها گفتند وقتی‌که اشغال سرزمین‌های قره‌باغ را رها کردید، مرزهای خودمان را به روی ارمنستان می‌گشاییم. ناسیونال-فاشیست‌ها دلسوز مردم ارمنستان نیستند. این تر-پطروسیان، رئیس‌جمهور سابق ارمنستان بود که در سال ۱۹۱۶ در آن نطق تاریخی در حزب «کنگره ملی ارمنستان» از سر دلسوزی برای مردم خود خطاب به سیاستمدران و مافیای آرتساخ به تحلیلی درخشان از نقش مخرب همسایه‌ستیزی بر ساختار هویت ملی ارمنستان گفت و پیش‌بینی کرد اگر وضعیت همین‌گونه پیش برود ممکن است ما اردویی قوی‌تر داشته باشیم اما در آن‌صورت ملت منحل خواهد شد و ما از ساختار معیوب «اردو-ملت» به ساختار نظامی محض گذر خواهیم کرد.

شکست مفتضحانه اشغاگران قره‌باغ، پیش‌بینی پطروسیان را به‌گونه‌ای بدتر از آنچه که او در سال ۲۰۱۶ می‌توانست، تخیل کند به اثبات رساند؛ وقتی تبدیل اردو چندان فربه شد که ملت را بلعید، قوی‌تر نمی‌شود، ضعیف‌تر می‌شود. حرف اصلی پطروسیان این بود که مدل اسرائیل در منطقه قفقاز جواب نمی‌دهد و علاوه بر این با فلسفه بنیادین ارمنستان در تضاد است. مدل اسرائیل از دید او همسایه‌ستیزی ساختاری بود. یعنی این‌که یک ساختار معین دولتی خودش را در محاصره همسایگان ببیند و به همین دلیل نیروی نظامی را به‌‌مثابه هسته مرکزی و آن خورشیدی ببیند که کل ملت در اطراف او کسب معنا کند و فلسفه وجودی خودش را در اردو جست‌و‌جو کند. پطروسیان گفت اسرائیل در همان بدو تاسیس ۴ جنگ با همسایگان داشت اما ارمنستان در قفقاز در جایگاه و جغرافیای مناسبی قرار دارد. نه‌تنها با ایران و گرجستان مناسبات خوبی دارد بلکه به تدبیر دیپلماسی می‌تواند مشکل مناسبات با ترکیه را حل کند. در زمان ایراد این نطق تاریخی وضعیت اشغال قره باغ در طول همه آن بیست‌وچند سال با چالش نظامی قابل توجهی مواجه نشده بود‌. پطروسیان با توجه به این واقعیت می‌گفت در حالی که اساس و بقای کشورش در معرض یک خطر اساسی قرار ندارد، پس این همه تلاش برای انحلال ملت در اردو توجیهی ندارد. او به‌خصوص خطر را از ناحیه اقتصاد می‌دید و بارها گفته بود آیا ارمنستان با این وضعیت محاصره اقتصادی توسط ترکیه و جمهوری آذربایجان (که البته گرجستان هم بخشی از حلقه محاصره بود) می‌تواند ۲۶ سال دیگر به این وضعیت ادامه دهد. پطروسیان گفتمان «همسایگی مهربانانه» را برای کمپین خود برگزیده بود. او طرفدار این بود که، مشخصا برخی شهرهای اشغالی به جمهوری آذربایجان پس داده شود. او در همین نطق سیاست مخرب منطقه‌ای جنگ‌طلبان کشورش را به‌شدت به باد انتقاد گرفت و گفت، شما اسرائیل نیستید، شما دوستی مثل ایران دارید و اگر همین سیاست دوستی را به سایر همسایگان تعمیم دهید، ارمنستان از حالت محاصره اقتصادی و محرومیت از خطوط مواصلاتی خارج خواهد شد. منظور پطروسیان از رفتار اسرائیلی ارمنستان  چنانکه در آن نطق گفت، این بود که ارمنستان نباید مثل اسرائیل -که خود را به‌شکل کشوری کوچک «در محاصره اقیانوسی از اعراب» بازنمایی می‌کند- تسلیم ایدئولوژی هویت خصومت با ترکیه شود و به این ترتیب از گردونه توسعه منطقه‌ای قفقاز که خط باکو-تفلیس-آنکارا آن را به پیش می‌برد، خارج بماند. او شاخص‌های فلاکت اقتصادی کشورش را برشمرد و خطاب به مافیای آرتساخ در ایروان گفت: رها کنید این شعار های تندروانه را که «استانبول را به استخر خون بدل می‌کنیم» و یا دامنه «جمهوری آرتساخ» را از رود کُر تا ارس استمرار می‌دهیم.

می‌توان گفت که پطروسیان این روزهای کشورش را همان موقع می‌دید و به همین دلیل از سوی مافیای آرتساخ که کشور را در چنگال خود داشتند، در معرض حذف قرار گرفت. اکنون، می‌توان گفت آنچه پطروسیان در سال ۲۰۱۶ می‌گفت در واقع آخرین فرصت صلح بود. با توجه به حد درهم‌تنیدگی آن‌سو و این‌سوی ارس، می‌توان خیلی راحت به این نتیجه رسید که مافیای آرتساخ (جمهوری خودخوانده قره‌باغ که سیاست ایروان را هم برای سه دهه به گروگان خود در آورد) در حقیقت با فرصت‌سوزی صلح پای اسرائیل را هم به‌طور ناخودآگاه و در پیامد فرعی اشغالگری خود به قفقاز گشود. زیرا آن روز که ایران به ابتکار ولایتی در حال میانجی‌گری صلح بود، یعنی نزدیک به ۳۰ سال پیش، با اشغال شوشا در حقیقت از پشت به ایران و به طرح صلح منطقه خنجر زد. در آن ایام هنوز خبری از اسرائیل نبود و جمهوری آذربایجان ارتشی به آن صورت نداشت. اشغالگران قره‌باغ اگر به واقع دوست ایران بودند، می‌توانستند در طول همه این سال‌ها دست‌کم ۵ شهر اشغالی مثل شوشا و آغدام را که هیچ ربطی به جمهوری خود خوانده موسوم به «آرتساخ» (نامی جعلی برای قره‌باغ) نداشت، به جمهوری آذربایجان پس بدهند. آن‌ها اگر واقعا دوست ایران بودند با تن دادن به میانجی‌گری ایران می‌توانستند کمک کنند سیمای کشورمان در قفقاز به‌عنوان «قهرمان صلح» و ناجی مردمِ رانده شده از شهر و دیار خود بازنمایی شود. در این حالت مردم سرزمین‌باخته جمهوری آذربایجان به‌جای این که اردوغان را قهرمان نبرد رهایی‌بخش بدانند مسئولین ما را قهرمان صلح رهایی بخش محسوب می‌کردند. آن‌ها دوست ما نبودند، چون درست عکس مسیر صلح را طی کردند و کوشش کردند ایران به‌عنوان متحد اشغالگری در معرض ناجوانمردانه‌‌ترین برچسب‌ها قرار بگیرد. ناسیونال‌-فاشیست‌های متحد مافیای آرتساخ از ۳۰ سال جنایات جنگی و اشغالگری و شهر‌سوزی و نسل‌کشی فرهنگی درس نگرفته‌اند و می‌کوشند با سرمایه‌گذاری حول عقب‌افتاده‌ترین گرایش‌های ناسیونالیسم افراطی طرح‌‌های مشعشع «استراتژیک» برای حضور نظامی در آن‌سوی مرز در کنار اشغالگران عرضه کنند. البته، عقلانیت حاکم بر نیروی نظامی ما مانع جدی گرفتن این قبیل طرح‌های دن‌کیشوت‌وار است که تفرقه‌افکنان حرفه‌ای سعی دارند آن را در ظاهری «راهبردی» و «ملی» عرضه کنند. ناسیونال-فاشیست‌ها این را می‌دانند اما به‌نحو عامدانه تلاش می‌کنند کاری کنند که برچسب‌هایی که ناسیونالیسم افراطی در آن‌سوی قضیه علیه ایران آماده کرده مشتری داشته باشد. به عبارت روشن‌تر، ناسیونالیسم افراطی در هر دو سوی قضیه تلاش می‌کند تا ایران در جانب اشغالگران بازنمایی شود.

ناسیونال-فاشیست‌ها در میهن ما ضمن اینکه در نهایت توان می‌کوشند گرایش‌های معطوف به صلح و توسعه منطقه‌ای در قفقاز و به‌خصوص در ارمنستان را در نقطه کور توجه افکار عمومی قرار دهند، و با قطبی‌سازی فضای داخلی از طریق تحقیر خشونت‌بار احساسات اسلامی مردم و به‌خصوص شهروندان ترک کشورمان، ایران را از فربه‌ترین مولفه قدرت نرم خود یعنی مولفه اسلامی محروم می‌کنند. آن‌ها با سلب هویت اسلامی و اهل بیتی مردم جمهوری آذربایجان می‌گویند همبستگی و همدلی با همسایگان به نام «هویت ملی» طرد و ممنوع شود. این برداشت توتالیتاریستی از هویت ملی، در همان حال که غنای ترکیبی هویت ملی (ترکیب جمهوریت، اسلامیت، ایرانیت) را از کشورمان سلب می‌کند، با طرد همبستگی اسلامی، کشورمان را از یک تسابق اسلامی با ترکیه و اردوغان محروم می‌کند. تسابق اسلامی با اردوغان یعنی این که اگر اردوغان با توسل به اسلام، از همه ظرفیت‌ها و همه اجزای نیروی نرم کشورش استفاده کرده و به استقبالِ طنین‌افکن‌شدن اذان محمدی بر فراز مناره‌های زخمی و بر زمین ویران شده و هتک‌حرمت شده مساجد آغدام و مسجد ساعتلوی شوشا و بیش از ۶۰ مسجد ویران شده دیگر می‌رود، ما نیز از امتیازی که اسلامیت کشورمان ارمغان قدرت نرم ایران کرده استفاده کنیم و در گامی فراتر از اردوغان علیه تمدن‌سوزی اشغالگرانه در شهرهای قره‌باغی موضع گرفته و در گام بعدی، در فضای بازسازی، مردم آن‌سوی ارس را در مسیر ترمیم زخم تمدنی کمک کنیم و در کنار اردوغان و بسی جلوتر از او به یکی از مولفه‌های تمدن‌سازی تبدیل شویم. راه مبارزه با نفوذ اسرائیل در قفقاز از خلال همکاری ایران و ترکیه برای بازسازی قفقاز می‌گذرد. کمتر کشور اسلامی را می‌توان در جهان اسلام سراغ داشت که به اندازه افکار عمومی ترکیه، فلسطین‌خواه و متنفر از اشغالگری باشد. در ترکیه سیاستمداران از هر جناحی که باشند ناچار هستند واقعیت جامعه‌شناختی کشور خود را لحاظ کنند. ترکیه نمی‌تواند مسیر نرمال‌سازی مناسبات با اسرائیل را در پیش بگیرد از جمله به این دلیل راهبردی که در مدیترانه در اعمال حاکمیت خود بر قلمرو دریایی با محوری طرف است که اسرائیل و یونان و نیمه دیگر قبرس بخشی از آن است و این یک تهدید هر روزه است که کارشناسان راهبردی ترکیه تقریبا هرچند شب یک بار درباره آن بحث می‌کنند. در این راستا اگر واقعا به  فکر قطع نفوذ اسرائیل در آن‌سوی خزر یا آن‌سوی خلیج فارس هستیم، که باید هم باشیم، باید شناخت درستی از مجاری نفوذ اسرائیل داشته باشیم تا بتوانیم آن شکاف را مسدود کنیم. آنچه که پای نفوذ اسرائیل به منطقه قفقاز را باز کرد، اتحاد مافیای محلی آرتساخی و لابی ارمنی در امریکا و فرانسه بود. آن‌ها بودند که به شیوه‌های گوناگون جمهوری آذربایجان را به جانب لابی اسرائیل‌ هل دادند. شاخه آکادمیک و رسانه‌ای مافیای آرتساخ از همان ابتدا، یعنی سال‌های پرسترویکایی، تصویری مخدوش از جمهوری آذربایجان در غرب آفرید و مدعی شد آذربایجان کانون بنیادگرایی اسلامی است. حتی، در دوران شوروی، مافیای اشغالگر و شاخه آکادمیک آن تبلیغ می‌کرد که در جمهوری آذربایجان صدها مسجد مخفی وجود دارد که درس بنیادگرایی ترویج می‌کند. (یک‌بار مرحوم ضیاء بنیادف مجبور شد توضیح دهد که چنین مساجدی وجود ندارند.) بازنمایی سیمای جمهوری آذربایجان به‌مثابه یک کشور تحت نفوذ بنیادگرایی چنان در غرب نهادینه شد که آن کشور به‌رغم اشغال شدن یک سوم از اراضی‌اش از سوی کنگره امریکا قطعنامه تحریم گرفت و حیدر علی‌اف در همان ایام از خلال سمت‌گیری به غرب موفق شد موقتا هم که شده آن قطعنامه را به تعلیق ببرد (مایکل لیدن در واکنش علیه رهایی شهرهای قره‌باغی، سال گذشته خواهان احیای آن قطعنامه شد) فشار‌های لابی متحد مافیای آرتساخ محدود به این نبود. غمض عین غرب از جنایات جنگی اشغالگران و به‌خصوص نادیده انگاشتن تخریب مساجد و به‌طور کلی معیارهای دوگانه غرب، در مجموع حس تنهایی راهبردی در باکو را به‌شدت تقویت کرد. نخستین‌بار ایلچی‌بیگ بود که در مقام رئیس‌جمهور وقت جمهوری آذربایجان، تحت نفوذ صهیونیسم، فرمول «لابی اسرائیل در برابر لابی ارمنی» را مطرح کرد. شرح این ماجرای اندوهبار نوشتاری مستقل می‌طلبد. اما در هرحال، همین تابلوی مختصر نشان می‌دهد که راه قطع نفوذ منحوس اسرائیل، از مسیر کمک به درهم‌تنیدگی و آشتی و صلح بازگشت‌ناپذیر دو همسایه جمهوری آذربایجان و ارمنستان می‌گذرد. هرچه منطقه در چارچوب طرح همگرایی شش کشوری به سمت توسعه بیشتر پیش برود، به همان میزان نفوذ اسرائیل بلاموضوع خواهد شد.

 

به‌جای جمع‌بندی

پارازیتی که رسانه‌های بیگانه سعی دارند روی پیام اصلی مانور نظامی سوار کنند، کارکردی جز استحاله مضمون ضداسرائیلی پیام به مضمون ضدترکی و ضدترکیه‌ای ندارد. قسمی «کژ–زمانی» و «زمان‌پریشی» که در گفتمان ناسیونالیستیِ فارس‌های سفید وجود دارد، در خدمت همان عملیات مخدوش‌سازی پیام اصلی مانور است. فارس‌های سفید می‌کوشند منطقه ما وارد دوران پسافروپاشی شوروی نشود و در همان مرحله «دوران گذار از شوروی» با همه تنش‌های آن متوقف گردد. این همان اتفاقی است که در افغانستان پس از خروج شوروی و شکست دولت کمونیستی رخ داد و امروز، نتایج فاجعه‌بار آن را به چشم می‌بینیم. ترکی فیصل در کتاب تازه منتشر شده خود از لحظه‌ای در افغاستان سخن می‌گوید که به تعبیر او سلاح می‌توانست تبدیل به گاو آهن شود:

«بخش دوم «پرونده افغانستان» با خروج شوروی از این کشور در فوریه ۱۹۸۹ آغاز می‌شود و دوران سخت‌تری از زندگی حرفه‌ای ترکی را شامل می‌شود. او به من گفت می‌خواست جامعه بین‌المللی برنامه توسعه‌ی بزرگی را در مناطق مرزی افغانستان و پاکستان انجام دهد، زیرا «تنها راه تبدیل سلاح به گاوآهن همین بود». او در این کتاب می‌نویسد که وقتی هیچ گوش شنوایی برای پیشنهاد خود نیافت، نگرانی او به تدریج با شعله‌ورشدن جنگ میان مجاهدین، شدت گرفت. سرخوردگی‌ای که او احساس می‌کرد در نوشته‌ها و شخصیت او به چشم می‌خورد. او برای من توضیح داد که «شکاف آشکاری» بین «کارزار شرافتمندانه‌ای که برای آزادسازی افغانستان و مردم افغانستان صورت گرفت و شیوه بسیار ننگینی که رهبران آن پس از خروج شوروی در پیش گرفتند، می‌بیند».[۱]

فرصت «تبدیل سلاح به گاوآهن» در مرحله شکست شوروی در افغانستان در معرض فرصت‌سوزی قرار گرفت. فارس‌های سفید امروز می‌کوشند به‌شیوه مشابهی فرصت «تبدیل سلاح مناقشه قره‌باغ به راه‌آهن صلح و توسعه» از بین برود. راهی که آن‌ها برای عملیاتی کردن این تاخیر تاریخی در پیش گرفته‌اند، تبدیل مسئله «توسعه» به مسئله «هویت» است. فارس‌های سفید به منازعه هویتی دامن می‌زنند تا امر توسعه در قفقاز به قلمرو خاکستری توجه افکار عمومی سپرده شود. شیوه‌ای که آن‌ها برای گرم نگاه داشتن تنور منازعات هویتی و قومیتی در پیش گرفته‌اند، بر تهاجم به هویت، عزت نفس و حتی نام آذربایجانی جمهوری اسلامی استوار شده است. آن‌ها در هر فرصتی عملیات نام‌زدایی از جمهوری آذربایجان را کلید می‌زنند. فارس‌های سفید، تاریخ منازعه بر سر نام آن جمهوری تازه استقلال یافته را به اعماق قرن سپری شده می‌برند و می‌گویند از همان ابتدا خطا بود که ایران در سال‌های ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ نامی را که گاه محمدامین رسول‌زاده آن را «جمهوری مدنی اسلامی» در شمال ارس تعبیر می‌کرد، به رسمیت شناخت. فارس‌های سفید در هر فرصتی این دعوا را روزآمد کرده و پیشنهاد می‌کنند در اعتراض به استقلال جمهوری آذربایجان آن را نه به‌نام رسمی خود بلکه به‌نام «جمهوری باکو» یا «دولت باکو» بخوانیم. فارس‌های سفید البته از تبعات خشونت‌بار تحقیری که نام‌زدایی از یک دولت مستقل می‌تواند در پی داشته باشد، آگاه‌اند و در واقع، آن را در خدمت بالکانیزه‌کردن قفقاز می‌دانند. به همین جهت بر علیه فرایند «تبدیل سلاح مناقشه به راه آهن توسعه» مقاومت می‌کنند.

[۱] https://www.etilaatroz.com/132127

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *