312جامعه‌ی مبتنی بر تحقیر 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

محمدرضا تاجیک

یک

اکسل هونت از دیدگاهی هگلی-مکتب فرانکفورتی، مسئله‌ی ‌شناسایی را بررسی کرده است. از نظر او، هر جامعه‌ای که به کاربست شناسایی از حیطه‌ی خصوصی گرفته تا حیطه‌ی عمومی التفاتی نکند، ناگزیر زوال خواهد یافت. وی، کاملا با این گفته‌ی چارلز تیلور موافق است که ‌شناسایی تعارفی نیست که ما مدیون دیگران باشیم، بلکه جزو ضروری حیات بشری است. هونت، مبارزه را شرط لازم ایجاد روابط مبتنی ‌بر ‌شناسایی متقابل می‌داند. او این مبارزه را همان نقد نجات‌بخش -نقدی که هدف آن ایجاد جامعه‌ای است که آدمیان‌اش در عین خودآیینی با دیگران رابطه‌ای بری از سلطه داشته باشند– می‌داند. هونت، از «اعتماد به نفس»، «احترام به نفس» و «تکریم نفس» با ما سخن می‌گوید، و می‌گوید: عشق و اعتماد در روابط کودک با والدین و اطرافیان موجب اعتماد به نفس می‌شود. اعتماد به نفس مهم‌ترین خالق اعتماد است که وجود آن را جان رالز نیز، برای بقای جامعه ضروری می‌داند. اگر اعتماد را از جامعه‌ای حذف کنیم، جامعه به کلبی‌مسلکی درخواهد غلتید که نتایج دهشتناک آن را پیتر سلاتردیک در نقد عقل کلبی‌مسلک برشمرده است. اعتماد به نفس، موجب می‌شود فرد بدون ترس از رها و طردشدن، احتیاجات، آرزوها و خواست‌های خود را مطرح کند. در جامعه‌ای که ترس آشکار و پنهان حکمفرماست، از اعتماد به نفس، و در نتیجه، از اعتماد هم خبری نیست. در این جامعه دروغ دیگر مسئله‌ای اخلاقی نیست، بلکه مقوله‌ای متافیزیکی است. هونت، احترام به نفس را وجه دوم رابطه با خود و با دیگری می‌داند که برای تحقق نفس ضروری است. وی، احترام به نفس را از جنس مقولات کانتی می‌داند. احترام به نفس، به‌معنای بازشناسایی وقار عام و جهان‌شمول دیگران است؛ دیگرانی که به‌عنوان کنشگر می‌توانند بر مبنای خرد عمل کنند و بر مبنای همین خرد به‌عنوان سوژه در حیطه‌ی سیاست و اخلاقی به‌طور موثر دخالت کنند. در صورت داشتن و به‌رسمیت‌شناختن احترام به نفس، کنشگر اجتماعی به کنشگری بدل می‌شود که از حیث اخلاقی مسئول است و مهم‌تر از همه می‌تواند با توسل به خرد در حیطه‌ی عمومی به بحث و استدلال بپردازد؛ چیزی که‌ هابرماس آن را تشکیل اراده‌ی استدلالی نام نهاده است. در حالی که احترام به نفس باعث می‌شود فرد خود را هم‌شأن دیگران بداند، تکریم نفس، ناظر به این معناست که او فردی خاص و منحصربه‌فرد و به قول هگل، پارتیکولار یا تکین است. آن‌چه فرد را از دیگری جدا می‌کند، باید چیزی ارزشمند باشد، اگر فرد چیزی برای عرضه‌کردن نداشته باشد، به‌معنای آن است که او فاقد نفس است. در این معنا، ‌شناسایی به‌معنای آن نیست که هر کسی، کس دیگر را بستاید، بلکه به‌معنای آن است که فرد به سبب کارهای ارزشمندی که ارائه کرده است، با ملاک‌هایی مشخص ‌شناسایی شود. بنیان این ملاک‌ها همان ارزش‌هایی است که همبستگی (solidarity) را تشکیل می‌دهد. هونت، در این‌جا تلاش بسیاری می‌کند تا جهان‌شمولی و عام‌بودگی این ارزش‌ها را اثبات کند و به دام نسبی‌گرایی نیفتد. بنابراین، موضع او همان موضع‌ هابرماس است؛ به‌رسمیت‌شناختن تکثر در متنِ باور به ارزش‌های عام. هونت، به تاثیرات فقدان مقولات سه‌گانه خود نیز، اشاره می‌کند.

جامعه‌ای که این سه مقوله در آن راه نداشته باشند، جامعه‌ای است مبتنی‌ بر تحقیر و بری از زندگی اخلاقی. سه رفتارِ طرد (exclusion) و توهین (insult) و تخریب (degradation) رفتارهای مسلط در جامعه مبتنی ‌بر تحقیر هستند. جامعه‌ای که در آن اخلاق در حیطه‌ی خصوصی به زوال می‌رود و در حیطه‌ی عمومی فریب و ریا و چاپلوسی جای آن را می‌گیرد. هونت بر آن است که این سه نوع رابطه با نفس بر اثر مبارزه به‌وجود می‌آید؛ مبارزه‌ای که فرد هم در حیطه‌ی خصوصی و هم درحیطه‌ی عمومی باید درگیر آن شود. این مبارزه پایانی ندارد و مکمل مبارزه برای رسیدن به برابری اقتصادی است. 

دو

جامعه‌ی امروز ما از نوعی احساس محرومیت از «شناسایی» در عرصه‌ی خصوصی و عمومی، رنج می‌برد. انسانِ ایرانیِ امروز، چندان خود را «خودآیین» نمی‌بیند و نمی‌یابد، لذا در متن و بطن رابطه‌ای طولی و عرضی که با دیگران برقرار می‌کند، نوعی تمایل به سلطه (سلطه‌گری یا سلطه‌پذیری) نهفته است. این انسان، کاملا بر این احساس است که «اعتماد به نفس»، «احترام به نفس» و «تکریم نفس» او، هرکدام به‌نوعی و در سطحی، خدشه‌دار شده‌اند. از این رو، شاهد احساس بی‌اعتمادی فزاینده به خود و به دیگران، در جامعه‌ی امروز ایرانی هستیم. این انسان، به خود باور و اعتماد ندارد که بتواند بدون هراس و واهمه از حذف و طرد و تنبیه‌شدن، احتیاجات، آرزوها و خواست‌های خود را مطرح و متحقق کند. لذا به تجربه آموخته است که به تظاهر و دروغ و فریب و نمایش کار برآید، به اخلاقی‌بودن و عزت نفس داشتن، نیست. به بیان دیگر، این انسان در تحقیر خود با «آن دیگری» همدست شده و نه‌تنها بازشناسی وقار عام دیگران، که شناسایی وقار خود را هم به حال تعلیق درآورده است، و خود را در قبال رفتار خود با خود و خود با دیگران، چندان مسئول نمی‌داند. شاید از همین‌روست که عمق و گسترۀ همبستگی اجتماعی در جامعه‌ی امروز ما در سطح مطلوبی نیست، و سه رفتارِ طرد و توهین و تخریب رفتارهای مسلط در جامعه هستند، و اخلاق در حیطه‌ی خصوصی به زوال رفته و در حیطه‌ی عمومی فریب و ریا و چاپلوسی جای آن را گرفته است. و شاید از همین‌روست که این انسان، در اثر احساس تحقیرشدگی، از یک‌سو، در حسرت (نوستالژی) گذشته است، و از سوی دیگر، در حسرت مردمان و جوامع دیگر، و از جانب سوم، در حسرت تغییر وضع و وضعیت. بی‌تردید، چنانچه آنچه شایسته و بایسته است از علاج و دوا محقق نگردد، در آینده‌ای نه‌چندان دور (کما اینکه هم‌اکنون نیز شاهد نمودهایی از آن هستیم) باید شاهد شکل‌گیری هویت‌های مقاومت در دامان این «تحقیر» و «حسرت» باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *