محمدرضا تاجیک
یک
در سطوری از مقالهی سایمون کریچلی با عنوان «چرا بدیو پیرو روسو است؟» (ترجمهی احسان پورخیزی) میخوانیم: بدیو از ما میخواهد نه دلمشغول واقعیت مبتذل سیاست موجود، که در اندیشهی دقایق ابتکار و خلاقیت سیاسی که نادر و ناپایدار است، باشیم. رؤیای شهری دیگر، جامعهای دیگر، و جهانی دیگر را در سر بپرورانیم، بیآنکه بیم و هراسی از غیرواقعگرا نامیدهشدنِ خود داشته باشیم. شاید با بهرهای آزادانه از آموزههای وی بتوان گفت: بخشی از وظیفهی گفتمان سیاسی ساختن مفاهیمی است تا تصوّر امکان شهر، جامعه یا جهانی دیگر را برای ما ممکن سازد؛ و سپس بنمایاند که در عمل چگونه میتوان به آن شهر و جامعه و جهان دست یافت. بنابراین، هر گفتمان سیاسی نقاش نقشی اتوپیایی نیز هست. و شاید با بیانی اُسکار وایلدی بتوان گفت: آن نقاشی سیاست که در آن نقشی اتوپیایی نیست، حتی به نگاهی هم نمیارزد، زیرا ناحیهای را که در آن انسان و انسانیت هماره لنگر انداخته، از قلم میاندازد.
سیاست همانچیزی است که به تغییر جامعه و جهان یاری میرساند، اما بیتردید، این تغییر در سویهی ایجابی و برسازندهی خود مبتنی بر نوعی اتوپیا است. سیاست راستین دلمشغول چیزهایی است که نیستند، برای اینکه «هستیها را باطل گرداند». سیاست ساختن امکان صوری و عینی چیزی است که «نازایی تبآلود»[۱] وضعیت موجود را متلاشی میکند. این چیزی است که بدیو آن را «رخداد» مینامد، و از منظر وی، تنها پرسش سیاست این است که آیا چیزی وجود دارد که شایستهی نام رخداد باشد یا خیر. اگر فلسفه در همراهی با افلاطون بهمثابهی «قبضهی اندیشهورزانهای است که خواب اندیشه را برهم میزند»، پس سیاست نیز قبضهی انقلابیِ قدرت است که خواب سنگین جهان ناعادلانه و نابرابری خشونتبار را برهممیزند. بدیو آنچه را بهعنوان بدیلی برای نازایی تبآلود جهان و تجلیل خمارگونهی نابرابری اجتماعی روزافزون در نظر میگیرد، بهمثابه یک «روشنگری» توصیف میکند «که آرامآرام در حال گردهمآوردن عناصرش هستیم». این روشنگری نه در قالب آنچه که بدیو «دموکراسی دولتی» میخواند (یعنی پارلمانتاریسم) فهمیده میشود و نه در قالب «دیوانسالاری دولتی» (حزب-دولت سوسیالیستی). مبارزهی سیاسی «نبردی است با چنگودندان برای سازماندهی نیروی متحد مردمی». این نیازمند «انضباط» است –واژهای که بارها در آثار بدیو تکرار میشود. شایان ذکر است که این قِسمی انضباط حزبی در معنای قدیمی لنینیستی نیست. بلکه مسئله خلق سیاستی است بدون حزب و با فاصله از دولت؛ سیاستی محلی[۲] که سرگرم ساختن جمعیت یا گروهی بر مبنای میل به کلّیّت است.
دو
از منظر بدیو، روسو مفهومی مدرن از سیاست را بنیان مینهد که مبتنی بر کنشی است که مردم به واسطهی آنْ مردم هستند. برای بدیو، کلید فهم ایدهی حاکمیت روسو مبتنی است بر اعلام جمعی و یکپارچهای که از خلال آن مردم واردشدنشان به عرصهی وجود را اراده میکنند. این کنش رخدادی است که بهمثابه کنش سوبژکتیو جمعیِ خلق[۳] فهمیده میشود که بنیادستیزیاش در این امر نهفته است که (مانند حوزهی اجتماعی-اقتصادی یا دیالکتیک روابط و نیروهای تولید در مارکس) از هیچ ساختاری که توسط «وجود» یا «وضعیت» پشتیبانی میشود، سرچشمه گرفته نشده است. رخداد سیاست ساختن چیزی است از هیچ، از طریق کنش سوژه.
سیاست ربطی تنگاتنگ و وثیق با امر ژنریک دارد. امر ژنریک چیزی تمیزندادنی در هر وضعیت است، و باعث گسستی در آن میشود. اگر از لحاظ سیاسی به قضیه بنگریم، امر ژنریک کنشی جمعی یا «نیرومندانه»[۴] است و، بهتعبیر بدیو، به موجب آن یک گروه با ایجاد حفرهای از وضعیت جدا میشوند. عمل سیاسی رویهای ژنریک است که با ارجاع به یک هنجار کلی، و نه یک اصل نسبی یا خاص عمل، پیش میرود: برابری.
سیاست راستین، از منظر بدیو، باید بر برابری قاطع تمام اشخاص مبتنی باشد و همگان را خطاب قرار دهد. ابزار خلق سیاستی ژنریک و برابریخواهانه ارادهی عام است و در قالب سوژهای سیاسی در نظر گرفته میشود که کنش همدلانهاش با یک جمعیت سازمانیافته پیوند میخورد. چنانکه بدیو مینویسد، سیاست «یافتن عرصههایی نوین برای [تحقق] ارادهی عام» است. بدیو اصرار دارد که سیاست راستین باید قویّاً محلی باشد و با جهانیسازی سرمایهدارانهی محلزداییشده[۵] و شکل معکوس آن که به جنبش ضدّ جهانیسازی موسوم است به یک اندازه مخالف است. اما از این امر که تمام سیاست محلّی است این نتیجه بهدست نمیآید که سیاست امری خاص[۶] است. برعکس، بدیو از چیزی سخن میگوید که آن را کلیگرایی محلی یا موقعیتمند[۷] مینامیم.
برای بدیو، ارادهی عام یا ژنریک نمیتواند نمایندگی شود، دستکم قطعاً نه بهوسیلهی هر شکلی از دولت. سیاست دربارهی نمایندگی دولت از طریق مکانیسم رأیگیری نیست، بلکه دربارهی حاضرسازی[۸] مردم در نزد خودشان است. بدیو مینویسد: «ذات سیاست، بنا بر دیدگاه روسو، حاضرسازی یا نمایش مردم را کاملاً تصدیق کرده و علیه بازنمایی و نمایندگی ایستادگی میکند». البته ارادهی عام نمیتواند نمایندگی شود. سیاست یعنی ساختن چیزی از هیچ از طریق کنش سوژهی جمعی؛ آنچه بدیو در جایجای آثار اخیرش آن را «وجود یک امر ناموجود»[۹] میخواند. پس سیاست چیزی است که بدیو آن را «رخدادی محوشونده و ناپایدار[۱۰]» میخواند، کنشی که مردم بهواسطهی آن به عرصهی وجود درآمدنشان را اعلام کرده و درصدد وفاداری به آن اعلام برمیآیند. سیاست مبتنی بر رخداد ناممکن یا دستکم بسیار نامحتمل شده است. سیاست در فلسفهی بدیو همچون تاریخ در فلسفهی هایدگر است: بهندرت رخ میدهد.
سه
در نازایی تبآلود وضعیت کنونی، بیش و پیش از هر زمانی نیازمند سیاست هستیم: سیاستی با طبیعت و گوهرهای خلاق، رخدادی، اتوپیایی، و انقلابی، سیاستی که از رهگذر و بهواسطهی آن مردم، مردم میشوند (تاسیس میشوند نه منحل)، سیاستی مبتنی بر برابری تمام افراد و متحققکردنِ ارادهی همگان، سیاستی انقلابی که متضمن تغییری رادیکال باشد، سیاستی راستین که نافی پلیس، یعنی همان «فرایند حکومت» [۱۱]که مبتنی است بر نظمدادن به گردآمدن انسانها بهصورت جماعت و تنظیمکردن توافقات آنها، و توزیع سلسلهمراتبی جایگاهها و کارکردهای افراد در جامعه.
سیاست در جامعهی امروز ما، امکان «سیاستشدن» یا «سیاستشدگی» را ندارد. آن سیاست که امروز تجربه میکنیم، همچون سوسیالیسم در آن لطیفهی قدیمی ضدکمونیستی لهستانی است که میگوید: «سوسیالیسم، ترکیبی است از عالیترین دستاوردهای تمام ادوار تاریخی گذشته: از جامعهی قبیلهای، وحشیگری را گرفته، از عهد باستان، بردهداری را، از فئودالیسم، روابط سلطه را، از سرمایهداری، استثمار را، و از سوسیالیسم، اسمش را». سیاستِ ایرانی ما نیز، ترکیب و تجمیعی گنگ و گیج است از دقایق سیاستها و ناسیاستها و شبهسیاستهای گوناگون: از کهنسیاست، نوعی زندگی جماعتی، قضای اجتماعی همگن با ساختاری ارگانیستی و انداموار و بدون فضای تهی و ناممکنی چینهبرداری و چینهگذاری را، از پیراسیاست، سیاست بدون سیاست، منطق پلیس، حذف آنتاگونیسم و و امکان سوژهشدگی فردی را، از فراسیاست، نوعی تئاتر خیمهشببازی با نقشآفرینی و بازیگری دیگریهای کوچک و سناریونویسی و کرگردانی دیگری بزرگ را، از ابرسیاست، نظامیکردن عرصهی سیاست و اختهکردن امر سیاسی و مسکوتگذاشتن قابلیت ثباتشکنی آن را، از پساسیاست، پایان یا طرد و قدغنکردن سیاست را، از سیاست استعلایی و ادیسهوار افلاطون، سیاست چونان امر متعالی بر فراز هستندهها، نیل به هستیای متعالیِ پر، سرشار و کامل (عالم مثل) که هر آنچه وجود دارد سایه و روگرفتی ناقص از آن است و ما نیز، از آن دور افتادهایم، از علم سیاست مدرن، سیاست بهمثابه ماشین انداموار مرکزگرای مولد، علم حکومت و قدرت، و علم و هنر و فن چگونه بردن و خوردن و همیشه برحق و پیروز بودن، و از سیاست نامش را. این «ناسیاست» به بیانی دیگر، سیاستِ پتیاره، غیرفضیلتمند و غیراخلاقی است.
سیدجواد طباطبایی در مورد سیاست در آتن مینویسد: اقتدار فرمانروایان آن از فضیلتهای فردی آنان ناشی میشد…تاریخنویس آتنی دربارهی پریکلس، که یکی از برجستهترین رجال سیاسی دموکراسی یونانی بهشمار میآمد، گفته است که خاستگاه «اقتدار و اعتبار فردی او ویژگیهای اخلاقی» او بود، پریکلس «در امور مالی فرمانروایی بس درستکار» و در ادارهی امور عمومی شهر نیز «بیشتر از آنکه از خواستهای شهروندان پیروی کند، پیشوای شهر بود و آنان را هدایت میکرد»، از آنجا که خاستگاه اقتدار سیاسی پریکلس نادرستی و پتیارگی نبود، نیازی نداشت که در سخنگفتن خوشایند مردم را در نظر آورد و مصالح عمومی را فدای منافع خصوصی برخی یا گروهی از شهروندان کند. از چنین پریکلسی در عرصهی سیاست امروز ما نه تنها خبری نیست که نیست، بلکه سیاست و سیاستپیشهگانی که تجربه میکنیم، در واقع، جزئی از نازایی تبآلود وضعیت اکنون ما هستند. از اینرو، شاید تنها راه برونشد از این وضعیت، سیاستی باشد که رخدادگون و انقلابی بر سیاست اکنون ما نازل شود و سقف آن را سخت بشکافد و طرحی نو دراندازد.
پینوشت:
[۱] febrile sterility
[۲] local
[۳] creation
[۴] forcing
[۵] delocalized
[۶] particular
[۷] situated
[۸] presentation
[۹] existence of an inexistent
[۱۰] evanescent
[۱۱] le processus du gouvernement