312خود نبَرد راه سوی خویش 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

محمدرضا تاجیک

یک

امروز، آن نخ کوکی که وجود و هویت بسیاری از مردمان را به نوعی نظم خیالی یا نمادین پساانقلابی بخیه زده بود، در حال گسستن و پاره‌شدن است. به بیان دیگر، در جامعۀ امروز ما، نه دیگریِ کوچک و نه دیگری‌هایِ بزرگ (طیفی از پدیده‌های غیرشخصی، از قبیل زبان، قانون، احکام و امیال دیگران) از امکان و استعداد بروز و ظهور در هیبت یک «دال» و الصاق آدمیان به‌خود برخوردار هستند. این «دیگری»های کوچک و بزرگ؛ دیرزمانی است که دیگر نمی‌توانند مردمان را مورد خطاب یا فراخوان (یا استیضاح، در بیان آلتوسری-لکانی) قرار داده و تبدیل به سوژه کنند، نمی‌توانند شکاف و گسست هویتی آنان را ذیل دال اعظمی پر و ترمیم نمایند و تعیّن ببخشند، و نمی‌توانند سوبژکتیویتۀ آنان را برساخت نمایند. از این رو، شاهد کنشگری سوژه‌های ازهم‌گسیخته و خط‌خورده و ترک‌خورده‌ای هستیم که تنها یک فقدان هستند و برای غلبه بر این فقدان، هر لحظه در قاب و قالب ابژۀ میل یک دیگریِ کوچک و بزرگ دیگر، قرار می‌گیرند. سوژۀ ایرانی امروز، در فرایندی هیستریزه‌شده، در برابر استیضاح و ادغام در نظم نمادین مسلط مقاومت می‌کند، و در فرایند این امتناع و اجتناب از مستحیل‌شدن در نظم خیالی و نمادین دیگری‌های پساانقلابی و پاره‌کردن بخیه و دوختی که آنان را به این دیگری‌ها کوک می‌زد، قدرت حاکم و انضباطی و زیستی گفتمان مسلط را به چالش می‌کشد. این سوژه، با گسستن این بخیه -یا رابطه‌ای که او را قادر می‌ساخت با نوعی دال بازنمایی شود- به‌مثابۀ دالی کنشگر و خودآگاه از هزینه‌های کنش‌اش، وارد عرصۀ سیاست می‌شود، و پرسش‌گری و نقادی می‌آغازد و از پرسش «چه می‌خواهی؟» خویش، «امر واقعی» برای دریدن نظم نمادین دیگری بزرگ می‌سازد. ماهیت چنین سوژه‌ای، در شکاف‌‌ برساخت می‌گردد، از این رو، ماهیتی جز فقدان ماهیت ندارد. به بیان دیگر، چنین سوژه‌ای جایگاه استقرار هویتی محال و مکان وقوع سیاست همان‌انگاری با بی‌نهایت دیگری (هر دیگری که نافی و عدوی دیگری‌های رسمی باشد) است. در همان حال که از نمادینه‌شدن در ساحت نظم نمادین گفتمان مسلط تن می‌زند، به اشکال گوناگون نمادینه‌شدن‌هایی تن می‌دهد که اعتبار نظم نمادین مستقر را بی‌اعتبار و ایستارها و هنجاها و ارزش‌های را معکوس می‌کنند، و فقدان نهفته در آن را نمایان می‌سازند. ‌

 

دو

شاید یک عامل بسیار موثر در این فرایند هیستریزه‌شدن شرایط و هیستریک‌شدن سوژۀ ایرانی، فقدان آگاهی (یا تجاهل) دیگری بزرگ نسبت به «فقدان» ساحت نمادین و پاره‌شدن بخیه‌های هویتی و گفتمانی خود است. همان‌گونه که لکان می‌گوید: ساحت نمادین هیچ‌گاه کامل نیست، زیرا به دلیل حضور «امر واقع» به‌مثابه امری که تن به منطق دال و نمادینه‌شدن نمی‌دهد، همواره دچار فقدان است. به بیان دیگر، امر واقع، همان امری‌ تروماتیک و هراسناک است که لحظه‌ای دیگری بزرگ را از دهشت فقدان رها نمی‌سازد، اما دیگری بزرگ هرگز نمی‌خواهد محال‌بودن دستیابی به تمامیت را که ناشی از اونتولوژی امر واقعی‌‌ست، بپذیرد. لذا همواره تلاش می‌کند که شکاف‌ها و درزها و ترک‌ها و خلاء‌های خود را برساختۀ بازنمایی آنتاگونیستی دیگری‌های بزرگ دیگر تصویر کند و در هر شرایطی نظم نمادین خود را منسجم، معتبر، استعاری و هژمونیک، نشان دهد. از منظری دیگر می‌توان گفت که دیگری بزرگ همواره گرفتار فانتزی خود است، زیرا  فانتزی تنها راه گریز از این محال‌بودن هراسناک و دستیابی به تمامیت و هویت یکپارچه و پرکردن فقدان است. کارکرد فانتزی این است که محال‌بودن تمامیت را به  امری مبدل می‌سازد که ممنوع است، و در لحظه‌ها و هنگامه‌های آشکارشدگی فقدان، دیگری بزرگ را قادر می‌سازد از کنار آن به‌سادگی بگذرد، یا به فرافکنی‌های گوناگون متوسل شود. در عالم فانتزی، دیگری بزرگ کاملاً غافل از آن است که نظم نمادین او هیچ‌گاه نمی‌تواند هم‌چون کلی یکپارچه وجود داشته باشد؛ چراکه وجودیت آن‌ به علت تعیین‌کنندگی‌ فقدانی‌ست که امر واقعی در آن‌ ایجاد می‌کند، یا وجود او در گرو همین فقدان است. او تحت اغوای فانتزی که دائماً وعدۀ پرکردن این فقدان را به او می‌دهد، همواره آن را نفی می‌کند. بنابراین، این فانتزی‌ست که کلیت و اعتبار بی‌پرسش را به دیگری بزرگ بازمی‌گرداند، ترومای ناشی از فهم فقدان را درمان می‌کند، و او را از تمهید و تدبیر برای مواجهه و مقابلۀ اصولی و منطقی با امر واقع بازمی‌دارد.

 

سه

امروز، عده‌ای در حالی متوجه این «پاره‌گی» و در اندیشۀ بازبخیه‌کردن شکاف‌ها و شیارهای روحی و روانی و احساسی و اعتقادی و فرهنگی و هویتی و قومیتی و سیاسی جامعه شده‌اند که این شکاف‌ها سخت نیازمند جراحی هستند. به بیان دیگر، امروز برخی در حالی در تلاش برای برگرداندن آب رفته از جوی به جوی شده‌اند که خودِ جوی از مسیر منحرف گشته و جایی می‌رود که خود نبَرد راه سوی خویش، و در حالی درصدد برگردان جوی به مسیر خویش هستند که بسیاری از ماهیان و غوکانش مرده‌اند. این عده، همچنین در شرایطی در اندیشه تدبیر شده‌اند که بسیاری از تدبیرگران منزل (جامعه) اساساً منکر چنین شیارها و شکاف‌هایی هستند و بر لب جوی نشسته‌اند و در عالم خیال، جریان خروشان آب را تماشا می‌کنند. در کنار این بسیاران، بعضی نیز، این امر را امری طبیعی می‌دانند، عده‌ای بر این نظرند که می‌توان آب رفته از جوی را به جوی برگرداند، گروهی معتقدند که این آب اساسا آب این جوی نبوده است، برخی هم بر این نظرند که در هر شرایطی آبی تازه جایگزین آب رفته خواهد شد و همین مقدار آب اندک در جوی مانده کفایت می‌کند. البته، در این میان، برخی نیز، بر این باورند که اصل جوی است نه آب، لذا تا وقتی جوی، جوی است، از رفتن و نرفتن آب چه باک. در نگاهی از نوع نزدیک (انضمامی) به این «جوی» درمی‌یابیم که هم جوی و هم آب دستخوش تغییراتی ژرف شده‌اند. جوی، که خود جوی دیگری شده است، کماکان تنها آب جاری در خود را آب می‌داند و کماکان آبی قلیل اما کُر را می‌طلبد: آبی با رنگ و بو و طعم «خودی». آبِ خودی آن آب است که بی‌اختیار هر آنجا که جوی می‌رود، برود، از هر دشت و بیابان و کوه‌ای که عبور می‌کند، عبور کند، در آن ره که به دره و مرداب است تردید نکند، آنجا که هرز می‌رود پرسش نکند، آنجا که به‌جای آبادکردن، ویران می‌کند، دم و چشم فروبندد. بی‌تردید، در شرایط کنونی جامعه، خلق چنین سوژه‌ای (سوژۀ کاملا خودی) تنها آرزوهای خود را رنگ واقعیت پنداشتن است. بنابراین، دوران سیاست‌های معطوف به حذف تفاوت‌ها و تکثرها از صحنۀ سیاست به مدد تنظیم و تنسیق قواعد و هنجارهای لازم‌الاتباع ایدئولوژیک که جایی برای فوران پرشور روال دادخواهی و سرریز آن در سیاست راستین باقی نگذارد، گذشته است. از این رو، تنها سیاستِ کارآمد بازبخیه‌زدن شکاف‌های گوناگون جامعه، سیاستی است که نخست، ماهیت متکثر و متنوع جامعه را به‌رسمیت می‌شناسد، و تلاش می‌کند با حفظ «امر کثیر»، «امر احد» بسازد. دو دیگر، می‌تواند اعتبار کارآمدی و کفایت نمادین خود را به‌گونه‌ای انضمامی (رؤیت‌پذیر و تجربه‌پذیر) به نمایش بگذارد -به‌جای حرف‌درمانی، عمل‌درمانی کند. سه دیگر، می‌تواند به درزهای زندگی روزمرۀ مردم سرک بکشد و واقعیت‌های به‌ظاهر پیش‌پاافتاده زندگی مردمان را فهم و تجربه کند. به بیان دیگر، می‌تواند از عرش فرود آید و روی فرش به تدبیر امور جامعه بپردازد. چهار دیگر، می‌تواند با جامعۀ مردمان نوعی کنش ارتباطی-انتقادی متقابل یا نوعی دیالوگ انتقادی (و رابطۀ تاثیرگذاری و تاثیرپذیری) برقرار کند. پنج دیگر، در قاب و قالب یک ایدئولوژی ارتدکس یا نظم نمادین (دیگری بزرگ) ظاهر نشود و همواره مستعد باز-تقریر و باز-تدوین باشد. شش دیگر، همواره مهیای بخیه‌زدن خود با واقعیت‌ها و تغییرات جامعه باشد. و آخر این‌که، از شجاعت خط‌کشیدن به‌روی آن مشق که کرده‌ست و مشق دیگر کردن را داشته باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *