312رخداد امتناع از خود 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

محمدرضا تاجیک

یک

در سطوری از مقالۀ «سوژه‌، کنش و پولیس: نظریه‌پردازی دربارۀ عاملیتِ سیاسی» نوشتۀ جونی هکلی، کریس پائولینا کالیو (مترجم: آتنا کامل، همن حاجی‌میرزایی) دربارۀ فیلم «فانی و الکساندر» (۱۹۸۲) می‌خوانیم: فیلم در اوپسالای سوئد در اوایل قرن بیستم می‌گذرد. داستان فیلم دربارۀ فراز و فرودهای خانوادۀ مرفه اکدال است که در کار تئاتر هستند. در کانون داستان، الکساندر ۱۰ ساله و خواهر کوچک‌اش فانی قرار دارند. والدین‌شان ازدواج موفقی دارند تا هنگامی که اوضاع با مرگ ناگهانی اسکار پدر خانواده، در حین تمرین تئاتر تغییر می‌کند. مدت کوتاهی پس از آن، امیلی مادر خانواده‌ با اسقف ورگروس ازدواج می‌کند و فانی و الکساندر را برای زندگی به خانۀ اسقف می‌برد. خیلی زود مشخص می‌شود اسقف سرپرستی خشک و مقررارتی است و بچه‌ها تحت قوانین آهنین او قرار دارند. او، به‌ویژه به الکساندر سخت می‌گیرد، و به طرق مختلف تلاش می‌کند نظم و اسلوب خودش را به الکساندر بیاموزد. صحنه با بازخواست اسقف ورگروس از الکساندر و فانی دربارۀ توهین به او در اتاق‌اش آغاز می‌شود. اسقف از مستخدم‌اش شنیده است الکساندر مرتب داستان‌های مزخرفی دربارۀ او و شرایطی که منتهی به مرگ همسر سابق و بچه‌هایش شده بود می‌گفت. اسقف، بارها از الکساندر می‌خواهد اعتراف و عذرخواهی کند، اما الکساندر به‌کلی منکر اشتباه خود می‌شود. اگرچه اسقف قبلاً دربارۀ عواقب قسم دروغ به الکساندر هشدار داده بود، اما او تا جایی پیش می‌رود که دست‌اش را به روی انجیل می‌گذارد و همان دروغ‌ها را تکرار می‌کند. اگرچه، شاید رفتار الکساندر بچگانه و خام به‌نظر برسد، اما این اپیزود نشان می‌دهد او به‌صورت کاملاً آگاهانه و حساب‌شده از اسقف سرپیچی می‌کند. برای مثال، تظاهر می‌کند به یاد نمی‌آورد اسقف از او می‌خواست به چه چیز اعتراف کند و چرا باید تنبیه شود و به‌جای آن‌که با قبولِ خواستۀ اسقف از تنبیه قسر در رود، کشمکش و تنبیه را تشدید می‌کند. با این حال، قیافۀ الکساندر تا آخر مؤدب و خوش‌رفتار باقی می‌ماند. در ادامۀ این اپیزود روشن می‌شود آن‌چه الکساندر و اسقف دربارۀ آن مشاجره می‌کنند مشکل اصلی نیست، بلکه مسئله چیزی بسیار بنیادی‌تر است. مسئلۀ اصلی «‌کیستی» و «چیستی» الکساندر در این خانواده جدید است و این‌‌که چه کسی خودِ اجتماعیِ او را تعریف می‌کند. اسقف موقعیت سوژگیِ الکساندر را به‌عنوان پسر جدیدش تعریف می‌کند. موقعیتی که همراه است با همۀ تعهدات و انتظاراتی که در پی یک رابطۀ پدر-پسری می‌آید. الکساندر بار دیگر به‌روشنی نشان می‌دهد از این موقعیت ناراحت است؛ اگرچه نمی‌تواند آن را به‌راحتی رد کند. در این مشاجره، عاملیتِ سیاسی را می‌توان با رجوع به شیوه‌هایی که الکساندر و اسقف خود و یکدیگر را مورد خطاب قرار می‌دهند نشان داد. متناسب با اصول آن زمان، الکساندر پدرخوانده‌اش را «اسقف» می‌خواند و اسقف نیز، الکساندر را به‌صورت دوم شخص یا با اسم‌اش مورد خطاب قرار می­دهد. اپیزود با گزارۀ «الکساندر، پسرم» آغاز می‌شود و در آن اسقف شرایط پرتنشی برای هویت الکساندر ایجاد می‌کند. در جریان بازخواست اسقف، الکساندر در ابتدا فقط پاسخ‌های کوتاه می‌دهد و همۀ اتهامات را رد می‌کند اما در ادامه با تهدیدهای اسقف با اکراه وارد گفت‌وگو می‌شود. اسقف که از این شرایط که اقتدار پدرانۀ وی را به زیر سوال برده،‌ ناراحت است، بحثی را که چند هفتۀ پیش راجع به اخلاق داشتند، به الکساندر یادآوری می‌کند. دوباره اسقف او را «الکساندر، پسرم» خطاب می‌کند، بنابراین، دوباره او را در موقعیت سوژه‌ای قرار می‌دهد که پسر اوست. آن‌چه در واکنش الکساندر جالب است نحوه‌ای است که او دربارۀ خودش به‌طور گزینشی به‌صورت اول شخص یا سوم شخص حرف می‌زند. بر خلاف انتظار اسقف، الکساندر به‌جای تبعیت از او، پذیرفتن ارزش‌های اخلاقی‌اش را رد می‌کند با این استدلال ‌که این قضیه در مکالمه به توافق نرسیده، چون «اسقف خودش حرف می‌زد و الکساندر هم چیزی نمی‌گفت». گفت‌وگو این‌گونه ادامه می‌یابد:

اسقف: چیزی نمی‌گفت و شرمگین بود، شاید از دروغ‌هایش.

الکساندر: من از اون موقع تا حالا عاقل‌تر شدم.

اسقف: منظورت اینه که بهتر دروغ می‌گی؟

الکساندر: این‌طوری هم می‌شه گفت.

اسقف که با وجود عصبانیت همچنان الکساندر را «پسرم» خطاب می‌کند، می‌پرسد آیا الکساندر فکر می‌کند می‌تواند شرافت انسانی را لکه‌دار کند بی‌آن‌که برای آن تنبیه شود. الکساندر هم با اول شخص و هم سوم شخص پاسخ می‌دهد: «فکر می‌کنم اسقف از الکساندر متنفره. این چیزیه که فکر می‌کنم». اسقف در آخرین تلاش برای عقب‌راندن الکساندر از موضع‌اش در حالی‌که گونۀ او را با محبتی ظاهری نوازش می‌کند، از عشق پدرانه‌اش به الکساندر، فانی و مادرشان می‌گوید. الکساندر ساکت می‌ماند و اسقف از کوره در می‌رود. این اپیزود با اعتراف اجباری الکساندر و تنبیه او با ضربات ترکه و سرآخر حبس در اتاق زیر شیروانی به پایان می‌رسد.

 

دو

ما صحنۀ مشاجرۀ بین الکساندر و اسقف دربارۀ رابطۀ خانوادگی‌شان را به‌عنوان مثالی از عاملیتِ سیاسی مورد بررسی قرار می‌دهیم. حداقل دو سوژه وجود دارد که مستقیماً درگیر مشاجره‌اند. به‌لحاظ توپوگرافیک این دو سوژه درون خانۀ اسقف قرار گرفته و درون چارچوب آن محدود شده‌اند.‌ جایی که الکساندر و خواهرش مجبورند زندگی کنند. این وضعیت، توصیف روشنی از پولیسی که آن‌ها درش قرار گرفته‌اند به‌دست می‌دهد. اما زمینۀ اجتماعی و فضایی‌ای که در آن این سوژه‌ها اقدام به سیاست‌ورزی می‌کنند به‌سختی قابل تقلیل به این خانه است. بنابراین، از دیدگاه توپولوژیکی، پولیسی که این مشاجره‌ در آن رخ می‌دهد نه تنها خانه، بلکه همۀ اعضای خانواده‌ گستردۀ اسقف و الکساندر، دیگرانِ مهم آن‌ها، بسترهای نمادین و مادی زندگی روزمرۀ آنان، ارزش‌های اخلاقی غالب مربوط به بزرگی و کوچکی، اصول زندگی و اقتدارِ پدرخواندگی که به‌صورت گفتمانی ساخته‌شده  و… را دربرمی‌گیرد. اگر پولیس را به این شکل تعریف کنیم، آن‌گاه آن موضوعی که برای‌اش سیاست‌ورزی می‌کنیم تمام مردم، مکان‌ها و اشیاء مربوط به آن موضوع را گردهم‌ ‌می‌آورد. چیزهایی که ممکن است در آن مکان باشند یا نباشند. چیزهایی که ممکن است در زمان حال حضور داشته باشند یا مربوط به گذشته و یا آینده باشند. تمام این‌ها گردهم‌ می‌آيند. بدین‌ترتیب، پولیس به بخش لاینفکی از ساخت سیاست آن‌ها تبدیل می‌شود. از دیدگاه الکساندر، مشاجره به‌خاطر موقعیت ناراحت‌کننده‌ای است که اسقف با «پسر» خطاب‌کردنِ وی به سوژه (الکساندر) بخشیده است («چیستی» الکساندر). این چیزی است که به سوژگی («کیستی» الکساندر) جان می‌بخشد و او را به کنش سیاسی وامی‌دارد. از دیدگاه اسقف، اقتدارش («چیستی» اسقف)  که الکساندر آن را تصدیق نکرده، در خطر است و برای او («کیستی» اسقف) راهی جز توسل به خشونتی که از اقتدار حقیقی تهی شده است باقی نمی‌گذارد. این‌که این مشاجره‌ دارای پیشینه و تاریخ است از گفت‌وگوی بین الکساندر و اسقف روشن است. این دو مکالمه‌‌ای را از گذشته بازگو می‌کنند که الکساندر ظاهراً به قدرت ارادۀ اسقف تن‌داده و به دستورات اخلاقی او مشروعیت بخشیده است. با این حال، این‌بار الکساندر آشکارا پدرخواندگی اسقف را پس می‌زند. گرچه می‌داند این نافرمانی به‌قیمت تنبیه‌شدن او تمام می‌شود. بر خلاف موقعیت قبلی، این مرحله را می‌توان به‌عنوان نمونۀ عاملیتِ سیاسی موفق توسط الکساندر دید. او با گریز از موقعیتِ پسرِ اسقف که اسقف با ملقب‌کردن الکساندر به صفت «پسر» او را در آن قرار داده بود، حال آزادی بیش‌تری داشت تا به‌عنوان عامل‌ سیاسی عمل کند. الکساندر، اکنون در زمینی بزرگ‌تر از موقعیت توپوگرافیکیِ خانۀ اسقف بازی می‌کرد. کنشِ سیاسی موفقیت‌آمیز الکساندر در پولیس توپولوژیکی‌ای عمل می‌کرد که مشاجره‌ در آن در جریان بود. این موفقیت، نتیجۀ عاملیتِ الکساندر به‌عنوان یک سوژۀ سیاسی است. در این‌جا، شرط امکان عاملیتِ سیاسیْ خودمختاری نسبی سوژه در مقابل خود اجتماعی‌ای است که در مشاجره مورد بحث بود. در بالا دیدیم چگونه الکساندر به خودش ارجاع می‌دهد تا خودمختاری نسبی خویش را حفظ کند. این شیوه‌های ارجاع، به الکساندر اجازه می‌دهد به‌صورت انتقادی خودش را از وضعیتی که پدرخواندۀ مقتدر می‌خواهد با لغت پسر به او حقنه ‌کند، دور کند. به‌نظر می‌رسد کاری که الکساندر انجام داده ساده است. او با اشاره به خودش به شکل سوم شخص، دربارۀ خودِ اجتماعی‌اش، آن‌طور که اسقف می‌خواهد او باشد، حرف می‌زند. بنابراین، به لحاظ سوژگی میان خود و موضوع مشاجره فاصله‌گذاری می‌کند. این فاصله‌گذاری به او اجازه می‌دهد تا تأکید کند مجبور نیست «الکساندر» باشد، در حالی که می‌تواند باشد. الکساندر، با اشاره به خودش به شکل اول شخص، دربارۀ خود اجتماعی‌اش در مقام سوژۀ مشاجره حرف می‌زند. او، افزون بر این، با بیان این‌که «از آن موقع عاقل‌تر شدم» بر این تمایز تأکید می‌کند، و بنابراین، نشان می‌دهد که اکنون برای مشاجره مجهزتر و آماده‌تر است. در همان حال، الکساندر خودش را (با سوم شخص خطاب‌کردن) به‌عنوان ابژه‌ای منفصل از اسقف بازنمایی می‌کند که مورد تنفر او واقع شده است. اما هنگامی که دربارۀ خودش به‌عنوان سوژۀ اندیشمند حرف می‌زند، به «من» اشاره می‌کند. الکساندر، این اشاره‌های دوگانه را تا زمانی ادامه می‌دهد که روشن شود بحث دربارۀ نسبت خویشاوندی آن‌ها تمام شده است. از این لحظه به بعد، الکساندر فقط به شکل اول شخص به خودش اشاره می‌کند، در نتیجه، نشان می‌دهد که به‌عنوان «الکساندرِ» پسر اسقف اعتراف نمی‌کند و تنبیه نمی‌شود. شاید فکر کنیم میزان خشونتی که در مشاجرۀ میان الکساندر و اسقف وجود دارد منحصربه‌فرد است. اما می‌خواهیم نشان دهیم مسئلۀ ما در این‌جا چیزی عام و فراگیر است. در زندگی‌ روزمره،‌‌ سوژه پیاپی با موقعیت‌های مختلفی مواجه است که، چه بالغ، چه کودک، مجبور به ارتباط برقرارکردن، وفق‌دادن، و یا تغییر و دگرگون‌کردن آنان با توجه به شرایط موجود است. نمونۀ الکساندر، نشان می‌دهد بچه‌ها نیز، پتانسیل اثرگذاری بر فرایند سوژه‌سازی را، حتی در محیط‌های سلسله‌مراتبی و زیردستی، دارند. الکساندر، با سیاستی که در زندگی روزمره‌اش اتّخاذ می‌کند، با فاصله‌گذاری از برداشت اسقف از خود اجتماعی‌اش، خودمختاری نسبی‌ خود را حفظ می‌کند. الکساندر، در واقع، آن‌چه را که وین «فاصله‌گذاری انتقادی … لازم برای فرایند هویت‌زدایی نامیده است، اجرا می‌کند. او، با این کنش سیاسی، اقتدار اسقف را که تقریباً برای دیگر اعضای خانواده و اجتماع بزرگ‌تر مسلم فرض ‌شده بود، به چالش می‌کشد. بدین‌ترتیب، سوژگی سیاسی امری زمینه‌مند و چندوجهی‌ست، چرا که این سوژگی در نسبت با موقعیت سوژه‌ای قرار دارد که در وضعیت‌های متفاوت اَشکال مختلفی به‌خود می‌گیرد. درنتیجه، سوژه‌های سیاسی متکثرند، و از این‌رو، در نظام‌های سیاسی مختلف می‌توانند خود را در موقعیت‌های متفاوتی قرار دهند. مگر این‌که این سوژه‌ها در وضعیتی کاملاً ایزوله‌ نسبت به یکدیگر قرار گیرند که آن‌هم بسیار نامحتمل است.

 

سه

بگذارید در پرتو خوانش جونی هکلی وکریس پائولینا کالیو از این فیلم، و نتایجی که از این خوانش می‌گیرند، وارد جامعۀ ایرانی امروز شویم و با شبیه‌سازی الکساندر با مردم و اسقف با حکومت، تصویر و تحلیلی از خیزش ۱۴۰۱ ارائه دهیم. بی‌تردید، رابطۀ سوژۀ جوان این خیزش و حکومت/قدرت در ایران امروز، تابعی است از رابطه‌ای میان فضای توپوگرافیک و توپولوژیک، از یک‌سو، و منِ مفعولی و منِ فاعلی (یا چیستی و کیستی)، و منقادبودگی و رهابودگیِ جوانِ ایرانی، از سوی دیگر. به دیگر سخن، چگونگیِ این رابطه (نزدیکی یا دوری، پروتاگونیستی یا آنتاگونیستی)، ربط تنگاتنگ و وثیقی دارد با نوع رابطه‌ای که میان این دو «فضا» و این دو «من» برقرار می‌شود. به لحاظ توپوگرافیک، این دو «من» یا دو «سوژه»، درون قلمرو قدرت قرار دارند و درون حصارهای آن محدود شده‌اند. اما زمینۀ اجتماعی و سیاسی و فضایی‌ای که این سوژه در آن‌ اقدام به کنش‌گری می‌کند، به‌سختی -برای همیشه و برای همه- قابل تقلیل به این فضای توپوگرافیک است. لذا همواره این امکان وجود دارد که در میان همان «من»های مفعولی و «سوژه»های منقادی که در فضای توپوگرافیک گرفتار آمده‌اند، امتناع و تخطی‌ای رادیکال از آن‌چه هست و از آن‌چه قدرت می‌خواهد که باشد، صورت ‌گیرد، و در درون یا برون همان فضای توپوگرافیک، فضایی توپولوژیک ساخته و پرداخته شود که بر هر در و دیوار و بر هر نقش و نقاشی‌اش، رنگی از سیاستِ مقاومت، دیده می‌شود، و از هر کوی و برزن‌اش ندایی از «من»های فاعلی» به‌گوش می‌رسد. در این حالت، پولیسی در درون پلیس (در بیان رانسیر) شکل می‌گیرد که در آن، امر سیاسی امری منتشر می‌شود، و در همه‌چیز و همه‌جا و همه‌کس بروز و ظهور می‌کند: چیزهایی که ممکن است در آن مکان باشند یا نباشند، چیزهایی که ممکن است در زمان حال حضور داشته باشند یا مربوط به گذشته و یا آینده باشند، همه گردهم‌ می‌آيند، و بساط جشن سیاست (در معنای رانسیری) و سوژه‌شدگی را در پولیس می‌گسترانند، و آگواریی برای کنش‌گری سوژه‌ای که جامۀ «چیستی» به‌درآورده‌، و به «کس» بدل شده‌، فراهم می‌سازند. این سوژه، با گریز از نام و موقعیت و منِ مفعولی که دیگری بزرگ و قدرتِ حاکم با استیضاح خود، او را ملقب به این نام و محصور در این موقعیت کرده، از خود نام‌زدایی و موقعیت‌زدایی می‌کند، و خودمختاری خود نسبت به «منِ» قدرت‌ساختۀ خود، اعلام می‌نماید. این «من» خودمختار و خودآیین، این‌بار توامان هم از موضع «سوم شخص» (مفرد و جمع)، و هم از موضع «اول شخص» (مفرد و جمع)، به‌جای خود، برای خود و به زبان خود (به بیان رانسیر) سخن می‌گوید، و با سیاستی که در هر لحظه از زندگی روزمره‌اش اتّخاذ می‌کند، و با فاصله‌گذاری از برداشت قدرت از خود و کنشِ اجتماعی‌اش، خودمختاری‌ خود را مستمرا اعلام می‌دارد و «فاصله‌گذاری انتقادی لازم برای فرایند هویت‌زدایی را اجرا می‌کند، و با این کنش سیاسی، اقتدار قدرتِ حاکم را، به چالش می‌کشد. این سوژۀ خودآیین، از آن‌جا که هستی‌ای زمینه‌مند و چندوجهی‌ دارد، قادر است سوژگی خود را در نسبت با «موقعیت‌های سوژگی» متفاوت و متکثر، در صورت و سیرتی متفاوت بازآفرینی کند، و به‌جای آن‌که از موضعی هستی‌شناختی در پی آن باشند که چه‌چیز سیاست، و چه‌کس سوژۀ سیاسی است، خود دست‌اندرکار خلق خویش به‌مثابه عاملیت و کنش‌گر سیاسی، و فضایی که این کنش و کنش‌گری را در ساحتِ آن به «امر سیاسی» بدل می‌گردد، می‌شود. 

 

چهار

در این شرایط، پاسداران فضای توپوگرافیک که خود را ناتوان از تسخیر و تدبیر فضای توپولوژیک می‌بینند، تلاش می‌کنند آن را تحریف و تحدید و تعطیل کنند، و سوژۀ خودآیین را به داغ و درفش، یا با حذف ادغامی و ادغام حذفی، به‌ظاهر هم که شده، به آیین خود درآرند، غافل از آن‌که فضای توپولوژیک، برای تعمیق و گسترش خود، و برای سیاسی‌بنمودن خود، نیازمند چنین هجمه‌های خشونت‌آمیزی است، و غافل از آن‌که سوژۀ فضای توپولوژیک، مقبولیت و مشروعیت و نیروی هر کنش خود را به واکنشی چنین، گره زده است. در واقع، این حاملان و عاملان فضای توپوگرافیک هستند که بانیان فضای توپولوژیک سیاسی و آنتاگونیستی هستند، و این اسقف‌های فضای توپوگرافیک هستند که در نقش قابله‌ها و دایه‌های الکساندرها ظاهر شده‌اند و نافی و عدوی خویش را در دامان خود می‌پرورانند. اینان، هم‌چنین غافل از آنند که زمینۀ اجتماعی و سیاسی و فضایی‌ای که در آن سوژه‌ اقدام به کنش‌گری می‌کند، به‌سختی قابل تقلیل به فضای توپوگرافیک است، و همواره این امکان وجود دارد که در میان همان «من»های مفعولی و «سوژه»های منقادی که در فضای توپوگرافیک نظارت و مراقبت می‌شوند، امتناع و تخطی‌ای رادیکال از آن‌چه میل و ارادۀ دیگری بزرگ است، صورت ‌گیرد. دقیقا در این حالت و وضعیت است که حاملان و عاملان گفتمان مسلط و حامیان حفظ وضع موجود، -که خود را مسیح عالمی دانسته و هر الم را در کف خود مرهمی می‌بینند- دچار نوعی روان‌پریشی، زبان‌پریشی، و کنش‌پریشی می‌شوند و هر آن‌چه می‌کنند از علاج و دوا، رنج و خشم افزون می‌شود و حاجت ناروا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *