محمدرضا تاجیک
یک
ماكیاولی میگوید: زمان، معشوقهای بیرحم است كه بیش از اندازه خود را تسلیم شانس و بخت میكند. در این دمکهای سرکش و عاصی و بیقرار، تنها بدیل انسان ایرانی برای رامکردن این معشوقه، ایستادنِ خودآگاهانه و زمانآگاهانه در تقاطع گذشته، حال و آینده است. آیندۀ این انسان، آمیزهای پیچیده از واقعیات گذشته و حال، و ارزیابی و ارزشیابی او از آنچیزی است كه ترجیح میدهد، آرزو میكند، میخواهد، نیاز دارد، میل دارد، انتظار دارد، اراده میکند، و میسازد. انسان ایرانی امروز، همچنین در متن و بطن شرایطی قرار دارد كه در آن به گفتۀ ریچارد رورتی، پرسش «چهكسی؟» از طرح یک پرسش بیزمان باز ایستاده، و به طرح پرسشی دربارۀ زمان آینده میپردازد. اما این پرسش دربارۀ آینده، نه یک جستوجو و تقاضا برای یک پیشبینی، بلکه برای یک پروژه است. این پرسش که ما چهکسی هستیم، بستری برای طرح این پرسش میشود كه «كدام آینده را باید تلاش كنیم تا با همیاری هم بسازیم؟» با بهرهای آزادانه از این پرسش رورتی، نویسندگان كتاب راهكارهای ورود به قرن بیستویكم معتقدند: پرسشهای سنتی كانت- «چه میتوانم بدانم؟»، «چه باید بكنم؟» و «به چهچیزی میتوانم امید داشته باشم؟»ـ میباید از یک نقطهنظر آیندهمحور، که در بستر آن «من» جای خود را به «ما» داده است، دوباره تنظیم و به قاعده شوند. بنابراین، ما دیگر نمیگوییم: «چه میتوانم بدانم؟»، بلکه میگوییم «چه میتوانیم بدانیم؟»؛ دیگر نمیگوییم: «چه میباید بكنم؟»، بلكه میگوییم «چه میباید بكنیم؟»؛ دیگر نمیگوییم: «به چهچیزی میتوانم امید داشته باشم؟»، بلكه میگوییم «به چهچیزی میتوانیم امید داشته باشیم؟»؛ دیگر نمیگوییم: «انسان چیست؟»، بلكه میگوییم «چه كسانی هستیم؟» و «چه كسانی میتوانیم بشویم؟».
دو
زمانی بودا نیز گفته بود: «ما همانچیزی هستیم كه انجام دادهایم و آنچه خواهیم بود كه اكنون انجام میدهیم». انسان ایرانی، برای آنکه آن شود که میخواهد باید «آینده را قلمرو امكان بداند»، و «آیندهسازی» را جانشین «آیندهشناسی» كند. بیتردید، توصیف آینده بهعنوان «قلمرو امكان» به این معنا نیست كه این انسان قدرت نامحدودی برای خلق رؤیاهای خود دارد، بلكه چنین توصیفی او را در موقعیت ملوانی قرار میدهد كه باید باد را كه در حال شروع به وزیدن است پیشبینی كند و در همان زمان عجله كند كه به نقطۀ امنی برسد. از اینرو، صرفاً با قرار گرفتن در مسیر است كه آینده در قلمرو ارادۀ او قرار میگیرد و موضوعِ ساختن و پرداختن میشود. واضح است که عدم امكان پیشبینی آینده، به معنی محوكردن آن از سپهر اندیشه و اراده نیست. همانگونه كه گیبینز میگوید: «آینده بهلحاظ معرفتشناختی غیرقابل شناخت است؛ نمیتوانیم جهانی را تجربه كنیم كه هنوز نیامده و نیست و اصلاً چیزی برای تجربهكردن وجود ندارد… ما نمیتوانیم مطمئن باشیم روابطی كه در گذشته و حال برقرار بوده است در آینده نیز، تداوم خواهد داشت. پیشبینی، همانند پیشگویی مستلزم تلاشی غیرقابل توجیه برای پریدن از شكاف پُرناشدنی بین دلیل و نتیجه است… نتیجۀ ملالآور رؤیاهای طولانی و شكستخوردۀ سنتهای متنوع غربی برای یافتن قطعیت، كنترل و مهندسی اجتماعی نیز، این ایده (پیشبینیناپذیری آینده) را تقویت كرده است… اما اگرچه نمیتوانیم آینده را بشناسیم و نمیتوانیم معادلۀ سیاست یا هستی بشری را از روی صفحه پاک كنیم، این معادله باید مورد تأمل و بررسی قرار گیرد. دلیل چنین واكنشی این است كه این معادله در كانون تجربه، وجود و هستی بشری قرار دارد. نمیتوانیم از داشتن برداشتهایی از آینده در حال خودداری كنیم. عدم قطعیت را تجربه میكنیم، زیرا جهان تجربۀ همارهناكاملآمیزهای بیثبات از ایدههای گذشته، حال و آینده است. زندگی در جهان مستلزم ساختگشایی دائمی از حال است. یعنی آنچه در اینجا و در این لحظه است؛ و این ساختگشایی بهوسیلۀ معرفتهای در حال تغییر دربارۀ آنچه بوده (زمان گذشته) و بهوسیلۀ آنچه میتواند، باید و خواهد بود (زمان آینده) صورت میگیرد. بهطور خلاصه، ما در جهانی از زمان و مكان زندگی میكنیم كه آنچه بوده، هست و خواهد بود به شكل همزیستی در تجربۀ اكنون و حال ما وجود دارد، ولو اینكه در وضعیت كشمكش و نوسان باشد. سؤالاتی مانند ما كیستیم، چیستیم، چهكار باید بكنیم، چگونه باید زندگی كنیم، از منابع گذشته و حال ساخته میشوند، اما در عین حال، سیمای آینده را ترسیم میكنند، مانند ایدههایی دربارۀ اینكه چه میخواهیم باشیم یا چهكار میخواهیم بكنیم.
سه
بگذارید انضمامیتر سخن بگوییم و تلاش کنیم تصویری از جامعۀ ایرانی سوم (دربارۀ جامعۀ ایرانی دوم قبلا نوشته و گفتهام)، آنگونه که امروز اراده میکنیم/نمیکنیم، ارائه نماییم. بیتردید، ایران امروز، سخت ناخوش است، اما اگر قرار است فردایی متفاوت را تجربه کند، باید راههای جایگزین خلق کرد. طرح مسئله دربارۀ آنچه ایران اکنون هست، بهمنظور نقد و تخطی و امتناع از آن، مشق فرزانگی و سیاست است. این تنها یک تجربۀ عملی نیست، بلکه انسان و جامعۀ ایرانی برای نیل به شرایط خلاق و متمایز، با چالشی نظری، فلسفی و مفهومی نیز، مواجه است. اگر قرار است روشهای مألوف و مرسوم اندیشیدن، عملکردن و سیاستورزیدن تغییر کند، و نظم و نظام مستقر در واکنش به چالشهای وضعیت و شرایط اکنوناش عمل کند، اصحاب قدرت باید درنگی نقادانه داشته باشند و از رهگذر نوعی محاسبۀ نفس، کژیها، ناراستیها، زشتیها، کژکارکردیها، و کژنگریستنهای خودِ اکنونشان را بر دامان آفتاب بیفکنند. پروبلماتیزهکردن، طرح مسئله و نقد خویش، صورتی از این مشق فرزانگی است زیرا شیوههای مألوف اندیشیدن و کنشگری را به پرسش/چالش میکشد، و به آنان میآموزد چگونه آینده را با تصدیق ظرفیتِ مشروطسازیِ حال حاضر پذیرا شوند، و نیز، به آنان میآموزد- همانطور که دلوز بیان میکند- «اگر در دام رویای دیگری گرفتار آیند، به فنا رفتهاند». به بیان دیگر، زمان آن رسیده است که این اصحاب قدرت و سیاست، خود را از دامهایی که خود سر راه خویش نهادهاند، برهانند، از حصارهای ذهنی خود برون آیند و ببینند بیرون از دیوارهای بلند زیستجهان آنان، جهانهای دیگری هم هستند که آسمانشان رنگی متفاوت دارد، و مردمانشان حیات اندیشگی و زیستِ فرهنگی و امیال سیاسی متفاوت، و ببینند امروز با شورش آنکه/آنچه نمیدیدند و نمیبینند مواجه شدهاند.
چهار
افزون بر این، تدبیرگران امروز جامعه، برای تدبیر آینده و تعریف کیستی و چیستی «در راه»، نیازمند قراردادن منظر و نظر و عمل خود در جغرافیای مشترک «آیندهپیمایی» (بهمعنای بسط تحولات گذشته به آینده، با استفاده از برخی فرصتهای خاص برای تداوم یا تغییر روندها)، «آیندهنگری» (بهمعنای محاسبه یا پیشگویی برخی از رویدادها یا شرایط آتی)، «تحلیل اکتشافی مبتنی بر چشمانداز» (بهمعنای ترسیم و تصویر آیندههای محتمل در پرتو علیّتهای گذشته و تعامل میان مقاصد طرفهای ذینفع)، «پیشبینی» (بهمعنای ارزشیابی یک روند، با درجهای از اطمینان در طول یک دورۀ خاص)، «برآورد» (بهمعنای تجزیه و تحلیل موقعیتها، روندها، احتمالات و ممکنات آتی کنشها در موقعیتهای خاص و مشخص) نیز هستند. در این مسیر، آنان باید قادر به تفکیک مسائل «ساعتوار» (مسائلی که ساختار مکانیکی روشن و واضح آنها اجازۀ پیشبینی رفتارشان را میدهد) از مسائل «ابروار» (مسائلی که شکل پیچیده و حرکتهای نامنظم آنها پیشبینی رفتار آنها را عملا غیرممکن میسازد)، باشند، و بپذیرند رویدادها و حوادثی که در عرصه و ساحت سیاسی-اجتماعی پدید میآیند، پدیدارهایی یگانه و بینظیر هستند و نمیتوان در مورد اینگونه رویدادها به قوانینی عام و کلی که در همه زمانها و مکانها صادق باشند دست یافت -اگرچه ممکن است اینان نیز، «در» و «برای» شرایط خاصی که در آن میزیند، ناگزیر و ناگریز از صورتبندی نوعی نظریه مبتنی و متکی بر اصول و قوانین کلی، بهعنوان یک ضرورت متدولوژیک، باشند، اما در تحلیل نهایی، این نظریه نیز، یک نظریۀ درونماندگار است. اینان، همچنین باید در فرایند تحلیل گذشته و حال و تخمین آیندۀ خود، افزون بر پردازش عمیق و دقیق «دادهها» و تبدیل آنان به «اطلاعات»، به ویژگیها و شناسههای عدسیها یا حایلهایی که این اطلاعات را از خود عبور میدهند (الگوهای ذهنی، ساختارهای فکری، سوگیریها، یا مفروضات تحلیلی) توجه داشته باشند، یا به بیان دیگر، نسبت به فرایند پردازش و استدلال و قضاوت و نتیجهگیری تحلیلی و تخمینی خویش، آگاه باشند.
پنج
چنانچه بخواهم نسبت به واکنش اصحاب قدرت در مواجهه با آنچه این سطور آنان را بدان دعوت نموده است، نوعی آیندهنگری داشته باشم، باید بگویم که بوی خوشی از این واکنش نمیشنوم. لذا آیندۀ این جامعه را بیش و پیش از آنکه موضوع میل و ارادۀ قدرت بدانم، موضوع میل و ارادۀ مقاومت میدانم. جامعۀ ایرانی سوم، جامعۀ ملتهب و پرمسئلهای خواهد بود.