312دوستی همراه با گفت‌و‌گوی انتقادی 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

سابقه آشنایی‌ام با زنده یاد عماد افروغ به سال‌‌های نخست بعد از انقلاب باز می‌گردد. سال‌های جنگ بود و ما هر دو برای مشارکت در دفاع از کشور به نیروهای نظامی پیوسته بودیم. یکی، دو بار او را در مقر لشکر دیده بودم اما گفت‌وگویی میان‌مان شکل نگرفته بود؛ تا این‌که زمان بازگشایی دانشگاه‌ها فرارسید. قرار بر این بود که به دانشگاه برگردیم اما اولویت با جبهه و جنگ باشد و هرگاه فرماندهان تشخیص دادند در جبهه حاضر شویم و آنچه را بر عهده‌مان می‌گذارند، انجام دهیم. این وضعیت ثبات و قرار را از آدم می‌گرفت و در رفت‌و‌آمدهای مداوم معلوم نبود که محور فعالیت‌هایت کدام است. کم‌کم جناح‌بندی‌های درون نیروهای برآمده از انقلاب، خود را نشان داده بود و چپ‌ و‌ راست از هم متمایز شده بودند. من اقتصاد نظری می‌خواندم و زنده‌ یاد افروغ جامعه‌شناسی. گرایش من به‌سوی جناح چپ بود و او به جناح راست تعلق خاطر داشت. برخوردهای کوتاهی که داشتیم با احترام و خبرگیری از وضعیت جبهه‌ها می‌گذشت. من به‌دلیل علاقه شخصی در کلاس درس‌های اصلی رشته جامعه‌شناسی نیز حاضر می‌شدم و به همین دلیل از چالش‌ها و بحث‌های جاری در آن بخش هم با خبر بودم. مطلع شدم جلسه‌ای برای بررسی و نقد آرای دکتر ابوالحسن تنهایی که به‌تازگی از خارج آمده و به بخش جامعه‌شناسی پیوسته بود، برگزار خواهد شد.

دکتر تنهایی پرشور و جذاب درس می‌داد و کلاس‌های‌اش بسیار پررونق بود. طرفدار دیدگاه «کنش متقابل نمادین» بود و در درس‌گفتارهای‌اش این گرایش جامعه‌شناختی را سازگارترین دیدگاه با اسلام و آموزه‌های دینی می‌دانست. زنده‌ یاد افروغ در آن زمان، دلبسته و آرزومند شکل‌گیری جامعه‌شناسی اسلامی بود و از همین موضع به نقد تلاش برای تطبیق آرای جورج هربرت بلومر با آموزه‌های دینی توسط دکتر تنهایی می‌پرداخت. دغدغه من اما جدا کردن جهان‌بینیِ دینی از جهان‌بینیِ علمی و نشان دادن بی‌طرفی دیدگاه‌های جامعه‌شناسی نسبت به دین بود. اگر چه مستقیم بحثی میان ما در نمی‌گرفت اما تمایز دیدگاه‌ها مشخص بود و به فاصله‌گیری‌های بعد از آن جلسه انجامید.

هنگامی دوباره دیدگاه‌های دکتر افروغ برایم موضوعیت یافت که ایشان برای ادامه تحصیل در دانشگاه تربیت مدرس اقدام کرده بود و هنگام تحقیق برای گزینش به‌دلیل فاصله انتقادی‌ای که ایشان با آیت‌الله منتظری داشت، نظر منفی علیه ایشان داده شده بود. وقتی شنیدم به‌نظرم اتفاق بسیار بدی بود. بلافاصله نامه‌ای به گزینش نوشتم و از ایشان دفاع کردم. نمی‌دانم که آیا نامه تأثیری هم داشت یا نه؟ اما بعدها ایشان که از طریقی پرونده گزینش خود را دیده بود با محبت و تشکر آن نامه را یه یادم آورد و پیوند دوستی ما به این صورت مستحکم‌تر شد.

چندسال تماس ما قطع شد. ایشان به تهران آمد و من به اصفهان رفتم. وقتی مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری شکل گرفت آقای عبدی که معاون اجتماعی و فرهنگی مرکز بودند، مرا هم برای همکاری دعوت کردند. قرار شد تا پرس‌و‌جویی کرده و برای گسترش پژوهش‌های اجتماعی، صاحب‌نظری را پیدا کرده و دعوت کنیم. از مجاری مختلف به آقای افروغ رسیدم. با آقای عبدی طرح کردم، سعه‌صدر و برخورد گشوده آقای عبدی زمینه را برای دعوت ایشان فراهم کرد. برای گفت‌وگو و آشنایی به مرکز تحقیقات استراتژیک آمد. اولین پرسشی که طرح کرد این بود که چرا به‌رغم اختلاف دیدگاه‌های سیاسی با ایشان، او را برای پذیرش مسئولیت دعوت کرده‌ایم؟ پاسخ ما این بود که بررسی‌های ما نشان می‌دهد شما با سواد و پرانگیزه هستید و همین کافی است. اختلاف دیدگاه‌های‌مان هم جای خودش. گفت‌و‌گو می‌کنیم، نقد می‌کنیم و منصفانه نتیجه می‌گیریم.

این گفت‌وگو او را به وجد آورد و جلسه با برخورد عاطفی و احساسی او پایان گرفت و ما همکار شدیم! فضای دوستانه، پرتحرک و انتقادی آن روزهای مرکز تحقیقات، روز‌به‌روز به صمیمیت روابط ما می‌افزود. به‌خصوص به‌خاطر دارم که دفاع آقای خوئینی‌ها و آقای عبدی از حقوق مخالفان‌شان همیشه برای زنده‌ یاد افروغ جذاب و جالب بود. مجموعه‌ای از ترجمه‌ها و مقالات نظری حاصل این دوره از فعالیت ایشان بود. دکتر افروغ به‌ویژه با ترجمه مقاله‌ای از احمد اشرف و علی بنو عزیزی (مردان جدید قدرت و فره) بحث‌های زیادی در مورد جناح‌بندی‌های سیاسی در کشور را در میان محققان مرکز ایجاد کرد و به تعمیق این بحث کمک فراوان کرد. همان‌طور که رسم آشنای جامعه ماست، این فضا دوام نیاورد! مدیریت مرکز از آقای خوئینی ها به آقای روحانی رسید و کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد.

برای توضیح در مورد پروژه‌های در حال اقدام که همگی زیر سوال رفته بودند قرار شد جلسه‌ای با مدیریت مرکز داشته باشد. آگاهانه با ایشان نرفتم؛ نگران بودم که حضور من باعث شود داوری در مورد طرح‌های ایشان به مسیر دیگری برود. به هر حال انتظار می‌رفت که نسبت به ایشان حساسیت کمتری وجود داشته باشد. وقتی از جلسه بازگشت کاملاً ناامید بود و از ناممکن بودن ادامه پژوهش‌های قبل سخن می‌گفت. طولی نکشید که از مرکز تحقیقات استراتژیک جدا شد و در دانشگاه مستقر گشت. آقای مهاجرانی که به‌جای آقای عبدی معاون اجتماعی و فرهنگی شده بودند، انصافاً حداکثر تلاش را کردند تا جدایی ایشان از مرکز تحقیقات با حداکثر همراهی و همیاری صورت گیرد. در آن شرایط این نعمت بزرگی بود.

پس از مرکز تحقیقات استراتژیک دیگر ارتباط ما پیوسته نبود. گاهی یکدیگر را در جلساتی می‌دیدیم و از فرصت‌ها حداکثر استفاده را برای گفت‌وگو می‌بردیم. نگاهش دائم انتقادی‌تر و پخته‌تر می‌شد. دائم در حال خواندن و آموختن بود. بعد از آن‌که نماینده مجلس شد، دیگر او را ندیدم. چند هفته قبل از رفتن‌اش از دوست مشترکی از بیماری‌اش خبردار شدم. قرار شد دوست مشترک‌مان قراری برای عیادت او فراهم کند که…

اینک فکر می‌کردم چطور می‌توانم روابطم را با زنده یاد افروغ خلاصه کنم؟ دیدم دو عنصر در آن همیشگی بود؛ «دوستی» و «گفت‌وگوی انتقادی». در ارتباط با او محبت خالص می‌دیدم و از انتقادهای دوستانه و محکم او برای تقویت دیدگاه‌هایم بهره می‌بردم. خداوند او را با امام علی (ع) که بسیار مورد علاقه‌اش بود، محشور کند.

*این یادداشت به‌مناسبت چهلمین روز درگذشت دکتر عماد افروغ نوشته و نخستین‌بار در شماره ۲۳۹ روزنامه هم‌میهن به‌تاریخ ۶ خرداد ۱۴۰۲ منتشر شده است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *