حسین دبّاغ
سخن درباره تحلیل عدالت و ناعدالتی ساختاری در جامعهای است که برخی افراد براساس معیارهای تصادفی از بهرهمندیهای بیشتری نسبت به دیگران برخوردارند. برای مثال، جامعهای که در آن یک قومیت، دین یا باور خاص در اکثریت قرار دارد و بسیاری از قوانین و سیاستها به نفع آنان تنظیم شده است در حالیکه قومیتها و اقلیتهای گوناگون یا ادیان و باورهای دیگر نیز در آن جامعه زیست میکنند. سؤال اینجاست که اگر ما در چنین جامعهای زیست میکنیم و گمان میکنیم جامعه ما از ساختارهای ناعادلانه رنج میبرد، چه مسئولیت اخلاقیای پیشروی ماست. در این نوشتار، اولاً تلاش میکنم تا روشن کنم منظور از ساختارهای ناعادلانه چیست. سپس پیشنهادهایی در مواجهه با ساختارهای ناعادلانه و رفع آنها بدست خواهم داد.[۱]
ساختار ناعادلانه
ناعدالتی، بالذات امر جذابی نیست. عموم آدمیان ناعدالتی را امر نیکویی تلقی نمیکنند. وقتی تعبیر ساختار به ناعدالتی اضافه میشود، با مسئلهای بنیادین روبرو خواهیم شد. اجازه دهید با ذکر مثال این موضوع را روشن کنم. فرض کنید ما در جامعهای زندگی میکنیم که در آن، سیاستها، قوانین و ساختارهای اجتماعی-سیاسی به شکل سیستماتیک ناعادلانه است؛ در این ساختار ناعادلانه، افراد منافع و موقعیتهای اجتماعی ویژهای دارند که این منافع و موقعیتها از پس امری آمده است که برای آنان تصادفی بوده است و لزوماً کنش آنان در آن مدخلیت نداشته و انتخاب دقیق و اصلی خودشان نبوده است که در آن موقعیت قرار گرفتهاند. برای مثال، اجتماعی را در ذهن بیاورید که بسیاری از منافع منطبق بر این است که شما در چه طبقهای از اجتماع به دنیا آمدهاید، چه جنسیتی دارید یا از چه نژادی یا قومیتی هستید. نژاد، قومیت و یا جنسیت امری نیست که شما در درجه اول آن را انتخاب کرده باشید. شما «تصادفاً» با این ویژگیها به دنیا آمدهاید. شما میتوانستید جنس دیگری داشته باشید یا در طبقه دیگر یا در نژاد و قومیت دیگری به دنیا بیایید. با این حال، در این جامعه قوانین و سیاستها مبتنی بر جنسیت، طبقه اقتصادی یا نژاد و قومیت شما تنظیم شده است.
به نظر میآید عموم آدمیان چنین سیاستها و قوانینی را اخلاقا ناعادلانه تلقی کنند. به این دلیل که مطابق با یک اصل کموبیش جهانشمول ما نباید بر حسب آنچه مدخلیتی در انتخاب آن نداشتهایم تنبیه یا تشویق شویم. برای مثال ما جنسیت و ساختار فیزیولوژیک خود را انتخاب نکردهایم. اگر معلمی در کلاس درس، ساختاری را انتخاب کند که مطابق با آن تفاوتهای بیولوژیکی افراد محضا ملاک قضاوت در نمرهدهی باشد، بسیار محتمل است که اعتراض دانشجویان را در پی داشته باشد. برای مثال اگر سیاستی وجود داشته باشد که دانشجویانی که چشم سبز رنگ دارند، همواره ۵ نمره از باقی افراد بیشتر خواهند گرفت، چنین سیاستی ساختاری ناعادلانه را موجب میشود. چنین ناعدالتیای به شکل ساختاری موقعیت برخی افراد را بهنحو تصادفی برتر از مابقی افراد قرار میدهد. اگر این مثال و مثالهای مشابه آن را نمونهای از ساختار ناعادلانه بدانیم، آنگاه یک ساختار ناعادلانه در درجه اول به ساختاری منوط میشود که منفعتی برای برخی بهدست میآورد یا حتی از آنان میستاند که ملاک این منفعتدهی یا منفعتستانی از امری تصادفی برخاسته است.
ساختارهای اجتماعی از آنجا که حق و تکلیف بنیادین افراد (شهروندان) را در جامعه توزیع میکنند، اگر به شکل عادلانه تنظیم نشوند میتوانند آسیب بسیار به افراد جامعه برسانند. ساختارهای اجتماعی مثل نظام حکومتی-سیاسی، نظام حقوقی-اقتصادی، شرایط فرهنگی و خانوادگی به شکل نظاممند بر روی آنچه در محدوده اختیار، تصمیم و تلاش ما نبوده است تاثیر میگذارند و میتوانند زندگی ما را مطلوب یا نامطلوب کنند. برای مثال، اگر دختری مستعد در زمینه فوتبال تصادفاً در خانوادهای جنسیتزده به دنیا بیاید، محتمل نمیتواند استعداد خود را شکوفا کند. یا اگر فردی با سطح هوشی بالا تصادفاً در جامعهای فئودال به دنیا بیاید و مملوک یک بردهدار شود، محتمل نتواند هوش خود را شکوفا کند. وجود ساختارهای ناعادلانه در جامعه میتواند به جهت فردی معنای زندگی شهروندان را تخریب کند و به جهت اجتماعی آسیب بسیار بر اعتماد شهروندان وارد بیاورد. اما دین چطور؟ آیا دین میتواند به شکل ساختاری تبعیضآفرین باشد؟
دین در ساختار ناعادلانه
دین میتواند یکی دیگر از مواردی باشد که ذیل یک ساختار ناعادلانه برای برخی صدمهآور یا منفعترسان باشد. اینکه شما در خانوادهای به دنیا میآیید که دین خاصی دارد یا در خانوادهای به دنیا میآیید که اصلاً دین ندارد، میتواند به تقویت ساختارهای ناعادلانه بیانجامد؛ یعنی موقعیت اجتماعی و منفعت اجتماعی افراد از این منتفع شود که آنها در خانوادهای با دین خاصی به دنیا بیایند. در بالا وقتی درباره تفاوتهای بیولوژیکی یا نژادی یا قومیتی صحبت شد، به عمد بحث دین را به میان نیاوردم. اجازه دهید اکنون بهشکل ویژهتری به آن بپردازیم. یک دلیل برای این پردازش ویژه این است که دین واقعاً و حقیقتاً مانند نژاد نیست. شاید نژاد یا قومیت یا بسیاری از مسائل بیولوژیکی به یک معنا تغییرناپذیر باشد و ما اصلاً نتوانیم قومیت و نژادمان را تغییر دهید. اما آیا دین هم چنین است؟
افراد بسیاری را میتوان مثال زد که در طول زندگیشان دینشان را عوض کردهاند یا از دین خارج شدهاند. این تغییر میتواند از سر اندیشه یا معرفت باشد یا نباشد. اما بهنظر میرسد عموم آدمیان بهگونهای زیست میکنند که وقتی در خانوادهای با دین خاص به دنیا میآیند با همان دین زندگی میکنند. عموم آدمیان وقتی در خانوادهای با یک باور خاص به دنیا میآیند، آن باور را بهمثابه هویت خود بر میگیرند و معنای حیات خود را وابسته به آن باور میدانند. کمتر افرادی هستند که بر اثر یک زلزله معرفتی تصمیم بگیرند باورهای دینیشان را تغییر دهند. اینکه آوردهاند آدمیان بر دین حکمفرمایان خودشان زیست میکنند شاید برای گذشتگان درست باشد اما اینکه بیشتر آدمیان بر دین آبا و اجداد خودشان زندگی میکنند و آن دین را برمیگزینند حتی در روزگار کنونی نیز از صدق تجربی برخوردار است.
دینداران علیالاغلب نسبت به دینشان تعصب دارند بهطوری که خود را بر حق میدانند. چه در زمره اکثریت باشند چه اقلیت، دینداران عموماً خود را بر نهج صواب میبینند بدین دلیل که بر این باورند که راه و روش زندگی بهشکلی «قدسی» برای آنان ترسیم شده است. این نکته معرفتی که دینداران دین خود را «درست» تلقی میکنند حائز اهمیت است. اما نباید فراموش کرد که اگر همین دینداران در خانواده دیگر به دنیا میآمدند محتمل دین دیگری را «درست» تلقی میکردند. یا اگر در خانوادهای بیدین بار میآمدند، بیدینی را «درست» تلقی میکردند.
با این وجود، بسیار محتمل است که برخی از افراد دیندار بهدلیل ساختارهای ناعادلانه و غیراخلاقی دست به تغییر دین یا خروج از دین بزنند. برای مثال طبق آمارها برخی از ایرانیانی که به آلمان و انگلستان پناهنده میشوند برای فرار از ساختارهای ناعادلانه، دست به تغییر دین میزنند و دین مسیحیت را اختیار میکنند. شاید گفته شود این افراد عموماً از سر ناچاری و بهدلیل وجود ساختارهایی که بر سر آنان هوار شده است چنین کردهاند و چون نتوانستهاند این ساختارها را عوض کنند دست به تغییر دین زدهاند. این نکته حائز اهمیت است که این افراد از سر اجبار دست به خروج از دین میزنند. اگر ساختارهای جامعه ناعادلانه و غیراخلاقی نبود به احتمال زیاد شاید چنین کاری نمیکردند.
مفهوم عدالت
دو نوع عدالت را میتوان از هم تفکیک کرد: عدالت فردی و عدالت نهادی. در یک تلقی، عدالت به جهت فردی مهم است از آن جهت که خود را در رفتار و اعمال ما نشان میدهد. در این تلقی عملی عادلانه است که بهلحاظ اخلاقی صحیح باشد. برای مثال، اگر شخصی میانهروی و اعتدال پیش بگیرد و مطابق با آن تشخیص دهد که چه امری درست است تا مطابق آن عمل کند، چنین فردی عادل محسوب میشود. اما عدالت لزوماً محدود به اعمال فردی نمیشود. میتوانیم پا را از این فراتر بگذاریم و درباره عدالتی که در ساختار یک جامعه وجود دارد صحبت کنیم. میتوانیم در باب سیاستهایی صحبت کنیم که در مؤسسات و دولتها تنظیم میشود. این عدالت بهمعنای رتبهای کلمه، یک پله بالاتر از عدالت فردی مینشیند. درست است که ما خودمان هم باید شخصاً عادلانه رفتار کنیم اما بالاتر از آن، ساختار جامعه چه در قالب دولت و چه خانواده همچنان میتواند عادلانه یا ناعادلانه باشد. سخن گفتن از عدالت در این ساختارها مهم است و باید بین هر دوی اینها تعادل برقرار کرد. اجازه دهید در این مقاله بر عدالت نهادی تمرکز کنیم؛ عدالتی که در ساختارهای نظام جامعه ما و نهادهای ما شکل گرفته است. این نهادها برای خودشان سیاستها و قوانینی دارند و خوب است که ما به این سیاستها نگاهی عادلانه داشته باشیم. اما پیش از آن باید قدری درباره مفهوم عدالت صحبت کنیم. درک و تلقی ما از عدالت میتواند نتایج مهمی برای نهادهای موجود در یک جامعه دینی داشته باشد.
عدالت چیست؟
یکی از تعریفهای رایج عدالت در سنت اسلامی-ایرانی این است که عدالت یعنی شما امور را بر سر جای اصلی خودش قرار دهید. برای مثال، مشابه این تعبیر در نهجالبلاغه از علی بن ابیطالب ذکر شده است که عدالت، هر چیزی را در جای خود مینهد، ولی کرم آن را از جای خود خارج میسازد. این تلقی از عدالت نزد مولانا هم حاضر بود آنجا که میگفت: «عدل چه بود وضع اندر موضعاش». این تعریف و استدلال درباره عدالت مفروض مهمی دارد و آن این است که یک جای اصلی وجود دارد که ما باید امور را در آنجا قرار دهیم؛ جایی که شایسته قرار دادن امور است. وقتی امور را سر جای اصلیاش قرار دهیم، آن وقت میتوانیم بگوییم رفتار ما عادلانه است یا اگر سیاست و قانونی در دست داریم وقتی سرجای اصلی خود قرار میگیرند میتوانیم بگوییم آن سیاست یا قانون عادلانه است. پس باید به یک جای «اصلی» پناه ببریم. اما آن جای اصلی در یک جامعه دینی کجا یافت میشود؟
عدالت در جامعه دینی
وقتی تعریف بالا از عدالت را در جامعه دینی بهکار ببندیم، مفروضات آن روشنتر میشود. جای اصلی و شایسته، که باید امور را در آنجا قرار داد، جایی است که دین (شرع) به ما عرضه میکند. دین به افراد خواهد گفت که جای اصلی کجاست. اگر شما امور را مطابق آنچه دین گفته است مورد سنجش قرار دهید، گویی عادلانه رفتار کردهاید. این فرض مهم البته شایسته توجه و نقد جدی است. آیا اگر ما رفتارمان را مطابق آنچه دین گفته است قرار دهیم، ضرورتاً نتیجه عادلانه خواهد بود؟ آیا ما میتوانیم ادعا کنیم آنچنان که متدینین هم گفتهاند رفتار عادلانه این است که شما مطابق با فرایض و شعائر دینی عمل کنید و این امر شما را به شخصی عادل تبدیل میکند؟ آیا چنین است که لزوماً پیروی از آنچه دین به شما گفته است بهنحو ساختاری جامعهای عادلانه بهبار آورد؟ پاسخ به باور من خیر است. چنین نیست که اگر فرد در جامعهای مطابق با دین رفتار کند، لزوماً عادلانه رفتار کرده است خصوصا اگر در جامعهای زیست میکنیم که ساختارهای آن ناعادلانه است. ادعای کسانی که از چنین تعریفی از عدالت در جامعه دینی تبعیت میکنند محتمل این است که اگر شخصی مطابق با فرایض و شعائر دینی عمل کند، بهلحاظ شخصی و مطابق با تعریف فقهی، عادل است. اما میتوان استدلال کرد که با اینکه افراد حاضر در یک جامعه به شکل انفرادی میتوانند عادلانه رفتار کنند، مادامیکه ساختارهای جامعه ناعادلانه است و افراد کوششی برای تغییر ناعدالتیها نکنند، اعمال آنان همچنان میتواند ناعادلانه تلقی شود. اجازه دهید این استدلال را در زیر شرح بیشتری دهم.
برتری عدالت بر دین
منابع شیعی از حسین بن علی نقل کردهاند که: «اگر دین ندارید، آزاده باشید». برخی تفسیری حقوقی از کلمه آزاده آوردهاند و حرّ را در مقابل برده قرار میدهند اما این تفسیر، فعلا مسئله این مقاله نیست. یک تفسیر هم تفسیر اخلاقی است که گفتهاند حرّ بودن یعنی مطابق با ارزشهای انسانی و کرامت انسانی رفتار کردن. به این معنا که اگر دین ندارید مطابق با کرامت انسانی رفتار کنید. اجازه دهید بر روی بطن استدلالی که در این کلام آمده است تمرکز کنیم.
به نظر میآید فرض این استدلال چنین است که شما میتوانید معیارهایی برای آزادی (کرامت انسانی) داشته باشید که فرای دین قرار میگیرد؛ گویی بدون دین هم میتوان به آن ملاکها دست یافت. یعنی اگر شما دین ندارید، میتوانید معیارهایی برای اخلاقی زیستن داشته باشید که لزوماً از دین بر نخاسته است. ایده اصلی استدلال فوق همین است: اینکه میتوان دین نداشت و در عین حال اخلاقی و آزاده بود. بنا بر یک تفسیر، یکی از ملاکهای آزاده بودن، عادلانه رفتار کردن است. شما میتوانید دین نداشته باشید اما همچنان عادل باشید و این عدالت معیارش را از دین برنگیرد بلکه از جایی بیرون از دین برگیرد؛ یعنی از عقل.
حال با تفسیری که ارائه کردیم بپرسیم آیا دیندار بودن لزوماً با آزاده بودن (عادل بودن) یکی است؟ آیا میشود دیندار بود و آزاده (عادل) نبود؟ بهنظر میآید که مطابق یک تلقی رایج دیندار بودن و عادل بودن یکی است. اما میتوان این فرض را مورد مداقه قرار داد و تا حدی نقد کرد. فرد وقتی به معنای فقهی کلمه مطابق شعائر دینی عمل میکند، میتواند فرد عادلی باشد اما همچنان که در ساختار ناعادلانه زندگی میکند و مطابق آن ساختار یا قوانین ناعادلانه رفتار میکند و اصطلاحاً ساختارهای ناعادلانه را بازتولید میکند، لزوماً فرد عادلی نیست و دستکم تاحدی به ساختارهای ناعادلانه کمک میکند. به این معنا لزوماً یک فرد دیندار همیشه عادل نیست و عادلانه رفتار نمیکند. شخص میتواند دیندار باشد اما همچنان آزاده یا عادل نباشد. این تصور که اگر ما در یک جامعه دینی زندگی کردیم و دین ما در اکثریت بود، عادلانه رفتار خواهیم کرد، تصور باطلی است. نه، چنین نیست. تا وقتی که ساختارهای جامعه اقلیتی را سرکوب یا حقوقشان را پایمال میکند حتی اگر شخصی در آن جامعه جزو اکثریت باشد و به ساختارهای ناعادلانه دستکم انتقاد و اعتراض نکند، وی ناعادلانه رفتار میکند. اگر او آن ساختارهای ناعادلانه را بازتولید کند، آنها در جامعه نهادینه میشوند و محتمل است که برای عدهای که در جامعه جزو اقلیت هستند، به ناعدالتی بیانجامد.
مسئولیتپذیری در ساختار ناعادلانه
در میان گذشتگان ما افراد زیادی بودند که در نظامهای ناعادلانه زندگی میکردند اما از آنجایی که گمان میکردند به فقه و شریعت عمل میکنند، تصورشان بر این بود که افراد عادلی هستند. اینان گمان میکردند که نباید با نظام ناعادلانه پنجه در پنجه کشید. به قول سعدی: «ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش، با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش»؛ یعنی اگر شما در یک ساختار ناعادلانه زیست میکنید، لزومی ندارد که با آن ساختار پنجه در پنجه بیفکنید؛ همین که در کیش شخصیتی خودتان فرد عادلی هستید کافی است. اما چنین تلقیای از عدالت میتواند آسیبرسان باشد. اگر شما در یک ساختار ناعادلانه زندگی کنید، آن را تکرار و تمرین کنید و مسئولیت اجتماعیای را که در آن ساختار ناعادلانه شریک هستید، نپذیرید، همچنان فرد ناعادلی هستید. ناعدالتیهای ساختاری در خلاء ساخته نمیشوند و رشد نمیکنند. ما شهروندان جامعه، در خانوادهها و از طریق حکومتها این ناعدالتیها را میسازیم و به آنها دامن میزنیم. آنچه این ناعدالتیها را ماندگار میکند مسئولیتناپذیری ما در قبال آنهاست.
ساختارهای ناعادلانه دستکم از دو جهت میتوانند بر ما فشار آورند: از جانب حکومتهای اقتدارگرا و از جانب خانوادهها. وظیفه اخلاقی ما ایجاب میکند که به هر دوی اینها اهمیت دهیم. این ساختارها فقط بهگونهای نیستند که از سوی حکومت اقتدارگر یا سرکوبگر به ما هجوم آورند، خود ما هم بهنحو ناآگاهانهای ساختارهای ناعادلانه را در خانوادههایمان تکرار و تمرین میکنیم. یکی از مهمترین اتفاقاتی که در جوامع سرکوبگر رخ میدهد، این است که افراد گمان میکنند چون در جامعه سرکوبگر، آزادی از آنها ستانده شده است، مسئولیت اجتماعی و فردی در قبال ساختارهای ناعادلانه ندارند. قابل فهم است که وقتی شخصی در یک ساختار ناعادلانه زندگی میکند، آن ساختار، سرکوب و سلطه را بر او آوار میکند اما اینکه او ناآگاهانه درگیر این ساختارها میشود و خود آنها را تکرار میکند، بعضی اوقات به این دلیل است که گمان میکند در این ساختار قربانی است و آزادی از او ستانده شده است. برای همین چون آزادی در کار نیست، مسئولیتی هم در کار نیست. این درست است که ساختارهای ناعادلانه بر ما آوار میشوند اما اینکه مطلقاً از خودمان سلب مسئولیت کنیم هم روا نیست. دستکم تا حدی میتوانیم مسئولیتپذیر باشیم و درباره این ساختارها فکر کنیم به نقد آنها بپردازیم و تا حد ممکن نسبت به آنها واکنش نشان دهیم؛ لزوماً نه در سطح بسیار کلان بلکه حتی در سطح خانواده خودمان. شهروند عادل بودن با نگاه مسئولانه داشتن شروع میشود حتی اگر درجه مسئولیت شما پایین باشد. در جوامع سرکوبگر یا اقتدارگرا چنین تمرینی البته سخت است چون افراد مسئولیت خیلی بالایی برای خود قائل نمیشوند اما اگر فرض کنیم که میتوانیم مسئولیت حداقلی برای افراد قائل شویم دستکم مسیری برای جلو رفتن ترسیم کردهایم.
استدلال برای حساسیت اخلاقی
این وظیفه اخلاقی ماست که به عدالت بپردازیم و به ناعدالتیها حساسیت اخلاقی داشته باشیم؛ علیالخصوص اگر این ناعدالتی ساختاری باشد. اما ما چرا باید به ناعدالتی حساس باشیم؟ یک استدلال این است که عدالت در ذات خودش امر خوبی است. اینکه ما به عدالت بپردازیم گویی که به امر خوبی پرداختهایم چون عدالت اساساً و ذاتاً امر نیکویی است. استدلال دیگر استدلال نتیجهگرایانه است. فراتر از اینکه عدالت به ذات امر خوبی است، میتواند نتایج نیکویی هم برای جامعه ما داشته باشد. یکی از مهمترین نتایج نیکو وقتی عدالت ترویج داده، و در جامعه حکمفرما شود، مسئله اعتماد و اطمینان است. افراد به جامعهای، که ساختار عادلانه دارد، اعتماد بیشتری میکنند. وقتی شما در یک ساختار ناعادلانه زندگی میکنید و در اقلیت هستید و ساختار جامعه شما را به رسمیت نمیشناسند و به شما احترام نمیگذارد، شما از ساختار ناعادلانه متضرر میشوید و به آن ساختار اعتماد نخواهید کرد؛ همچنین به دولتی هم، که چنین ساختاری را ترویج میکند، اعتماد نخواهید کرد. این مسئله، مهمتر هم میشود وقتی در شرایط اضطراری و بحران قرار میگیریم و نیازمند اعتماد تمام شهروندان جامعه هستیم. بهطور خاص موقعی که جامعه با بحران مواجه است یکی از مهمترین اموری که ما برای زندگی به آن چنگ میزنیم، اعتماد است. اگر شما به یک ساختار و سیاستهای آن اعتماد کنید و ساختار چیزی را به شما توصیه میکند، امکان دارد که آن را عملی کنید. اما فرض کنید که شما از اساس در جامعهای زندگی میکنید که گمان میکنید ساختار و سیاستهای آن ناعادلانه است و در اقلیتی هستید که هیچگاه از منفعت و موقعیت اجتماعی مناسبی برخوردار نیستید؛ شما به این ساختار هیچگاه اعتماد نمیکنید؛ نه تنها به ساختار که به شهروندان دیگر هم اعتماد نمیکنید. اگر شهروندان به همدیگر اعتماد نداشته باشند، این میتواند در طولانیمدت تاروپود جامعه را از همدیگر بشکافد و بحران اخلاقی-سیاسی بهوجود آورد. پس مسئله عدالت فقط این نیست که صرفاً عدالت، مفهوم خوبی است بلکه میتواند نتایج بسیار مؤثری در جامعه داشته باشد. برای همین است که ما باید به ساختارهایی که در جامعه ما ناعادلانه هستند، حساس باشیم و درباره آن حرف بزنیم.
وقتی درباره ناعدالتیهای ساختاری به نقد و گفتوگو مینشینیم وظیفه اخلاقی ماست که از اقلیتهایی استفاده کنیم که در بیشتر مواقع حقوق آنان پایمال شده است؛ این افراد نتوانستهاند از منافع و موقعیتهای اجتماعی نصیبی ببرند و به همین دلیل باید این افراد را بیشتر از همه در گفتوگوها دخیل کنیم. در حین این گفتوگوها باید زیرساختهای ناعادلانه را به بحث بگذاریم. باید به این زیرساختها نور افکنده شود تا از حالت ناخودآگاه خارج شوند. خیلی از اوقات ما ساختارهای ناعادلانه را ناآگاهانه تکرار میکنیم اما زمانی که درباره آنها حرف میزنیم و آنها را نقد میکنیم از حالت ناخودآگاه به آگاهی جمعی ما تبدیل میشود. اولین قدم در راه توسعه، نور افکندن بر روی ناعدالتیهاست. رفته رفته با سخن گفتن درباره ناعدالتیها راهکارها عیان میشود. پس در عین اینکه در جوامع سرکوبگر قدرتمندانی داریم که از ساختار ناعادلانه نفع میبرند و تلاش میکنند که این ساختارها تکرار شود، کار اصلی ما این است که درباره این ساختارهای ناعادلانه حرف بزنیم؛ بگوییم که ساختار و قوانین ناعادلانهای وجود دارد که میتواند برای برخی از افراد مشکلزا و بهلحاظ اخلاقی مسئلهزا باشد. قدم بعدی این است که تلاش کنیم این ناعدالتیها را بشکافیم و راهحلی ارائه دهیم.
آزادی در ساختار عادلانه
ساختارهای ناعادلانه به دو شکل خود را نشان میدهند: سرکوب و سلطه. ساختار سرکوب چه از ناحیه دولت به شما اعمال شود، چه از سوی اجتماع و خانواده و… جلوی رشد و توسعه افراد یک جامعه را میگیرد چون به افراد فرصت برابر نمیدهد. به این معنا که منفعت و موقعیت اجتماعی اکثریت با اقلیت مساوی نیست. وقتی ساختار یک جامعه فرصت برابر مهیا نمیکند، در حقیقت اقلیتی را سرکوب میکند. اگر شما به افراد جامعه چه اقلیت چه اکثریت فرصت برابر ندهید، رشد و توسعه پیدا نخواهند کرد. این رشد و توسعه دادن با مفهوم آزادی نسبت تام و تمامی دارد. وقتی ما به افراد آزادی ندهیم آنان را ذیل ساختار ناعادلانه دیگری به نام سلطه میبریم. سلطه همان چیزی است که اصطلاحاً آزادی و خودآیینی افراد را از آنان سلب میکند؛ گویی به افراد میگویید من بهجای شما فکر میکنم و من بر شما قیمومیت دارم. این قیمومیت هم میتواند از طرف حکومت سرکوبگر باشد هم از طرف اجتماع و خانواده. لب سخن اینجاست که وقتی راجع به عدالت حرف میزنیم، پای آزادی هم به میان میآید. آزادی، سنگبنای ساختار عادلانه است. اگر شما آزادی نداشته باشید نمیتوانید به سمت توسعه حرکت کنید. این نکته مهم است که ما متوجه باشیم که پیشفرضی از آزادی در به سمت ساختار عادلانه رفتن، نهفته است. اگر ما آزادی را بهرسمیت نشناسیم، نمیتوانیم به سمت ساختار عادلانه برویم. گویی همیشه در ساختارهای ناعادلانه، نوعی از آزادی بهنحوی در حال قربانی شدن است. با قربانی شدن آزادی ساختارهای ناعادلانه شروع به رشد میکنند و اتفاقاً همینجاست که افراد جامعه اگر آگاه نباشند ساختارهای ناعادلانه را تکرار میکنند.
اما پیچیدگی امر بیشتر هم میشود وقتی که در مییابیم افراد جامعه چون عادت کردهاند که آزادی نداشته باشند احساس مسئولیتی در قبال ناعدالتیها نمیکنند. مسئولیت نداشتن برای بسیاری از افراد راحتی وجدان بههمراه میآورد. به این معنا که افراد با خود میگویند ساختار همین است، من فقط آن را تکرار میکنم و مسئول تغییر آن نیستم. اما طرفه اینجاست که در تکرار کردن این ساختار ناعادلانه، ما همزمان آزادی را هم از دیگران و هم از خودمان میگیریم. به همین دلیل است که ما باید در درجه اول ساختارهای ناعادلانه را بشناسیم و به سمت بهبود آنها پیش رویم.
مشارکت اقلیت
وقتی ما با ساختارهای ناعادلانه روبرو میشویم یکی از کارهایی که باید انجام دهیم، مشارکت افرادی است که در اقلیت جامعه هستند. حافظ میگوید: «عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق، گوشهگیران را ز آسایش طمع باید برید». مظلومان عشق یعنی آن کسانی که در اقلیت جامعه هستند و عدل سلطان باید از آنها خبر بگیرد. شما باید کسانی را، که در اقلیت جامعه هستند، مشارکت دهید. این اقلیت میتواند در سیاستها و قوانین ما باشد اما اگر به آنجا راه نیست، میتوانیم از خانواده و همسایهمان شروع کنیم. اگر شما در همسایگی کسی هستید که دین دیگری دارد، وظیفه اخلاقی شماست که او را در زندگیتان مشارکت دهید. گمان نکنید که چون او در شرایط دیگری رشد کرده است شما میتوانید او را محکوم کنید یا گمان کنید اینکه فردی از جنسیت دیگری است میتوانید او را سرکوب کنید. شما میتوانید از خودتان یا خانوادهتان آغاز کنید که این افراد را شریک جامعهتان کنید و آنها را از جامعه نرانید. بهطور عمدی منزوی کردن و راندن این افراد، یکی از مشکلات اخلاقی جدی ما است. بنابراین در درجه اول تا حدی که ممکن است ما باید افراد را شریک کنیم؛ علیالخصوص افرادی که در اقلیت هستند و بهدلیل ساختارهای ناعادلانه، حقوقشان پایمال شده است.
فقرزدایی
فقرزدایی از دیگر راهکارهایی است که باید در مقابله با ساختارهای ناعادلانه به کار بست. فقر را بهمعنای اعم کلمه در نظر بگیرید. درست است که عموماً فقر اقتصادی به ذهن متبادر میشود اما علاوه بر فقر اقتصادی میتوان فقر فرهنگی و آموزشی را هم لحاظ کرد. اساساً فقر که در مقابل توسعه و دادن فرصت برابر است در بیشتر موارد به دلیل ساختارهای ناعادلانه است.
در برخی از کشورهایی که میتوان نظام سیاسی آنها را اقتدارگرا طبقهبندی کرد بسیاری از مسائل طبیعی مانند قحطی را که به تشدید فقر منجر میشود گردن طبیعت میاندازند. ممکن است این مسائل با طبیعت نسبتی داشته باشد اما همزمان به عدم مدیریت، فساد سیستماتیک و نبود ساختارهای عادلانه هم مربوط میشود. ساختارهای ناعادلانه سبب میشوند که افرادی که در طبقات ضعیف جامعه هستند در حوادثی مانند سیل و قحطی رنجورتر شوند.
در مورد فقر فرهنگی و فقر آموزشی، تا وقتی که به افراد فرصت برابر ندهیم در طولانیمدت نتایج نامطلوب آن را در جامعه خواهیم دید. کسانی که از طبقات ضعیف جامعه آمدهاند، و فرصت نداشتهاند که درس بخوانند، افرادی هستند که در بزرگسالی مشکلات عدیده پیدا خواهند کرد. اگر شما به این مسئله به صورت پیامدگرایانه نگاه کنید، میبینید که فقر آموزشی آسیب زیادی برای جامعه در بر خواهد داشت. بنابراین نه فقط فقر به خودی خود، امر بدی است بلکه نتایج آن هم برای جامعه بد است. مبارزه با فقر ریشه خیلی از ناعدالتیها را میتواند بخشکاند.
مسئولیتپذیری گامی برای توسعه
ایده اصلی من در این نوشتار چنین بود: ما بسیاری از اوقات ساختارهای ناعادلانه را ناآگاهانه تکرار میکنیم و تا وقتی که این ساختارها در حال تکرار هستند ما باید نسبت به این ناعدالتیها احساس مسئولیت کنیم. مهمترین کاری که باید انجام دهیم این است که بدانیم ما هم در قبال ساختار ناعادلانه مسئولیم. مسئولیت عمده ساختارهای ناعادلانه بر عهده دولتها است اما اینکه بگوییم ما هیچ مسئولیتی نداریم هم میتواند بسیار زیانآور باشد. ترس از مسئول بودن را باید کنار گذاشت. یکی از گامها برای اینکه بتوانیم به سمت توسعه حرکت کنیم همین است که بتوانیم حس مسئولیتپذیری را در جامعه تقویت کنیم.
اگر در پی اولویتبندی هستیم برای اینکه بتوانیم مدلی ارائه دهیم تا به سمت از بین بردن ساختارهای ناعادلانه برویم، به باور من دو مسئله به غایت مهم است: یکی شریک کردن افراد و دادن فرصت برابر به آنها و دیگری از میان بردن فقر.
پینوشت
[۱] در نوشتن این مقاله از نکات و پیشنهادات دوستان فاضل رضا زمان، امید قائمپناه و جواد حیدری بهره بسیار بردم. از ایشان سپاسگزارم.