سعید حجاریان
شاید عجیب بهنظر برسد که عمده تجارب معنویِ وحیانی و مواجید و جذبههای عرفانی در مرتفعات رخ داده است. اما با شرحی که خواهم داد، نشان خواهم داد که بهلحاظ توپوگرافیک، (پستیوبلندینگاری)، هم به جهت فردی این تجربه خاص در قلل و مرتفعات رخ داده و هم بهلحاظ اجتماعی جنبشهای باطنی عمدتاً در بدو پیدایش و حتی مدتها بعد از آن ساکن مناطق با ارتفاع بسی بالاتر از سطح دریا بودهاند. برای تفضیل بیشتر مویدات این ادعا، ابتدا به تجربه انبیاء، آنگاه اولیاء اشاره میکنم و سپس به فرقههای باطنی و به توضیح توپوگرافیک آن میپردازم.
یکم
انبیاء. درباره انبیاء گفته شده که عمدتاٌ به شغل چوپانی مشغول بودهاند و اولین تجربه وحیانی خود را در مرتفعات کسب کردهاند. مثلاً پیامبر اکرم (ص) این تجربه را در غار حراء که نسبت به شهر مکه از ارتفاع نسبتاً بلندتری برخوردار است، کسب کردند، و قرآن بهگونهای انزالی، یکبارگی و دفعی، بر وی نازل شد بهحدی که حالات وی را دگرگون کرد و در بازگشت به منزل هنوز رعشه بر انداماش مستولی بود. در تجربهای دیگر حضرت موسی (ع) که دنبال آتش در طور سینا میگشت با تجربهای مشابه مواجه شد و چون صاعقهزدگان از هیبت وحی به زمین افتاد. حضرت عیسی (ع) عمیقترین موعظههای خود را بر فراز کوه، ادا کرد و یا حضرت ابراهیم (ع) برای درک تجربه معنوی، چهار پرنده را پس از کشتن در هم آمیخت و به چهار قله کوه نهاد، آنگاه به نظاره احیای آنها نشست. همچنین حضرت یوسف (ع) در زندان «زاویرا» به پیامبری مبعوث شدند، زندانی که در بالای کوه قرار داشت.
هر نبی زان دوست دارد کوه را
تا مثنی بشنود نام تو را
دوم
اولیاء. درباره اولیاء چه آنان که متأثر از اسلام و چه آنان که پایبند به ادیان دیگر هستند، نمونههای زیادی را از تجربه عرفانی در کوه میتوان ذکر کرد. مثلا در دعای سمات از «جبل حوریث»، «بقعه مبارکه من جانب الطور الایمن»، «قبه الرمان»، «جبل فاران»، «بربوات مقدس» سخن گفته شده است و یا در دعای ندبه این فراز آمده است: «لیت شعری این استقرت ابرضوی ام ذی طوی.» حتی مشاهده میکنیم که اصحاب کهف نیز در غاری بر فراز کوه به تجربه باطنی دست یافتهاند، و نیز فرقههایی مانند بهائیت و صهیونیسم کوههای کرمل و صهیون را مقدس میشمارند و مقابر بزرگان این فرقهها بر فراز این کوهها است. من خود در وین بر فراز کوهی از محلی که دختر چوپانی به نام برنادت با هیکل اثیری از حضرت مریم مواجه شده بود، دیدن کردم. محلی کاملاً مذهبی و مجسمهای از حضرت مریم ساخته بودند و چشمه آب شفابخش هم بود که مردم اتریش از آن آب برای استشفاء میبردند و برای من نقل کردند که جسد برنادت بیآنکه مومیایی شده باشد فعلا در موزه لوور است و کوچکترین آسیب و فسادی ندیده است. نمونهای همچون برنادت در ارتفاعات اروپا زیاد است مانند «سنت فاطیما» در ایتالیا و… .
سوم
عجیب است که در قرآن هنگامیکه صحبت از وحی به زنبور عسل میشود میفرماید: «و اوحینا الی النحل عن اتخذی من جبال بیوتا و مما یعرشون» (نحل، ۶۸) یعنی ما به زنبور عسل وحی کردیم که برای ساختن خانه مهندسیساز خود بالای کوهها را انتخاب کند و سراغ نمونه مصنوعی برود که توسط مردم در بالابلندی، عرش، ساخته شده است. یا مثلا در قصه سیمرغ عطار نیشابوری، مرغان برای کسب تجربه معنوی با سختی و تلاش به سمت کوه قاف پرواز میکنند.
چهارم
جنبشهای باطنی. جنبشهای باطنی هم مانند تجربه فردی، منتها به شکل جمعی و فرقهای بهخصوص در ابتدای ظهورشان بر فراز مرتفعات، سکنی گزیدهاند. از بالاترین نقطهای که شروع کنیم که بام دنیا باشد، شاهد حضور راهبان بودایی تبتی هستیم که داعیه خودمختاری از چین را دارند. یا مثلاً ارتفاعات بدخشان در تاجیکستان و افغانستان که مأمن فرقه اسماعیلیه است که قبلاً در قرون گذشته بر فراز کوههای الموت قزوین برای خود برج و بارویی داشتهاند و به ترور و ارعاب مشغول بودند. هماکنون نیز، در ارتفاعات الموت قزوین فرقههای باطنی به نام مراغی وجود دارند که البته، به اسماعیلیه ربطی ندارند و مرزکشیهای کاملاً مشخصی با بقیه اهل محل دارند و نه دختر به آنها میدهند و پسر از آنها میگیرند. یعنی به اصطلاح «Inter Marriage» ندارند.
در ارتفاعات پربرف کردستان فرقههای باطنی نقشبندی و قادری را داریم که دارای مناسک و شعائر مختص به خود هستند. اگر به گذشته برگردیم در کوههای گیلان و مازندران سلسلههای علوی مانند آلبویه، زیاریان و دیلمیان حضور داشتند که سالیان دراز با اعراب در جدل بودند و بعضی از سران آنها مانند کالیجار کوهی، یا باباکوهی، اساساً به علت آنکه سالیان دراز در کوهستان به سر میبردند به این صفت متصف شده بودند. همچنین در قرون بعدی، نهضتهایی مانند حروفیه، نقطویه، سربداران، نمدپوشان، با گرایشات غنوصی، زروانی و مانوی عمدتاً در مرتفعات با حکام محلی جنگها داشتهاند.
از ایران که بگذریم دروزیان در لبنان، فرقه باطنی هستند که عمدتاً در منطقه جبل زندگی میکنند و حتی رئیس معنویشان به شیخالجبل معروف است و نیز نوصیریان در منطقه جبل محسن ساکناند و خاندان اسد به همین فرقه تعلق دارد. در همه لبنان مشایخ جبل العامل از قرنها پیش حضور جدی و فعال داشته و باعث تحکیم پایگاه ایدئولوژیک صفویه بودهاند. در ترکیه علویان یا به قول خودشان (بکتاشیه) گروه فعالی هستند که عمدتاً در مناطق مرتفع زندگی میکنند.
پنجم
من حدس میزنم که از فلسفه تحلیلی به سمت فلسفه قارهای و فلسفه شرقی به خاطر تفاوت ارتفاعاتشان از سطح دریا حرکت شده است آنچنان که کمکم از سمت پوزیتیویسم به سمت ایدهآلیسم و به هرمنوتیک نزدیکتر شدهایم. به این معنا که فلسفه تحلیلی که مولدش انگلیس بوده در منطقه پست واقع شده است و لذا کاملاً تحلیلی و پوزیتیویستی و در عمل تقریباً پراگماتیستی است. اما بقیه قاره اروپا، مثل آلمان و فرانسه که ارتفاع بیشتری از سطح دریا دارند ایدهآلیست هستند و همچنین هرمنوتیک رشد بیشتری داشته و جنبشهای ایدهآلیستی و سوسیالیستی بیشتر به چشم میخورد. هر چه از غرب به سمت شرق میرویم نیز تأثیر اختلاف ارتفاع را میتوانیم مشاهده کنیم. آنچنان که به هند و چین که میرسیم آنها را پایگاه عرفان، بودیسم، شینتویسم، کنفوسیونیسم و جنبشهای باطنی مییابیم.
ششم
اما مؤیدات ذکر شده هنوز برای طرح نظریه کافی نیست و بهجای ارائه نظریه باید به تبیین بیشتر موضوع پرداخت. در این نوشتار چگونگی بیان شده و درباره چرایی صحبت نشده است. بحث فردی این قضیه، قابل تبیین نیست چراکه بحث تجربه فردی، روانشناسی است و من نمیخواهم وارد آن شوم، اما جنبشهای باطنی را از آنجا که در حوزهای فراتر از فردی قرار دارند، کم و بیش میتوان تبیین کرد. اساساً باطنی گری، همانطور که از اسماش برمیآید سه ویژگی دارد، یکی باطن در مقابل ظاهر، یعنی باطنیان هویت خود را در مقابل اهل ظاهر، که همان اهل شریعت و فقه هستند، طرح میکنند. دیگر اینکه میگویند که تأویل با ماست و آنها (اهل شریعت) اهل تنزیل و تفسیرند و ما اهل تأویلیم. پس در متد هم با یکدیگر فرق دارند و حتی در مواجهه با متن نیز با یکدیگر متفاوت هستند. مثلاً مسلمانهای باطنی به روایتی استناد میکنند و میگویند که هر آیهای بطن دارد و آن بطن، هم خود بطن دارد تا برسیم به هفت بطن. سوم اینکه، معتقدند تأویل، کار هر کس نیست و لذا معتقدند که در این پروسه عوامل داریم و خواص. خواص میتوانند و باید به بطون برسند. اما عوام نمیتوانند. «ما ز قرآن مغز را برداشتیم/ پوست را بحر خران بگذاشتیم» پس در داخل این برداشت یک نوع جدال خوابیده است و یا به قول بعضیها عرفان حماسی. چرا که میخواهند جنگ کنند، میخواهند دست عوام به آنها نرسد و لذا به کوه میروند و در آنجا مشغول آموزش جنگآموزی میشوند. در آنجا دست به ترور میزنند و دنبال سران کاریزماتیک خود میروند. و لذا اگر در براندازی یک نظام پیروز بشوند، مانند صفویه، به سطح میآیند. پس نتیجه این میشود که تا زمانی که این جنبشهای باطنی در کوه سکنی دارند اتوپیاگرا هستند، اما وقتی که به سطح میآیند، این اتوپیا به ایدئولوژی تبدیل میشود.
*این نوشتار بهصورت یک ایده ابتدایی مطرح شده و نگارنده بهدلیل ناتوانی صرف وقت در کتابخانهها و مراکز پژوهشی، از بسط بیشتر این ایده بازمانده و لذا علاقهمندان و پژوهشگران علاقهمند را به بسط و یا نقد این ایده دعوت میکند.
منبع: مهرنامه، شماره ۶، آبان ۱۳۸۹