312در مسیر جامعه‌زدایی 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

سعید حجاریان

چند سال پیش ادعا شد که در ایران جامعه‌شناسی مرده و آنچه که داریم مطالعات فرهنگی است. این گفته با ملامت بسیاری از جامعه‌شناسان روبه‌رو شد و هر یک از زاویه‌ای این مدعا را به چالش کشیدند. اما من در این ادعا نوعی انشاء و نه اخبار یافته‌ام یعنی في‌الواقع ادعا ناظر بر این بود که باید به‌کلی جامعه را محو کرد تا جامعه‌شناسی علمی بلا موضوع شود. اما مگر می‌شود جامعه را محو کرد؟ فی‌الواقع، پروژه‌ای در دستور بود که به سمت جامعه‌زدایی پیش روند و نوعی جامعه توده‌وار فراهم آید که دیگر جامعه‌شناسی، کاربردی در آن نداشته باشد یا به قول «تونیس» به حالت اجتماع ماقبل جامعه برگردیم. یعنی گمانگشافت به جای گزلشافت. یا به تعبیر دیگری ذوب کردن (liquidation) جامعه.

البته می‌دانیم که وقتی آگوست کنت به‌عنوان پایه‌گذار جامعه‌شناسی نوین نظریات خود را طرح کرد، جامعه اروپایی، کم‌وبیش ساخت‌مند شده بود. به این معنا که طبقات شکل گرفته و نهادهای مدنی ساخته و پرداخته شده بودند و رابطه دولت و ملت تعین یافته بود، گروه‌های منزلتی جدید آمده بودند، قشربندی اجتماعی تقریبا کامل شده بود و لذا جامعه در قبال انگیزش‌های مشابه واکنش‌های نسبتا مشابه و پایداری از خود نشان می‌داد. به طوری که آگوست کنت را به این توهم انداخت که از لفظ فیزیک اجتماعی استفاده کند. به این معنا که جامعه مانند جهان مادی این قابلیت را دارد که قوانین‌اش را کشف و تبیین کنیم و به پیش‌بینی آنها بپردازیم و آنها را تحت کنترل درآوریم. البته این دیدگاه خام و به اصطلاح پوزیتیویستی بود که نقدهای زیادی را به دنبال داشت. اما به هر حال یک گام از دیدگاه ارسطو که انسان را موجود مدنی بالطبع می‌دانست، اما توضیح بیشتری نمی‌داد، جلو بود و حتی از نظرگاه ابن‌خلدون نیز که به‌دنبال گرایشات عام جوامع بشری بود، تکامل یافته‌تر بود. البته بعد از آگوست کنت جامعه‌شناسان بزرگی مانند وبر، مورتن و پارسونز پیدا شدند که این علم را ارتقاء دادند.

اما در ایران با اینکه از زمان دکتر صدیقی، جامعه‌شناسی به‌عنوان یک رشته علمی در ایران پذیرفته شده است، به نظر می‌رسد که دولت‌ها با دست‌کاری در جامعه، تخریب جامعه مدنی و بنیان‌ها و ساختارهای اجتماعی مانع از آن شده‌اند که موضوع این علم ثبات و قراری پیدا بکند. لذا، عمدتاً جامعه‌شناسان ایران ناچار به تقلیل‌گرایی شدند. بعضی از آنها جامعه‌شناسی را به روان‌شناسی تقلیل دادند. مثلاً کتاب «جامعه‌شناسی خودمانی» نوشته حسن نراقی، کاملا روان‌شناسی اجتماعی ایرانیان است. وقتی از قول قائم‌مقام نقل می‌کند که:

داد از این قوم بی‌جمعیت و بی‌دین/ ترک ری و کُرد خمسه، لُر قزوین

عاجز و مسکین هر چه ظالم و بدخواه / ظالم و بدخواه هرچه عاجز و مسکین.

می‌خواهد بگوید وقتی جامعه به هم ریخته شد و ساختارها به‌هم ریخت نوعی ارتباطات حامی‌پروری پدید می‌آید که جز با روش‌های روان‌شناسی قابل توضیح و تبیین نیست. از این دست کتاب‌ها باز هم هست «گنج شایگان» اثر جمال‌زاده یا کتاب «حاجی بابای اصفهانی» اثر جیمز موریه و نیز آثاری از مهندس مهدی بازرگان که به نحوی به این موضوع پرداخته‌اند. لذا مشاهده می‌کنیم که پیش‌بینی اوضاع به‌خاطر ساخت‌مند نبودن جامعه بسیار مشکل است. حتی برای پیش‌بینی رفتار رهبران کشور نیز معمولا دست به تحلیل‌های روان‌شناختی می‌زنند. مثلاً کتاب «شکست شاهانه» اثر زونیس، کاملا به روان‌شناسی شاه پرداخته است. تقلیل دیگری که جامعه‌شناسان بدان دست می‌یازند انسان‌شناسی (Anthropology) است. به این دلیل که انسان‌شناسی به قوم‌شناسی، عشیره‌شناسی، بوم‌شناسی و… می‌پردازد؛ یعنی به اجتماعات بدوی. تقلیل‌گرایی سوم فرو کاستن جامعه‌شناسی به مطالعات فرهنگی است. البته فرهنگ عرض عریضی دارد. بحث مطالعات فرهنگی در ایران سابقه چندانی ندارد اما اخیراً آن را دستمایه‌ای کرده‌اند برای از میدان به در کردن جامعه‌شناسی. به اعتقاد من مطالعات فرهنگی، جایگاه خود را دارد و باید در ایران رواج یابد اما هرگز نمی‌تواند جای جامعه‌شناسی را به دلایل ذیل بگیرد:

الف) مطالعات فرهنگی عمدتاً خصلتی توصیفی دارد و قدرت تبیین و پیش‌بینی و کنترل ندارد. حال آنکه جامعه‌شناسی واجد همه این ویژگی‌ها است. لذا کالیبر جامعه‌شناسی بسیار گشادتر از کالیبر مطالعات فرهنگی است.

ب) از لحاظ وجودشناختی (Ontologic) مطالعات فرهنگی این پیش فرض را با خود دارد  که موضوع مورد مطالعه‌اش اجتماع (Community) و خصلتی اجتماعی (Communal) دارد. لذا پیشاپیش فرض وجود جامعه را منتفی می‌داند.

ج) به لحاظ معرفت‌شناسی، مطالعات فرهنگی این پیش فرض را دارد که عقلانیت دارای انواعی است و سراغ هر موضوعی که می‌رویم عقلانیت خاصی را باید لحاظ کنیم و این یعنی نسبی‌گرایی معرفتی. مثلاً ادعا می‌شود که برای مطالعه فرهنگ امت اسلامی ابتدا باید مجهز به عقل دینی شد. این پیش‌فرض، فی‌الواقع راه مبادله مطالعات فرهنگی را به روی عقلانیت می‌بندد و پنجره‌ای باز نمی‌گذارد که تبادل و تعاملی بین مطالعات فرهنگی صورت گیرد. به عبارت دیگر، نوعی اصل ‌لاقیاسیت در ذات این پیش‌فرض معرفت‌شناختی نهفته است. گذشته از آن برای طرفداران وطنی این نحوه نگرش به مطالعات فرهنگی که خود را دیندار نیز می‌نامند، اساس دعوت پیامبر برای کل جامعه بشری نیز زیر سوال می‌رود. چون اگر بنا باشد، عقل اروپایی، عقل چینی، و یا عقل شینتوئی داشته باشیم دیگر معنا ندارد پیامبر اسلام رحمت‌للعالمین باشد. اما جابری پنبه این موضوع را در کتاب نقد عقل عربی به خوبی زده است.

د) مطالعات فرهنگی یک مشکل جدی روش‌شناسی نیز دارد به این معنی که ناچارند از پدیدارشناسی و روش‌های تفهمی و تاویلی استفاده کنند و این روش‌ها بسیار خاص و ویژه  هستند. یعنی محقق برای فهم پدیده اجتماعی یا درون‌فهمی پدیده اجتماعی کاملا خود را با آن هم‌هویت کند. در این صورت مانند پدیده مرگ یا پدیده جذبه که تجربه‌های بسیار خاص و ویژه هستند قدرت انتقال این تجارب را به دیگران نخواهد داشت. در این زمینه همیشه مثال می‌زنند که دانشمندی برای آشنایی با قبیله بدوی از سرخپوستان آمریکا، سال‌ها در میان آنها زندگی کرده بود، اما دیگر از او خبری نشد چون خود او تبدیل به یک سرخ‌پوست شده بود.

اندر طلب‌اش مدعیان بی‌خبرانند / آن را که خبر شد، خبری باز نیامد.

وانگهی، مفهوم فرهنگ بسیار موسع و مبهم است و لذا دامنه شمول فرهنگ بسیار گسترده می‌شود. به همین خاطر است که امکان ارائه نظریه اعم از گراند تئوری، مزوتئوری و مایکروتئوری در مطالعات فرهنگی وجود ندارد و لذا آن چیزی که انجام می‌دهد فقط توصیف است.

ه) همچنان که در جامعه ما مرسوم است عده‌ای با توسل به هابرماس و نقدی که وی بر عقلانیت ابزاری دارد تلاش دارند که بگویند جامعه‌شناسی چون در خدمت ارباب قدرت برای کنترل توده‌هاست و نقشی ابزاری بازی می‌کند باید از آن اجتناب کرد. حال آنکه اولا هابرماس با طرح عقلانیت گفتاری یا مفاهمه‌ای می‌خواهد تلنگری به وجدان بشری بزند که انسان فقط حیوانی ابزارساز نیست، بلکه وی حیوانی ناطق نیز هست و می‌کوشد تا این بخش فراموش شده ذات آدمی را برجسته سازد. عقل ابزاری در قاموس هابرماس نفی نشده است چون رفاه بشریت به آن بستگی دارد و از این لحاظ جامعه‌شناسی نیز مانند علوم دقیقه، البته با در نظر گرفتن تفاوت‌های‌شان، اگر بتوانند به خدمت بشر در آیند ابزار مفیدی است. مثلاً امروزه در رشته‌هایی از جامعه‌شناسی که به مسائل اجتماعی مشهور است دستاوردهایی غنی داریم که هیچ جامعه‌ای از آن مستثنی نیست.

عده‌ای دیگر خود را وامدار فوکو می‌دانند، به‌خصوص کتاب «دانش و قدرت» و معتقدند که این قدرت است که سمت و سوی دانش را تعیین می‌کند. البته کار فوکو کار جدی‌ای است و به قول خودش به تبارشناسی رابطه قدرت و دانش پرداخته است. اما مساله فوکو این نیست که دانش را منحصر در جامعه‌شناسی کند بلکه او کل عرصه‌های دانش اعم از دانش‌های دقیقه و علوم انسانی و حتی هنر را شامل دست‌اندازی قدرت می‌داند لذا کسانی که به فوکو متمسک می‌شوند باید بدانند که چگونه است که در علوم و فنون نظامی و استخباراتی حکم وی را تسری نمی‌دهند و فقط با آن گریبان جامعه‌شناسی را می‌گیرند.

خلاصه اینکه من معتقدم که در ایران باید جامعه‌شناسی را از پایه کار کاملا پوزیتیویستی درک و فهم کرد و بنیان‌گذاران این علم مانند کنت، دورکیم، وبر، مرتون، پارسونز، مارکس و دیگران را شناخت، آنگاه به نقدهای آنها پرداخت. ما نمی‌توانیم بدون آنکه الفبای جامعه‌شناسی را بدانیم یک مرتبه جست بزنیم و به مکتب انتقادی و از آن بالاتر به فهم پست مدرنیسم نایل آییم و ادعا کنیم جامعه‌شناسی مرده است و در دانشگاه به جای آن رشته بسیار ابتدایی و کم‌جانی مانند مطالعات فرهنگی را جایگزین کنیم.

 

منبع: مهرنامه، شماره ۸، دی‌ماه ۱۳۸۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *