312چرا ماندلا توانست و خاتمی نتوانست؟ 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

سعید حجاریان

«ببخش و فراموش نکن». همگان این جمله معروف ماندلا را شنیده‌اند. احتمالاً قبل از ماندلا، پائولو کوئیلو این جمله را گفته باشد اما در واقع، ماندلا بود که به این جمله جامه عمل پوشاند. طرح این شعار در آفریقای جنوبی، یک چرخش عمده در سیاست این کشور بود و ماندلا در شرایطی این کار را کرد که اوضاع آفریقای جنوبی اساساً مستعد چنین چرخشی نبود. یعنی اولاً بین قبیله زولو و قبیله خوسی –قبیله خود ماندلا– عملاً جنگ قبیله‌ای آغاز شده بود و ثانیاً جناح‌هایی‌ از کنگره ملی آفریقا با بخشایش سفیدها مخالف بودند. به دلیل آپارتاید، بین سیاه‌پوستان و سفیدپوستان کم‌وبیش انتقام‌جویی شروع شده بود به طوری که سفیدپوستان در حال ترک کشور بودند. همان‌طور که اشاره کردم، طرح شعار «ببخش و فراموش نکن» یک چرخش در سیاست آفریقای جنوبی بود و استفاده از روش‌های خشونت‌آمیز سابقه‌ای طولانی داشت. خود ماندلا در سیر مبارزاتی خود، در مقطعی، در مبارزه مسلحانه شرکت کرد. اما، در نهایت توانست که بر تمام ناملایمات و سختی‌ها غلبه کند و حرف خود را به‌رغم مخالف کنگره ملی آفریقا پیش ببرد. در واقع، ماندلا تک‌روی کرد و یکی از دلایل جدایی‌اش از وینی ماندلا –همسرش که سال‌ها به انتظار او نشسته بود تا از زندان آزاد شود- همین مواضع سرسختانه‌اش بود.

بنابراین شعار ماندلا را می‌توان از منظر رابطه الیت و توده بررسی کرد. توده‌ها به‌دنبال انتقام‌اند ولی الیت به دنبال مصالحه. چراکه توده‌ها منافع زودگذر را می‌بینند و الیت دوراندیش و محاسبه‌گر است. می‌گویند رفتار سیاسی توده‌ها رفتار عاطفی معطوف به ارزش است اما رفتار الیت عقلانی معطوف به هدف است. این دو نوع رفتار بسیار تفاوت دارند. بنابراین عامل مهم در این جا قدرت اقناع الیت است. به عبارت دیگر، عامل تعیین‌کننده آن است که الیت چقدر کاریزما دارد. گاندی و ماندلا کاریزما داشتند. پیامبر اسلام هم کاریزما داشت که توانست اعراب جاهلی را رام کند. یا ژان پل دوم که به صلیب کشیدن مسیح را کار رومیان خواند و عملاً از یهودیان رفع اتهام کرد، با اتکا به کاریزمای خود چنین کاری را انجام داد. از آنجا که کلیسای کاتولیک با نظر پاپ مخالف بود، کاریزمای پاپ در برابر نظر رسمی کلیسا قرار گرفت و بر آن فائق آمد. البته در نهایت مساله محاسبه‌گری هم در میان بود. یهودی‌ها و مسیحی‌ها می‌خواستند با هم کار کنند و سودی کسب کنند. بنابراین بخشی از ماجرا، محاسبه هزینه-فایده بود. این مساله را در ادامه بیشتر توضیح می‌دهم.

 

از ماندلای چریک به ماندلای مداراجو

اما چگونه ماندلای چریک تبدیل به ماندلای مداراجو شد؟ من گمان دارم که ۲۷ سال زندان فرصت خوبی بود برای مراقبه و تفکر درباره اینکه چه چیزی می‌تواند آینده آفریقای جنوبی را نجات دهد. ماندلا طی همین درون‌کاوی خود و کشورش به چنین نتیجه‌ای رسید. روان‌شناسان معتقدند ضربات سنگین به آدمی، وی را مداراجو و فروتن (humble) می‌کند. مثلا آدمی که عمل جراحی کرده یا سکته کرده است از سرکشی می‌افتد. ۱۷ سال زندان جمعی و ۱۰ سال زندان انفرادی، تاثیری مشابه یک ضربه سنگین به روان ماندلا داشت.

اما نمی‌توان همه‌چیز را به روان‌شناسی فروکاست. شرایط و عوامل دیگری هم وجود داشت که موجب شدند ماندلا بر شرایط فائق آید. اولاً، دکلرک در این راه به ماندلا کمک کرد کما اینکه هر دو مشترکا برنده جایزه صلح نوبل شدند. البته همکاری دکلرک دلیل داشت. استعمارگران پرتغالی، فرانسوی و انگلیسی در مناطق مختلف آفریقا صرفاً به قصد بهره‌کشی از منابع، مستقر شده بودند و در این مناطق زندگی نمی‌کردند. اما سفیدپوستان در آفریقای جنوبی قصد ماندن داشتند. آفریقای جنوبی وضعیتی مشابه استرالیا و نیوزلند داشت که در آن استعمارگران به سیاه‌پوستان به عنوان بومی (aborigine) نگاه می‌کردند. دلایل این ماندن متعدد بود. اولاً به این دلیل که کیپ تاون و دماغه امیدنیک موقعیتی سوق‌الجیشی داشتند. ثانیاً، آفریقای جنوبی به لحاظ آب و هوا، محیط سرسبز و باران‌خیزی که داشت برای زندگی بسیار مناسب بود. ثالثاً، نمی‌شد از معادن طلای آن صرف‌نظر کرد. بنابراین سفیدپوستان قصد ماندن داشتند. این عوامل، انگیزه دکلرک و سفیدپوستان برای کمک به ماندلا بودند. سفیدپوستان در آفریقای جنوبی صاحب منصب و موقعیت و منزلت بودند و اگر قرار بود جنگ شود باید به لندن و دیگر زادگاه‌های‌شان برمی‌گشتند و تمام امتیازات خود را از دست می‌دادند. در این صورت، احتمالاً باید در لندن گدایی می‌کردند.

از آن گذشته، ماندلا هم به سفیدپوستان نیاز داشت. به این معنا که اگر با عقل عرفی قضاوت کنیم، سفیدپوستان موتور توسعه در حفظ سیستم بودند و سیاه‌پوستان ناتوان از اداره کشور بودند. کما اینکه در مورد زیمبابوه مشاهده می‌کنیم که موگابه همه سفیدپوستان را اخراج و اموال‌شان را مصادره کرد اما در نهایت نتوانست کشور را اداره کند. زیمبابوه تورم ۶ رقمی را تجربه کرده و به افلاس افتاد. بنابراین احتیاج طرفین به یکدیگر عامل مهمی در پذیرش ایده «ببخش و فراموش نکن» بود.

شرایط و افکار عمومی جهانی که از مدتی قبل آپارتاید را نامشروع می‌دانست و رژیم آن را تحریم کرده بود، در عمل به ماندلا روی موافق نشان داد و به او کمک کرد. این کمک، هم مالی و هم معنوی بود. به‌طور مثال برای اجلاس غیرمتعهدها که در کشور آفریقای جنوبی برگزار شد همه سران دعوت ماندلا را پذیرفتند و به این کشور سفر کردند.

نتیجه آنکه عوامل متنوعی هم زمان دست‌اندرکار شدند تا شعار ببخش و فراموش نکن محقق شود. به قول حافظ:

عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است

چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد.

آقای خاتمی هم کاریزما داشت، کینه‌توز نبود، اهل شورا بود و متوجه اهمیت این شعارها بود. اما طرف مقابل همکاری لازم را نکردند و قتل‌های زنجیره‌ای را به راه انداختند و هر ۹ روز یک بار بحران ساختند. جامعه جهانی هم با خاتمی همراه نکرد و بوش بحث محور شرارت را مطرح کرد. آقای خاتمی عاشق بود اما شباب و رندی در کار نبود.

 

اولویت ظلم بر ظالم

بخش اول شعار ماندلا یعنی بخشایش ملی محقق شد. چراکه همه به هم نیازمند بودند نه تنها سیاه‌پوستان، سفیدپوستان را بخشیدند بلکه خصومت‌های دو قبیله زولو و خوسی هم با شیخوخت خود ماندلا حل شد. اما قسمت دوم شعار چه شد؟ برای ماندلا مهم بود که گذشته فراموش نشود. آنچه برای ماندلا مهم بود که فراموش نشود ظلم بود. به طور مثال، ماندلا پیک بوتا (Pik Botha) را –که قبل از دکلرک نخست‌وزیر و عامل سرکوب سیاهان بود– به عنوان وزیر امور خارجه برگزید. بنابراین مساله ماندلا نه ظالم بلکه ظلم بود و این ظلم فاحش، آپارتاید بود. هدف ماندلا آن بود که آپارتاید را در سراسر جهان سرنگون کند. به نظر او، جهان دیگر جای آپارتاید نبود. جایی نبود که به کسی بگویند کاکاسیاه یا سیاه‌برزنگی یا نگرو. اکنون به طور مثال، اگر یک بازیکن فوتبال به بازیکن سیاه‌پوست چنین چیزی بگوید، جریمه خواهد شد.

ماندلا برای آنکه ظلم فراموش نشود تعداد زیادی دادگاه بی‌کیفر تاسیس کرد. در این دادگاه‌ها، کمیته‌های حقیقت‌یاب درباره فعالیت‌های سفیدپوستان در زمان آپارتاید اطلاعات جمع می‌کردند و عاملان سرکوب در دادگاه و در برابر مردم به گناهان‌شان اقرار می‌کردند. اما این دادگاه کیفر نداشت. هدف این کار آن بود که وقایع دوران آپارتاید ثبت و ضبط شود تا مردم دنیا بفهمند چه بر مردم سیاه آفریقای جنوبی گذشته است.

 

معادلات و تناقضات ببخش و فراموش نکن

شعار ماندلا را می‌توان در سطحی عمیق‌تر مورد بررسی قرار داد. شعار ماندلا شعاری است دو بخشی مشتمل بر بخشایش و فراموشی. به نظر من بخشایش، فعل و فراموشی انفعال است. از ترکیب این فعل و انفعال، چهار حالت منطقی متصور است. به نظر می‌رسد، دو حالت از این ۴ حالت تناقضی ندارد. حالت اول «هم بخشیدن و هم فراموش کردن» و حالت دوم «نه بخشیدن و نه فراموش کردن» است. اجرای این دو حالت با هم تعارضی ندارند. اما سوال این است که آیا این دو حالت امکان وقوع خارجی هم دارند یا نه؟ در حالت اول، اگر ظلم سبک باشد، امکان وقوع وجود دارد. فرض کنید دو ماشین تصادف جزئی بکنند. صاحبان ماشین‌ها غالباً یکدیگر را می‌بخشند و فراموش می‌کنند. اگر سطح مشکلات بالاتر بود، باز می‌توان مساله را با غرامت یا حتی دیه حل کرد. فرض کنید خانواده‌ای فرزندی معتاد دارد و از او ناراضی هستند. این فرزند اتفاقی کشته می‌شود و در این صورت، خانواده با گرفتن دیه می‌بخشند و فراموش می‌کنند. به قول معروف خاک سرد است و فراموشی می‌آورد. بنابراین به شرط اینکه سطح مساله آنقدر بالا نباشد که بتوان محاسبه هزینه-فایده کرد و فایده بر هزینه بچربد، حالت اول امکان تحقق خارجی دارد.

حالت دوم، نه بخشیدن و نه فراموش کردن، در صورتی اتفاق می‌افتد که حادثه رخ داده برای قربانی تروما ایجاد کرده است. فرض کنید راننده مستی با ماشین به جوان رعنایی می‌زند و او را قطع نخاع می‌کند و این جوان باید تا آخر عمر خانه‌نشین شود یا مثال اسیدپاشی را در نظر بگیرید. در این حالت‌ها غرامت جوابگوی آن حس درونی قربانی نیست. در دوران اصلاحات، آقای خاتمی از من خواست که به دیدن خانواده‌های قربانی قتل‌های زنجیره‌ای بروم و سعی کنم آنها را راضی کنم که غرامت بگیرند. البته منظور آقای خاتمی این نبود که آنها مساله را از طریق قضایی پیگیری نکنند. اما برای از بین رفتن کینه توصیه می‌کرد که این کار خوب است. من به برخی از خانواده‌های آنان سر زدم و این پیشنهاد را دادم اما هر چه اصرار کردم قبول نکردند. برای اینکه نمی‌خواستند آن کینه از بین برود. غرامت را نگرفتند چون نمی‌خواستند فراموش کنند.

حالت سوم، «نبخش و فراموش نکن» است. ممکن است کسی که خسارتی دیده بگوید که نمی‌بخشم اما در آن دنیا سر پل صراط یقه خاطی را می‌گیرم. این، نوعی تقدیرگرایی (fatalism) است. چراکه در عمل، قربانی نبخشیده است اما به مرور زمان فراموش می‌کند. مثالی بزنم. مردم روسیه استالین را به خاطر فجایعی که رقم زد نمی‌بخشند اما عملاً او را فراموش کرده‌اند. به طور خاص، ارتدوکس‌های روس مجازات استالین را احاله به معاد داده‌اند. این حالت سوم البته از منظر کنش عقلانی و محاسبه‌گر واجد تناقض است. اما از منظر مردم‌شناسی، مردم تحت سیطره تقدیرگرایی عملاً چنین می‌کنند.

حالت چهارم، همان شعار موردنظر ماندلا است. یکم. در این موضوع، قدرت مهم است. بخشش در موضع ضعف معنا ندارد. به طور مثال، مادر ستار بهشتی یا پدر امیر جوادی‌فر یا بخشیده‌اند یا از پیگیری صرف‌نظر کرده‌اند حال یا به دلیل تهدید یا هر چیز دیگر. این بخشش، مدنظر ماندلا نیست. چراکه اولاً، ماندلا در موضع قدرت بخشید. ثانیاً، با برگزاری دادگاه‌های بی‌کیفر عملاً از حق پیگیری قضایی صرف‌نظر نکرد.

دوم. ماندلا می‌توانست حق تضییع‌شده خود را ببخشد. اما درباره دیگر قربانیان، آیا او صلاحیت بخشش داشت؟ اگر قرار به بخشش باشد منطقاً و دست‌کم باید از منبعی برای قربانیان غرامتی پرداخت شود. به طور مثال، در ماجرای لاکربی، دولت لیبی به خانواده قربانیان غرامت داد. لیبی به دست داشتن در این ماجرا اعتراف کرد، اما نمی‌شد دولت لیبی را مجازات کرد. بنابراین قربانیان چاره‌ای نداشتند جز آنکه ببخشند و حق داشتند که فراموش نکنند. بنابراین قرار شد غرامت دریافت کنند.

سوم. بنا به موقعیت و شرایط اجتماعی، شرایط مصالحه برای بخشش متفاوت است. مثلا فرض کنید در بین عشایر ما رسم است که به ازای قتل نفس از یک عشیره، دختری از عشیره قاتل را به همسری عضوی از عشیره مقتول دراورند که به رسم «خون‌بس» معروف است. در قدیم در میان اعراب جاهلی، شرایط مصالحه بسته به قدرت دو قبیله متنازع، فرق داشت. مثلاً در تواریخ داریم که قبیله‌ای برای حل مشکل به ازای یک مقتول ۱۰ نفر از قبیله مقابل را به اختیار خود انتخاب می‌کرد و به قتل می‌رساند. میزان این نفرات به قدرت قبیله فرد مقتول بستگی داشت. اما با آمدن اسلام در آیات قرآن –منجمله آیه‌ای که می‌گوید: «وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاص»[۱] یا آیه‌ دیگری که می‌گوید: «الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِين»[۲] اصل بر این قرار گرفت که در برابر قتل هر نفر، فقط یک نفر مجازات شود.

عامل دیگر قرارداد است. در واقع، قرارداد شرایط مصالحه را تعیین می‌کند. مثلاً در بسیاری از کشورها قصاص یا اعدام ممنوع است و به جای آن حبس ابد یا مجازات‌های دیگر در نظر گرفته می‌شود. میزان این مجازات را قوانین عرفی تعیین می‌کند.

 

خاطره و هویت: مخاطرات فراموش نکردن

ماندلا می‌خواست بعد از او دیگر سیاه‌پوستان تحقیر و تخفیف نشوند و نژادپرستی برافتد. با این هدف بود که بحث فراموش نکردن را مطرح کرد. اما آیا این فرمول برای همه صادق است؟ آیا در همه‌جا می‌توان گفت که نباید فراموش کرد؟

ما در تاریخ جهان شاهد چند اتفاق بوده‌ایم که باید مثل آپارتاید خاطره‌شان زنده بماند. اول، هولوکاست است. هولوکاست منحصر به یهودیان نبود و کولی‌ها و افراد معلول را هم در برمی‌گرفت. دوم، نسل‌کشی است. مساله نسل‌کشی در بوسنی یا قبل‌تر از آن نسل‌کشی ارامنه یا انفال عراق مواردی هستند که باید در ذهن‌ها زنده بماند. توجه داشته باشید که هولوکاست به جز نسل‌کشی، آدم‌سوزی هم بود. این کیفیت کشتار، هولوکاست را فراتر از هر نوع نسل‌کشی به موردی خاص بدل می‌کند. سوم، استفاده از سلاح‌های کشتار جمعی -سلاح‌های اتمی، میکروبی و شیمیایی- است. این‌ها نباید فراموش بشوند. اما معتقدم به جز در این سه مورد درباره بقیه جنایات باید تلاش شود که فراموش شوند والا تبدیل به خاطره جمعی می‌شوند و به شکل چرخ معیوب کشتار در تاریخ ادامه پیدا می‌کنند.

مثالی بزنم. در پاکستان، خانم بی‌نظیر بوتو ترور شد. خانم بوتو شیعه بود و شیعیان پاکستان می‌توانستند بگویند که ما می‌بخشیم اما فراموش نمی‌کنیم. اگر چنین می‌شد، همین فراموش نکردن خاطره‌ای را در ذهن آن‌ها به وجود می‌آورد که تداوم می‌یافت و بالاخره در جایی، در منطقه‌ای، سرباز می‌کرد و منجر به انتقام‌گیری می‌شد. کما اینکه چنین هم شد. ممکن است سیاه‌پوستان آفریقای جنوبی هم که خاطره آپارتاید را نگه داشته‌اند در نسل‌های بعد شاهد بروز خشونت‌آمیزی پیامدهای این خاطرات باشند. البته می‌توان گفت خود ماندلا و خاطره او در آفریقای جنوبی عامل بسیار مهمی است و مانع بروز خشونت در مورد خاص آفریقای جنوبی خواهد شد.

مثالی از تاریخ خودمان بزنم، می‌گویند خواجه نصیرالدین طوسی آثار خود را نزد مستعصم عباسی برد. مستعصم پرسید تو عجم هستی؟ خواجه جواب داد که بله. مستعصم پرسید پس شاخ‌ات کجاست؟ در واقع، مانند گاو با او برخورد کرد. می‌دانید که عجم کلا در زبان عربی معنای بدی دارد و به معنای الکن است. اعراب ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید «عجمی اِفعل بما شئت» یعنی با عجم هر چه می‌خواهی بکن. خلاصه مستعصم کتاب‌های خواجه را در دجله انداخت. خواجه هم گفت می‌روم شاخم را می‌آورم. به نزد هلاکوخان رفت و او را تحریک به حمله به بغداد کرد. هلاکو هم بغداد را تصرف کرد و خلیفه را نمدمال کردند. درباره خواجه نصیرالدین و کارهای او داستان‌های زیادی ساخته‌اند. از جمله ادعا کرده‌اند که او دستور داده که سعدی را به دلیل دوبیتی که در منقبت ابوبکر سروده بود، بکشند.

یکی از ویژگی‌های اصلی هویت‌سازی، همین شاخ و برگ دادن به وقایع تاریخی است. این اتفاق توسط گروه‌های متعارض (سفید-سیاه، چپ-راست، شیعه-سنی، یهودی-مسیحی) رخ می‌دهد. بنابراین قصد «فراموش نکن» -به عنوان یک انفعال– فعل بخشایش را ناممکن می‌سازد.

ماجرا از این جا شروع شد، به فاطمیون رسید و در دست آنان پرورده شد و در نهایت صفویه با کمک علمای جبل عامل تشیع را به ایدئولوژی رسمی ایران تبدیل کردند. در برابر صفویان، عثمانیان قرار گرفتند و جنگ‌های طولانی میان این دو کشور روی داد. شیعیان و اهل تسنن آن ظلمی را که فکر می‌کردند بر ایشان رفته، فراموش نمی‌کنند. حتی اگر برای مدتی هم به نظر برسد که این اختلافات فروکش کرده، بعد از مدتی می‌بینیم در جایی همه آن اختلافات به شکل خیلی غلیظی سرباز می‌کند. نتایج آن شکاف تا امروز هم ادامه یافته است. این تداوم، نتیجه هویت‌یابی است و دائم خود را بازتولید می‌کند. امروز شکافی وجود دارد که در یک طرف آن غالیان شیعه و در آن طرف القاعده قرار دارند. اخیراً هم القاعده با اتکا بر همین هویت‌سازی اماراتی اسلامی در سوریه و عراق به نام داعش ایجاد کرده است. جنگ‌های فرقه‌ای در عراق، افغانستان و پاکستان هم شاهد دیگری بر این مساله هستند.

 

فرار از چرخه خشونت

چگونه می‌توان از چرخه خشونت گریخت؟ به عبارت دیگر چرا در جایی این شعار منجر به خشونت نمی‌شود اما در جایی دیگر، به خشونت دامن می‌زند؟ به نظر من، آن عامل تاثیرگذار که مانع از بدل شدن فراموش نکردن به هویت‌طلبی و چرخه خشونت می‌شود، توسعه‌یافتگی است. آفریقای جنوبی حدی از توسعه‌یافتگی را داشت و بنابراین این شعار در آن‌‌جا افتاد. پاکستان در این حد توسعه‌یافته نیست و بنابراین مستعد خشونت است. دو نمونه سوریه و لبنان را در نظر بگیرید. لبنان به‌رغم تنوع قومی و دینی و اتفاقاتی مانند ترور رفیق حریری تا حدی توانست آرامش خود را حفظ کند چراکه تا حدی توسعه‌یافته بود. اما در سوریه مشاهده می‌کنیم که چنین آرامشی دور از دسترس است. در افغانستان، برمه و بنگلادش هم اوضاع همین‌طور است. این توسعه‌یافتگی منحصر به توسعه اقتصادی نیست و توسعه سیاسی هم لازم و موثر است. هندوستان و ترور پیاپی اعضای خانواده گاندی را در نظر بگیرید. میزان توسعه سیاسی در این کشور به حدی است که این اتفاقات منجر به خشونت‌های پیاپی و زنجیره‌ای نشده است.

بسیاری از این جهت به شعار «ببخش و فراموش نکن» نگاه کرده‌اند که این شعار منجر به دموکراسی می‌شود اما نکته مهم به نظر من آن است که این شعار هم منتج از دموکراسی است و هم منجر به آن می‌شود. یعنی تحقق آن نیاز به حدی از توسعه سیاسی و مدارا و تسامح دارد.

 

منبع: مهرنامه، شماره ۳۳، دی‌ماه ۱۳۹۲

پی‌نوشت

[۱] و در آن بر آنان مقرر داشتیم که جان در برابر جان، و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و نیز همه ضرب و جرح‌ها قصاص دارد و هر کس که [از قصاص] در گذرد، این [عفو] در حکم کفاره [گناهان] اوست، و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده است حکم نکنند، ستمگرند. سوره مائده، آیه ۴۵، ترجمه خرمشاهی

[۲] ماه حرام در برابر ماه حرام است و حرمت‌ها قصاص دارند، پس هر کس به شما تعدی کرد همان‌گونه که به شما تعدی کرده است او را عقوبت کنید و از خدا پروا داشته باشید و بدانید که خدا با تقوا پیشگان است. سوره بقره، آیه ۱۹۴.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *