سعید حجاریان
۴۵ سال پیش در همین فصل بهار، جزوهای تحتعنوان «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» توسط یکی از شاگردان مرحوم محمدتقی شریعتی به نام امیرپرویز پویان انتشار یافت و این جرقهای بود که بعد از آن به حریق تبدیل شد و دیگرانی چون مسعود احمدزاده، بیژن جزنی، محمد حنیفنژاد و بسیاری دیگر دنبال این راه را گرفتند. آن زمان مصادف بود با مبارزات مردم فلسطین علیه اشغالگران اسرائیلی. همچنین، مبارزات سختی که در آمریکای لاتین و هند و چین در جریان بود؛ بهخصوص جنگ ویتنام، جنگ کره و همچنین جنگهایی که در کشورهای زیر صحرای آفریقا جریان داشت. طبعاً، بسیاری از مبارزان ایرانی که از بیعملیِ حزب توده و جبهه ملی به ستوه آمده بودند، تحتتأثیر این مبارزات قرار داشتند و در این جهت کموبیش آثاری از رژه دبره، کارلوس ماریگلا، چهگوارا و دیگران را خوانده بودند.
نظریه پویان و آنچه بر آن گذشت
امیرپرویز پویان در جزوه «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» چند فرض اصلی داشت:
۱. رژیم شاه فاشیستی و دستنشانده امپریالیسم است.
۲. این رژیم با گسترش تور پلیسی همه امکانات مبارزه علنی را سد کرده است و نیز امکان ساماندهی گسترده حزبی را بهطور مخفی از بین برده است.
۳. کارگران بهخاطر آلوده شدن به مظاهر خردهبورژوازی عملاً رفتاری لمپنی از خود نشان میدهند و بهدنبال تبلیغات مبتذل فرهنگی شاه هستند.
۴. دهقانان به علت پراکندگی و زندگی معیشتی امکان سازماندهی نداشته و ژاندارمری بر کورهراهها و روستاها سیطره دارد.
۵. عدهای از روشنفکران میگویند «تعرض نکن تا باقی بمانی» و با این کار خودشان تسلیمطلبی و همچنین انحلالطلبی خود را در لفافه پلیسی بودن اوضاع توجیه میکنند.
۶. باید این «افسانه بقا» را که این دسته از روشنفکران ترویج کردهاند؛ شکست و با فدا کردن خود، در میان کارگران شور و نشاط انقلابی بهوجود آورد تا اینکه رابطه آنها با پیشآهنگشان برقرار شود و با «تبلیغ مسلحانه» جامعه را متوجه ستم و جور پهلوی کرد. آنگاه است که از یک جرقه، حریقی برمیخیزد و انبار باروت با شمعی منفجر میشود.
از آن زمان تاکنون در طی ۴۵ سال، بر سر مشی مبارزه مسلحانه حوادث زیادی گذشته است. اولاً، ضربات ساواک به طرفداران مشی ملی در سالهای ۱۳۵۴ و ۵۵ نشان داد که چریکها توان مقابله با رژیم را ندارند و دیگر رمقی برایشان باقی نمانده بود. ثانیاً، بهلحاظ نظری کسانی پیدا شدند که با این مشی مبارزه جانانهای کردند و سؤالات جدی روبهروی آن گذاشتند که پاسخ به آن دشوار بود. نوشتههای «تورج حیدری بیگوند» و «هوشنگ تیزابی» و حزب توده و بهخصوص کتاب مشهور لنین: «چپروی؛ بیماری کودکی کمونیسم» چریکها را دچار چالشهای نظری فراوانی کرده بود؛ اما تیر خلاص را انقلاب اسلامی به این مشی وارد آورد و نشان داد که راههای دیگری نیز برای مبارزه وجود دارد که بسیار مؤثرتر و کارآتر عمل میکند و آنچنان تلألویی دارد که مشی مسلحانه پیش آن، چون خُرده شرری بیش نیست.
امروزه دیگر هیچ گروهی در میان نیروهای سیاسی ایران، اعتقاد به مشی مبارزه مسلحانه ندارد و رادیکالترین اشخاص و گروههای سیاسی (حتی در خارج از کشور) بهکلی از آن دست کشیدهاند؛ اما نوستالژی آن در اذهان باقی است. اگر پیشفرضهای پویان را بکاویم و بشکافیم؛ دارای عیوب فراوانی است که در اینجا مجال بحث حول آنها وجود ندارد و همانطور که گفته شد، در فضایی نوشته شده که شاید اقتضای این مشی را میکرده است. اما امروز که مسأله ما پیشبرد امر «دموکراسی» است (که بهکلی در آثار طرفداران مشی، معقول بود)، باید طرحی نو درانداخت که بهطور بنیانی با مبادی و مبانی آن مباحث تفاوت داشته باشد. لذا میتوان به وارونه پیشنهاد کرد که امروز باید درباره «ضرورت مبارزه مصلحانه و رد تئوری فنا» بحث کرد.
در باب «مبارزه مصلحانه»
۱. «مبارزه مصلحانه» (جنبش مصلحانه) کمشدت، درازمدت و کمهزینه است. رهبریِ جمعی دارد و رهبری آن کاریزما لازم ندارد. این مبارزه قهرمان ندارد. تعاملی است. خط قرمز دارد. یعنی اصول دارد. کف مطالباتاش معلوم است و از آن عدول نمیکند. جهتگیریهایاش متنوع است. در همه عرصههای سیاست، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و حتی دین میتواند فعال باشد؛ اما هسته کارش سیاست است. با توجه به اینکه این مشی بهدنبال دموکراسی است؛ یک بخش آن برمیگردد به ساختار سیاسی، بعد از آن فرهنگ سیاسی و بعد رفتار سیاسی و سپس فرآیند تصمیمگیری سیاسی. چه در عرصه تقنین، چه در عرصه اجرا و چه در عرصه قضا. جنبش مصلحانه ساختارشکن نیست، چون فرض بر این است که رژیم قابل اصلاح است. تنها رژیمهای توتالیتر هستند که قابل اصلاح نیستند. به جز چنین رژیمی، فرض بر این است که همه رژیمها قابل اصلاحاند. جنبش مصلحانه خیلی پیشتاز نیست؛ پیشتازی این جنبش در حد یک گام جلوتر از توده است. این جنبش آوانگارد نیست و «آوانگاردیسم» و همچنین، «ارادهگرایی» و «ماجراجویی» به آن راهی ندارد. طبعا از جامعه هم جدا نیست. حرکتاش ارادهگرا و دلبخواهی نیست. نخبگان آن چندان پیشتاز نیستند اما مراقباند پستاز هم نباشند. در پی پوپولیسم و برانگیختن احساسات تودههای مردم نیستند. در این جنبش ممکن است پیشتاز الیت، قهرمان هم باشد؛ اما پیشتاز لزوما آوانگارد نیست. نمونهاش نلسون ماندلا و ماهاتما گاندی.
۲. جنبش مصلحانه اعتقاد دارد که به شرط حفظ اصول، «سازش» کار بدی نیست. سازش بار منفی ندارد. همیشه باید تحلیل مشخصی از شرایط داشت. منظور، حرکت در دایره ممکنات است. جنبش مصلحانه آرمان دارد؛ اما همیشه به اولین منزل فکر میکند. پس از آن منزل به منزل به سوی غایت آن آرمان گام بر میدارد. برای رسیدن به منزل نخست باید برنامهریزی کرد. لذا بر این اساس باید گفت جنبش مصلحانه «سنجشگرا» و «خردگرا» است. در آن عقلانیت هست (به معنای «عقلانیتِ هدف-وسیلهای»). برای مثال، اگر قله کوه هدف باشد؛ برای رسیدن به آن وسیله لازم است. اگر وسیله در اختیار کمتر از حدی است که برای رسیدن به قله لازم است، باید نقطه پایینتر را نشانه گرفت. در مسیر جنبش، پایداری مهم است. باید ثابتقدم بود و با همان شعار «آهسته برو و همیشه برو» به پیش رفت.
رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
تحقق آرمان گاه ممکن است سالها به درازا بکشد. ممکن است رسیدن به هدف غایی (آرمان) در زمان ما و نسل ما میسر نشود. حتی ممکن است یکی دو نسل بعد هم آن آرمان (دموکراسی) محقق نشود؛ اما باید جنبش را با ثابتقدمی و حوصله به پیش برد. جنبش مصلحانه به تعبیری «جنبش شتری» است. با اشاره به این شعر:
اسب تازی دو تک رود به شتاب
شتر آهسته میرود شب و روز
در طول مسیر، تا جای پای گام قبلی را محکم نکردهایم؛ گام بعدی را برنمیداریم. لذا اگر اینگونه حرکت کند، باید گفت این جنبش «بازگشتناپذیر» است. دموکراسیها میتوانند به سوی خودکامگی بازگردند؛ اما باید از این بازگشت جلوگیری کرد. به همین دلیل است که در جنبش مصلحانه باید گامها را مطمئن برداشت و تا حصول اطمینان از گام نخست، گام بعدی نباید برداشته شود.
۳. ویژگی دیگر جنبش این است که حداکثر مردم را جذب خودش کند. در واقع، منحصر به جمع و گروه محدودی نشود. حتی سعی میکند از مخالفان یارگیری کند؛ یا لاقل آنها را بیتأثیر و خنثی کند. جنبش اهل شعار نیست و شعارزده هم نمیشود. با عمل، حقانیت خودش را اثبات میکند. اهل نمایش و جلبتوجه از طریق برانگیختن احساسات و عواطف مردم نیست. در جنبش همه هزینهها روی همه سرشکن میشود تا فشار به یک نقطه وارد نیاید. در اینجا، آرمان وجود دارد، اما خیلی دوردست است. ضمن آنکه این جنبش پروژهای Open-End (بیمنتهی) است. یعنی، این پروژه تمامشدنی نیست؛ چراکه بهترین دموکراسیها هم جا دارد که باز هم دموکراتیزهتر شوند. همچون «صنعتی شدن» که مدام در آن، تکنولوژی به روز میشود و این روند انتها ندارد. البته هیچگاه به آن دموکراسی ایدهآل (آرمانی) نمیتوان رسید. اما مثل رسیدن به قله، باید برای تقرب به آن تلاش کرد.
۴. اما چرا باید گفت «مبارزه» نه «جنبش»؟ و چرا عبارت «مبارزه مصلحانه» به «جنبش مصلحانه» ترجیح دارد؟ به سه دلیلی که برخواهیم شمرد:
یکم. با راستروها و راستروی مبارزه میکند. آنها حزب و روزنامه دارند. از امکانات گسترده برخوردارند و مدام تبلیغات میکنند و خودشان را با همین تبلیغات مطرح میکنند.
دوم. با چپروها و چپروی مبارزه میکند. به عبارتی، همان آوانگاردها. همانها که رژیم را قابل اصلاح نمیدانند. آنها معتقدند رژیم آفتزده نیست، خودش آفت است. بیمار نیست، بیماری است. آنها حاضرند برای براندازی با آمریکا و حتی اسرائیل کنار بیایند و سازش کنند. با این شعار:
بگیر و ببند و اماناش نده
به دست منِ پهلواناش بده!
سوم. بر اصول خود میایستد. به این معنی که، اولاً؛ میگوییم «مبارزه مصلحانه» چون خط قرمز دارد و از خط قرمزش عدول نمیکند. ممکن است نظام تصمیم به ایستادن در نقطهای که هست، بگیرد و بگوید میخواهم همینجا بایستم و قصد اصلاح نداشته باشد. اما در مشی «مبارزه مصلحانه»، وظیفه اصلاحطلبان ارشاد، توصیه و اقناع است. ثانیاً؛ از آنجا که هیچگاه مشارکت و رقابت سیاسی در کشور منصفانه نیست و شبکههای قدرت و ثروت و رسانه در اختیار جریان خاصی قرار دارد؛ لذا مبارزه مصلحانه در عین آنکه همیشه آماده سازش است، با این نارواییها و بیانصافیها سر ستیز دارد. لذا از این جهت، شکل مبارزاتی به خود میگیرد. بههر حال، «سیاست» جمع بین ستیز و سازش است.
۵. بهطور کلی، هر مبارزهای سه مرحله دارد: «اعراض»، «اعتراض» و «تعرض». اعراض قلبی است، اعتراض لسانی و تعرض، يدي. «مبارزه مصلحانه» مراحل اول و دوم را میپذیرد؛ اما «تعرض» عملی مصلحانه نیست؛ ولو اینکه رقیب به آن متوسل شود. نیروی اصلاحطلب حتی در برابر تعرّض رقیب، حق مقابله به مثل ندارد. اصلاحطلبان به هیچوجه دست به عمل خشونتآمیز نمیزنند. فقط میتوانند «اعراض» یا «اعتراض» کنند. اما اینکه «سیاست اصلاحطلبی اعتراضی است یا نه؟» محل بحث است. من میگویم مبارزه است. در عین اینکه سازشکاریم، ستیز هم داریم. ستیز ما اینجاست. در اعتراض، باید با منطق و عقلانیت و دقیق صحبت کرد. شعار نداد. دشنام نداد و از تند شدن فضا پرهیز کرد. مبارزه منطق دارد. اصلاحطلب در حال مبارزه، منطق دارد. البته نباید دروغ گفت. ما حق نداریم برای تخریب حریف از دروغ استفاده کنیم. به هر نحو، باید از تخریب زبانی پرهیز کرد. مردم باید ما را به عنوان دلسوز و مصلح بشناسند. این مشخصه ماست. اگر نظام ما را به این عنوان نشناخت، مهم نیست. مهم این است مردم ما را به این مشخصه بشناسند. آنها باید بفهمند که گفتار و کردار اصلاحطلبان برای نفع شخصی نیست؛ بلکه برای تحقق آرمانی است که آنها نیز باید رفتهرفته در طول این مبارزه خود را در آن سهیم بدانند. غایت این مبارزه مصلحانه، دموکراسی است.
در رد تئوری فنا
تا اینجا بحث ما درباره «مبارزه مصلحانه» بود. اما باید یک چیز را رد کرد و آن «تئوری فنا»ست. البته مشکل «بقا و فنا» سابقه طولانی دارد. مثلاً در تاریخ تشیع، اولین بار زید بن علی در مقابل امام صادق (ع) ایستاد و ادعا کرد که ما از اجدادمان سیف و قلم را به ارث بردهایم؛ اما شما فقط علم را و کسی که مبارزه نکند، نمیتواند امام باشد! از اینجا بود که فرقه «زیدیه» از شیعه اثنیعشری جدا شد. این فرقه شعار مشهوری هم داشت:
«إِنَّ عَمِّي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ ابْنَهُ جَعْفَراً دَعَوَا النَّاسَ إِلَى الْحَيَاةِ وَ نَحْنُ دَعَوْنَاهُمْ إِلَى الْمَوْت». (ما مردم را به فنا دعوت کردهایم، اما شما، امام باقر و صادق (ع)، مردم را به بقا دعوت میکنید). البته یحیی از دست بنیامیه فرار کرد و در اروزگان (یکی از ولایات کنونی افغانستان) کشته شد؛ اما زیدیه همچنان همان مشی را ادامه داده است.
دعوای طرفداران بقا و فنا در طول تاریخ ادامه داشته است. در مشی مسلحانه، پویان نگاهاش به بعضی گروهها بود که بهشدت محافظهکار بودند و سالی یکی دو اطلاعیه میدادند و دیگر خبری از آنها نمیشد و بهقدری مخفیکاری میکردند که ضربه نخورند و بقایشان حفظ شود. لذا ادعا کرد که اساساً ما بقا را برای چه میخواهیم؟ بقایی که منجر به ظلم بیشتر و خفتوخواری شود، چه فایدهای دارد؟ چریک باید در عین رعایت مسائل ایمنی، تحرک کافی هم داشته باشد و در این راه اگر ضربه خورد، چه باک؟ نفسِ مرگِ وی باعث میشود که دیگرانی راه او را ادامه دهند. به قول فلسطینیها:
إن مارِد یَهوی
سَيَنهضُ ألف مارِد
وَان ساعدا قطعوا
سيعلو ألف ساعد
(اگر رزمندهای بر زمین بیفتد، هزار رزمنده بر میخیزد و اگر ساعدی قطع شود، هزار دست به جای آن میرویَد.)
لذا در آن زمان مشهور بود که عمر چریک از زمان مخفی شدن تا مرگ حداکثر شش ماه است و ادعا میشد که افراد مهم نیستند؛ بلکه راه و مشی مهم است. «راه» باید بماند. بدین ترتیب، پویان در رد تئوری بقا، عملاً «فنا» و «فدا» را تئوریزه میکرد و بر مبنای همین تئوری، فداییان خلق و دیگر چریکها سر برآوردند. مسعود احمدزاده، تئوریپرداز دیگر فداییان، هم میگفت که چریکها مثل «موتور کوچک» هستند که کمکم «موتور بزرگ» جامعه را به حرکت در میآورند. او نمیگفت که ما باید رأساً رژیم را سرنگون کنیم؛ بلکه این راه را پیش مینهاد که باید توان خود را چون موتور کوچکی به کار بیاندازیم تا موتور بزرگ تودهها را که چرخ لنگر عظیمی به آن وصل است، به حرکت درآورده و به آن شتاب دهد و در یک لحظه، این چرخ لنگر را با همه لَختیاش به ماشین دولت بکوبد تا آن را تخریب کند.
اما اصلاحطلبی و «مبارزه مصلحانه» طرفدار بقاست. اصلاحطلب نمیخواهد که ماشین دولت را تخریب کند و به قولِ معروف «ساختارشکنی» کند. همچنین، حفظ حیات مصلحان جامعه و نیز توده مردم برای نیروی اصلاحطلب بسیار مهم است. مشیای که چنان که گفته شد، «مرگاندیش» نیست. چون بنا دارد که باقی بماند و آهسته و پیوسته رود و زمینگیر نشود؛ لذا کار مخفی را نفی کرده و در دایره ممکنات حرکت میکند. اصولاً سیاست در مبارزه مصلحانه، یعنی: «هنر حرکت در دایره ممکنات». نیروی اصلاحطلب اینکه آلام مردم را زیاد کند و دردی بر دردهایشان بگذارد را نمیپسندد. حرکت مصلحانه اساساً با آنکه برایاش دموکراسی مهم است؛ اما ممکن است در مقاطعی بهخاطر رفع آلام مردم دست از طرحِ شعارش به صورت موقت بردارد و خواست عمومی و فوریِ مردم را بر شعار و آرمان خویش، اولویت دهد؛ نظیر آنچه دو سال قبل، در انتخابات ریاستجمهوری رخ داد.
منبع: مهرنامه، شماره ۴۱، اردیبهشت ۱۳۹۴