312آن خط علیل 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

محمدرضا تاجیک

یک

یک خط (گفتمان یا نظام اندیشگی، نظم نمادین) ممکن است به پنج شرط و وضعیت واجد فعلیت (actuality) و معاصربودگی شود: ۱) آن‌گاه که یک خط  به‌خاطر خودش خوانده، بحث و مطالعه می‌شود. این امر شامل انتشار ویراست‌های جدید از آثار متن مزبور، ترجمه‌های آن به زبان‌های مختلف، شرح‌های مجدد و نقدهای مستمر بر آن می‌گردد. ۲) هنگامی که خط مزبور در مقام عامل تغذیه‌کننده، همچون منبع مهمی برای الهام دیگر فرم‌های تفکر و نظام‌های اندیشگی و خطوط معرفتی عمل می‌کند. ۳) زمانی که به‌صورت غیرمستقیم، نامرئی و تلویحی، متفکرانی دیگر مسائل و مفاهیم مدنظر خط مزبور را در کانون تأمل و بحث خود قرار می‌دهند و لذا چون واکنشی به خط مزبور، خط (اندیشه) خود را غنی و پربار می‌سازند. ۴) تلفیقی از این سه. ۵) وضعیتی که در آن فعلیت یک خط دیگر نه ناشی از قرائت و انتشار مستمر آثار یک فرد یا جریان، الهام‌بخش بودن آن، یا حضور ضمنی مسائل و پرسش‌های وی در آثار دیگر، و یا ترکیبی از این سه، بلکه نتیجۀ استلزام ناگزیر و هر دم فزایندۀ خط مورد نظر در قلمرویی است هرچند هم‌ارز و هم‌زمان، اما متفاوت؛ یعنی در صفتی دیگر: دنیای بدن‌ها، صفت امتداد.

در اینجا دیگر بحث بر سر این نیست که به سبب جایگاه مهم یک خط در عالم ایده‌ها، به‌صورت صریح یا ضمنی، در کسوتی بدیع یا جامع، خط مزبور درخور قرائت و بحث اعلام می‌شود. در این وضعیت، زمانی می‌توانیم از فعلیت یک خط سخن به میان آوریم که بدن‌ها حالتی به نام بشر خطی را حتی به‌رغم حاشیه‌ای‌بودن، مسکوت‌ماندن، «تنهایی» و طردشدن‌اش به فرمان حاکم یا آکادمی، مخلص کلام به‌رغم «زیرزمینی»بودن‌اش، به پشتیبانی از خویش به وسط میدان عمل فرامی‌خوانند. در این وضعیت، خواهیم دید که خط هرچند مطرود، ممنوع و ملعون، به‌ناگه رخ می‌نماید و پیوستار نظام دانش و نظم حاکم را پروبلماتیزه می‌سازد و مُهر معاصربودگی و ضرورت خود را بر پیشانی وضعیت می‌زند. به‌ناگه رستاخیزی رخ می‌دهد، به‌ناگه متفکری حاشیه‌ای در قلب میدان عمل و تفکر برپا می‌ایستد و همگان مجبور می‌شوند نه فقط مختصات وضعیت را از مجرای آن مجدداً ارزیابی کنند، بلکه همچنین باید جایگاه و نسبت خود را در رابطه با این نیرویی که در حال عروج است تعریف و تعیین کنند.

 

دو

در جامعۀ امروز ما، آن خط که حکیمان در/با قدرت (یا حکیمان ارگانیک) نبشتی، نه خود خواندی و نه غیر. از چشم این خط، دیریست که پرتو گرمی نمی‌تابد، و به روی درخت معرفت‌اش، جوانۀ ارجمندی نمی‌روید. حوصلۀ آن تنگ است و درهای‌اش بسته. این خط، نه از استعداد جدیدکردن قدیم و نه از امکان قدیم‌کردن جدید برخوردار است. تقریرکنندگانِ این خط، که معمولاً تاریخ جدید را از تاریخ قدیم قیاس می‌گیرند و معاصربودگی آنان در نوعی بازگشت به گذشته یا سنت قدمایی معنا می‌یابد، قاصر از آن‌اند که آن خط نو بنویسند که از سویی، ناظر بر آینده باشد، و از سوی دیگر، به گذشته تاریخی معنا بدهد.

به بیان دیگر، زمان آنان بی‌زمان است و تاریخ آنان بی‌تاریخ، و از این‌رو، خط آنان نیز، خطی است بی‌زمان/تاریخ. اینان، سخت غافل‌اند خطرناک‌ترین کاری که می‌توانند انجام دهند اصرار بر خوانده‌شدن همین خطی است که هر لحظه بر روی خود خط می‌کشد و هر لحظه به خود خیانت می‌کند. این خط درکی از «وضعیت» ندارد و چنان متصلب شده که در پرتو مفاهیم خود، امکان فهم و بیان نظری آنچه را بر/در خود می‌گذرد، ندارد. این خط، زیبایی و زیبایی‌شناسی نمی‌داند، «کنندگی» یا «کاررفتگی» نمی‌داند، «بیان» یا دانشی که در آن از چگونگی بازگفت و بازنمود اندیشه‌ای، به شیوه‌های گوناگون هنری، سخن می‌رود، «معانی» یا دانش حال‌های سخن، «بدیع» یا دانش آراستن برون و پیکرۀ سخن، نمی‌داند و نمی‌تواند. این خط، دیرگاهی‌ست که در هاویه تکرار هبوط کرده است و آراستن نهان و نهاد و اندرونۀ خویش به نغزی و نازکی و پندارخیزی کارا و دلارا و امری نو، نمی‌داند و نمی‌تواند.

 

سه

جامعۀ امروز ما بیش از هر زمانی نیازمند خطی خواندنی، آموختنی و ورزیدنی است. بی‌تردید، خطِ خواندنی، آموختنی و ورزیدنی صرفاً یک خط نیست، بلکه یک پدیدۀ هنری نیز هست. خط به‌مثابه هنر، خطی است که جادوی هنر آن را شگفت و شیرین و شورانگیز و منعطف (بسته به حا‌ل‌های گوناگون) کرده است. این خط، می‌داند کی، کجا، برای که، و چرا و چگونه باید تقریر شود… بسته به این‌که مخاطب او «تهی‌یاد» یا باورمند یا بر سر ستیز باشد، شیوه‌های دیگر در نبشتن خود برمی‌گزیند. این خط، می‌تواند با خلق واژگان نو، غزل‌های خواجه، داستان‌های درپیوستۀ شاهنامه، مثنوی مولانا، و چامه‌های خاقانی را برای نسل و عصر خویش بازتقریر کند. این خط، زیبارویی است فسون‌کار و هوش‌خیز که قادر است بی‌هیچ آرایه‌ای، دل ‌رباید و در جان ‌آویزد.

ارزش‌های زیباشناختی، آنچنان با تار و پود آن درآمیخته‌اند، آنچنان سرشتین و درونی آن شده‌اند، که نمی‌توان آن‌ها را از پیکرۀ آن خط گسست و جدا از آن، بررسید و بازنمود. این نهانِ زیبا آنچنان پر فر و فروغ است که آشکارِ خط را می‌آراید. جانی است که تن آن را زیور می‌بخشد. دلارایی است دلارام که برای دلربایی و آشوب‌گری نیازی به بزک و آرایش ندارد. نسل امروز ما، سخت چشم در راه «میکل‌آنژ»ی در عرصۀ خط (گفتمان) است که چون قلم در دست گیرد، موسی یا داود از دلِ سنگ سخت بدر آید؛ «بتهون»ی را نیازمند است که آواهای پراکندۀ آهنگین را با هنر فراسویی و جادویی خویش درهم‌ آمیزد و پیکره‌ها و سمفونی‌هایی بشکوه، شگفت، و جاندار بیافریند و با هر سمفونی توفانی سهمگین که در پیکرۀ آواها به بند کشیده شده را رها نماید؛ داوینچی‌ها، روبنس‌ها و رامبراند‌ها انتظار می‌کشد که با آمیزه‌ای از رنگ‌ها نگاره‌هایی بسازند فراتر از هر رنگ. از این‌رو، تبلیغ هر رژیم صدقی و ارزشی و هنجارینی، جز در پرتو خطی نو و خطاطی نو ممکن نمی‌گردد. تا زمانی‌که آن خط که حکیمان حاکم جامعۀ امروز ایرانی نبشتی، با «پندارینه»، «پیکره» و «آن» و «آرایه»‌ای نگارین و به‌زیور و به‌روز نگردد، هیچ تبلیغی نمی‌تواند چنان فسون‌کار و دلارا و دلکش، یا خواندنی و ورزیدنی باشد تا با جان و دل و روح و روان و ذهن نسل جوان ما رابطۀ معنایی و رفتاری یا نظری و عملی برقرار کند.

از این منظر، شاید علت بنیادین امتناع و انحطاط امر تبلیغ در جامعۀ امروز ما، در این دقیقه نهفته است که تبلیغ‌گران ارگانیک (حاکمیتی-حکومتی) ما، نه خود آن ادب‌شناس و هنرشناس هستند که بتوانند امر تبلیغ را به‌مثابه اثر هنری بیافرینند، یا زبان تبلیغ را، از دید ارزش‌های هنریِ پرورده و نهفته در آن بکاوند و بگزارند و به کالبد آن، روح شور و تپندگی و انگیزندگی و افروزندگی بدمند، و نه درهای بستۀ تبلیغ را به روی هنرشناسان و ادب‌شناسان می‌گشایند تا آن خط بنویسند که هم خود خواندی و هم غیر. (با بهره و تأثیر از ادبیات استاد میرجلال‌الدین کزازی)

 

*«خط علیل» به تأثیر از اصطلاح «شط علیل» مهدی اخوان ثالث آورده شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *