312توتالیتاریسم بی‌فرجام 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

ریشه‌های تهاجم اخیر به دانشگاه و علم

علی‌رضا علوی‌تبار

در سال‌های پس از پیروزی انقلاب، تاکنون در سه مقطع نهاد دانشگاه و دانش‌ها و ارزش‌های مدرنی که در آن آموزش داده شده یا موضوع پژوهش قرار می‌گرفته‌اند، مورد تهاجم آشکار و بنیان‌کن قرار گرفته است: دوره انقلاب فرهنگی، ‌دوره دولت نهم و دهم (احمدی‌نژاد) و دوره دولت سیزدهم (رئیسی). در این سه دوره تلاش برای نهادزدایی از دانشگاه و دگرگون کردن اساسی ترکیب استادان و دانشجویان در آنها از طرف تمام حاکمیت و با هماهنگی و با هدف قرار دادن ریشه‌ها صورت می‌گرفته است. در حالی‌که در دوره‌های دیگر تهاجم‌ها از طرف جناحی در درون حاکمیت و (نه تمام حاکمیت) حمایت می‌شده و به‌طور معمول اهداف موردی و خاص داشته است. اگرچه می‌توان میان «انقلاب فرهنگی» و دو تهاجم فراگیر دیگر تشابه زیادی در زمینه انگیزه‌ها و اهداف یافت، اما تفاوت بسیار در وضعیت محیطی وقوع آن با دو تهاجم اخیر، تحلیل آن را متفاوت و متمایز می‌سازد. فاجعه موسوم به انقلاب فرهنگی هنگامی رخ داد که برخی از وضعیت‌ها کاملاً متفاوت از امروز بودند. خواستی قدرتمند در جامعه برای دگرگون کردن همه نهادهای به‌ جا مانده از نظام پیشین وجود داشت، حکومت در میان مردم از حقانیت قابل‌ملاحظه‌ای برخوردار بود، ‌گرایش‌های ایدئولوژیک حکومت هنوز آزمون تاریخی پس نداده و ظرفیت‌ها و عناصر ناآشکار آن برای همگان شناخته شده نبود، به‌طور همزمان کشور درگیر تلاش‌های جدایی‌طلبانه مسلحانه بود، بخشی از اپوزیسیون یا وارد مرحله تلاش برای براندازی قهرآمیز حکومت شده بود و یا خود را برای آن آماده می‌کرد، دانشگاه مرکز درگیری‌ها و منازعات سیاسی و ایدئولوژیک بود و تولید و توزیع دانش مدرن در حاشیه قرار گرفته بود و… . علاوه بر این ویژگی‌های محیطی باید به این واقعیت نیز توجه کرد که اگرچه آشنایی ایرانیان با دانش‌های مدرن سابقه‌ای طولانی داشت. اما هیچ‌گاه بحثی عمیق و عقلانی پیرامون ریشه‌ها و روش‌های این دانش‌ها در ایران درنگرفته بود و بی‌دلیل نبود که ایرانیان در بهترین حالت نقش ترویج و نه تولید را در زمینه این دانش‌ها بازی می‌کردند.

به همین دلیل خطیبان و ایدئولوژی‌پردازان راحت می‌توانستند این دانش‌ها را به پرسش گرفته و موجّه بودن آنها را زیر سوال ببرند. به‌ویژه ادعای ایدئولوژیک بودن علوم اجتماعی در آن مقطع طرح‌کنندگان و خریداران بسیاری داشت. در فاصله میان «انقلاب فرهنگی» و شروع این دو «تهاجم‌های فراگیر، بنیان‌کن و با حمایت تمام حاکمیت» که بعد از آن اتفاق افتادند، تحولاتی رخ داده است که ما را با وضعیت متفاوتی مواجه می‌سازد. دانش‌های مدرن به‌خصوص علوم تجربی و علوم اجتماعی برآمده از آن، امروزه برخوردار از پشتوانه فلسفی و عقلانی قدرتمندی هستند، که مدافعین آنها را قادر می‌سازد تا در مقابل حملات نظری مخالفان با قدرت دفاع کرده و شبهات را پاسخ گویند. این توانمندی مانع ایجاد فضای ذهنی مناسب برای حمله به این علوم می‌شود. بیشترین و موثرترین نقش را در تحکیم و تقویت پایه‌های فلسفی و عقلی علوم جدید (به‌ویژه علوم اجتماعی) در ایران، دکتر عبدالکریم سروش ایفا کرد، کسی که در زمینه وقایع انقلاب فرهنگی ملامت بسیار شنید! سلسله مقالات او در مورد «روش، اعتبار، مسائل و مشکلات علوم انسانی و تفاوت آن با سایر شاخه‌های معرفت» مخالفان سنتی و نو سنتی این علوم را خلع سلاح کرد و با مقالاتی چون «غربیان و حسن و قبح شئون و اطوار آنان» و «وجود و ماهیت غرب» به شبهات سیاسی مطرح پیرامون بهره‌گیری از دانش‌های مدرن پاسخ گفت. درس‌نامه‌ها، ترجمه‌ها و تألیف‌های او این بنا را مستحکم‌تر و مقاوم‌تر ساخت. دیگران نیز به این کاروان پیوسته و دانش‌های جدید برای نخستین‌بار در ایران زیربنای مستحکم فلسفی و عقلی یافتند.

ایدئولوژی حکومت در برخورد با مسائل و مشکلات اداره یک کشور در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست‌و‌یکم، به‌طور مکرر از خویش ناتوانی و عجز نشان داد و در تحقق آرمان‌های انقلاب ناکام ماند. تغذیه‌ای که از آموزه‌های دینی برای موجّه ساختن خویش می‌کرد زیر سوال رفت و از موضع دینی سخت مورد نقادی قرار گرفت. دکتر عبدالکریم سروش در این زمینه نیز پیشتاز و بسیار تأثیرگذار بود. البته نقش روحانیان آزاده‌ای مانند آیت‌الله منتظری و روحانیون نواندیشی چون استاد محمد مجتهد شبستری و دکتر محسن کدیور را نیز نباید نادیده گرفت.

ترکیب مدافعان ایدئولوژی و حقانیت حکومت نیز دگرگون گشت. افرادی با دانش اندک و انگیزه‌های دنیوی جایگزین افراد پرشوری که حداقل بسیار می‌خواندند، شدند. تولید ایده متوقف شد و خطابه‌های بی‌جاذبه و ادعاهای عقل‌ستیز جای آن را گرفت.

حقانیت حکومت در زمان حاضر به پایین‌ترین میزان در سال‌های پس از انقلاب رسیده است. تعداد افرادی که با دانش‌های جدید و کاربردهای آن آشنا هستند، افزایش بسیار یافته است. از میان آنها به‌طور طبیعی بخشی نیز این دانش‌ها را به‌خوبی فراگرفته و به آنها مسلط هستند. نیروی اجتماعی قدرتمندی در دفاع از دانش‌های مدرن پدید آمده و از خود واکنش نشان می‌دهد. این نیرو آن‌قدر با نفوذ و قدرتمند است که می‌تواند هر طرح و برنامه‌ای را برای نابودی نهاد دانشگاه و دانش مدرن خنثی کند. وضعیت پیرامونی دگرگون شده است اما انگیزه برای «تهاجم فراگیر، بنیان‌کن و برخوردار از حمایت تمامی حاکمیت» وجود دارد.

ریشه تهاجم را باید در گرایش توتالیتر (تمامت‌خواه) اقلیت حاکم جست‌وجو کرد. نیروهای توتالیتر (تمامت‌خواه) به‌دنبال تمرکز کامل «قدرت» هستند. اگر قدرت را «توانایی‌های متفاوت در کنترل منابع» تعریف کنیم، اقلیت حاکم می‌کوشد تا با کنترل کامل «منابع» توسط خویشتن، قدرت را متمرکز و یکپارچه کند. می‌توان برای داشتن تصور روشنی از «منابع» آنها را ذیل سه دسته متفاوت (اما مرتبط) تصور کرد: منابع مادی و تولید، منابع انسانی و مردم، ایده‌ها و دانش‌ها. متناسب با هر یک از این منابع، ساختارهایی هستند که اگر به‌دنبال کنترل این منابع باشیم، بایستی بر آنها سلطه پیدا کرده و آنها را در اختیار بگیریم.

«منابع مادی و تولید» از طریق «ساختار اقتصادی» کنترل می‌شوند. ساختاری که استخراج، تولید، تأمین مالی، تجارت و… را مشخص می‌کند.

«منابع انسانی و مردم» از طریق «ساختار سیاسی و حکومت» کنترل می‌شوند. قوه مجریه، قوه قضائیه، قوه مقننه، نیروهای انتظامی، نیروهای نظامی، نظام اداری و… عناصر این ساختار هستند.

«ایده‌ها و دانش‌ها» از طریق «ساختار ایدئولوژیک» کنترل می‌شوند. نهادهای دینی، رسانه‌های همگانی، آموزش عمومی و عالی، چگونگی ترویج علوم تجربی و دانش‌ها و… عناصر این ساختار هستند.

حرکتی که در زمان دولت نهم و دهم (احمدی‌نژاد) برای کنترل همه منابع و تسلط بر همه ساختارها و تبدیل آنها به ساختارهای سلطه آغاز شد و ناتمام ماند، اینک در دولت سیزدهم (رئیسی) تداوم یافته و تکمیل می‌شوند. هدف کامل کردن بستر یک حکومت تمامت‌خواه (توتالیتر) و تحقق عینی گرایش ایدئولوژیک اقلیت حاکم است.

اما همان‌طور که قبلاً هم گفته شده، این تلاش، تلاشی نافرجام است. تحقق توتالیتاریسم (تمامت‌خواهی) در زمانه‌ای که لوازم آن وجود ندارد و شرایط آن فراهم نیست، ناممکن است.

حکومت تمامت‌خواه، نیازمند «رهبری فرهمند» است. نیروهای مؤثر جامعه باید پذیرفته باشند که او از جنس متفاوتی است. منادی جهانی جدید و آینده‌ای است که با عظمت در حال آمدن است. رهبری که سخنان و اقدام‌های‌اش بلافاصله مورد نقد و ارزیابی عمومی قرار می‌گیرد و حتی در مکان‌ها و تجمع‌های عمومی با طرد و نفی مردم مواجه می‌شود، فاقد فرهمندی است.

حکومت تمامت‌خواه، نیازمند «ایدئولوژی منسجم و خیره‌کننده» است. ایدئولوژی که در مقابل نقدها و معارضه‌جویی‌های مخالفان ناتوان و درمانده است، چگونه می‌تواند چنین نقشی بازی کند؟ اقلیت حاکم هم با معیارهای دینی، هم با معیارهای اخلاقی و هم با معیارهای عقلی شکستی تاریخی خورده است. آنها تنها به برگزاری مراسم عمومی با تکیه بر اموال عمومی دل‌خوش هستند. همه سنگرها را از دست داده‌اند.

حکومت تمامت‌خواه، نیازمند «گروهی باورمند و کارآمد» است. بخش قابل ملاحظه‌ای از آنها که اینک خود را هوادار بی‌چون و چرا نشان می‌دهند، ‌تنها برای بهره‌گیری از فرصت‌های ثروت‌اندوزی و لذت بردن از مزایای مادی برخورداری از قدرت در میانه این میدان قرار گرفته‌اند. فساد مادی و جنسی چشم‌گیر حاصل حضور آنهاست. شارلاتان‌ها در میان جمع فقط کار خود را پیش می‌برند و نه اهداف جمع را.

حکومت تمامت‌خواه، به مجریانی «برخوردار از عقلانیت ابزاری» نیازمند است. عقلانیت ابزاری یعنی توانایی انتخاب ابزارها و وسیله‌های مناسب برای رسیدن به اهداف. بدون توجه به اینکه این اهداف انسانی و اخلاقی‌اند یا خیر. برخورداری از عقلانیت ابزاری نیازمند دانش و درکی حداقلی از علوم است. چنین درکی در میان اقلیت حاکم غایب است. از ترکیب «کودن‌ها» و «شارلاتان‌ها» عقلانیت ابزاری بیرون نمی‌آید. با توجه به فقدان زمینه‌های استقرار حکومت توتالیتر، نتیجه این تلاش‌ها تنها تحقق نوعی «سلطانیسم» مبتذل خواهد بود. البته سیر امور نشان خواهد داد که آیا سنت‌های حاکم بر تاریخ و جوامع اجازه و فرصت چنین کاری را هم خواهند داد یا خیر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *