312وضعیتِ استیصال متراکم 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

محمدرضا تاجیک

یک

غم دل با تو گویم، غار!/ بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟/ صدا نالنده پاسخ داد:/ «… آری نیست؟» (اخوان ثالث)

وضعیتِ استیصال، وضعیتِ باغ نومیدانی است که چشم در راه بهاری نیست. وضعیتِ استیصال، همان وضعیتی است که از چشم کسی پرتو گرم امیدی نمی‌تابد، بر چهره‌ی کسی جز خار پریشانی و گم‌گشتگی و سرگشتگی نمی‌روید. همان وضعیتِ شبانی‌ست گله‌اش را گرگ‌خورده، یا تاجری کالاش را دریا فرو برده، یا عاشقی سرگشته‌ی کوه و بیابان‌ها، سپرده با خیالی دل، نه‌ش از آسودگی آرامشی حاصل، و یا گم‌کرده راهی بی‌سرانجام، نه‌ش سوی خفتنگاه مهر و ماه راهی، نه‌ش سوی رستنگاه ماه و مهر پناهی. استیصال، همان گرفتارآمدن در دریای هول هایل‌ و خشم توفان‌هاست؛ همان وضعیتِ «منِ پیاده‌ی ناتوان، تو دور، و وقتِ بیگاه»؛ همان وضعیتِ هوای دلگیر، درهای بسته، سرهای در گریبان، دست‌های پنهان، دل­‌های خسته و غمگین، راه‌های تاریک و لغزان، زمین‌های دلمرده، و درختان اسکلت‌های بلورآجین؛ همان احساسِ سنگ تیپا‌خورده‌ی رنجور و احساس دشنام پست آفرینش نغمه‌ی ناجور؛ همان وضعیتِ مزارآبادِ شهر بی‌خروش، کز آن وای جغدی هم نمی‌آید به گوش/دردمندان بی‌خروش و بی‌فغان/خشمناکان بی‌فغان و بی‌خروش؛ همان وضعیتِ گروهی خسته از ارواح تبعیدی که در تیرگی آرام از سویی به سویی راه می‌روند/احوال‌شان از خستگی می‌گوید، خاموش و غمگین کوچ می‌کنند/ افتان و خیزان، بیشتر با پشت‌های خم، فرسوده زیر پشتواره‌ی سرنوشتی شوم و بی‌حاصل؛ همان وضعیتِ فاتحان قلعه‌های فخر تاریخ و راویان قصه‌های شاد و شیرین و قصه‌های آسمان پاک و قصه‌های خوش‌ترین پیام، که اکنون، ناله‌هاشان از قعر چاهی ژرف می‌آید: نالند و مویند، مویند و گویند: آه، دیگر ما، فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم، بر به کشتی‌های موج بادبان از کف، دل به یاد بره‌های فرّهی، در دشت ایام ِ تهی، بسته، تیغ‌هامان زنگخورد و کهنه و خسته، کوس‌هامان جاودان خاموش، تیرهامان بال بشکسته. ما راویان امیدهای رفته بر باد و قصه‌های رفته از یادیم. کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه‌هامان را. گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خواب جادویی، همچو خواب همگنان غار، چشم می‌مالیم و می‌گوییم: آنک، طرفه قصر زرنگار، صبح شیرین‌کار.

در پرتو این نگاه، آدمیان آنگاه که ره هر پیک و پیغام و خبر، و نه تنها بال و پر، بال نظر را بسته می‌بینند، و نه صدای پای اسب رهزنی تنها؛ نه صفیر باد ولگردی می‌شنوند و نه چراغ چشم گرگی پیری می‌بینند، و بر این تصور و باور می‌شوند که در شب قطبی، … زی شبستان غریب آنان … برگ زردی هم نیارد باد ولگردی. دچار استیصال می‌شوند و استیصال آنگاه که در جان و دل مردمان ژرفنا می‌یابد، به «هراس توام با انفعال» می‌انجامد، به‌گونه‌ای که از نوازش نیز چون آزار ترسان می‌شوند، و ز سیلی­زن، ز سیلی­خور، وز تصویرِ بر دیوار هم می‌هراسند. اما این «هراس توام با انفعال» ممکن است در حالت-وضعیت‌های گوناگون بروز و ظهور کند. یک حالت-وضعیت آن است که آدمیان به آن‌چه مجبورند باشند، رغبت نشان دهند، و در نتیجه‌ی عادتِ به وضعیت، تحمل‌ناپذیری طاقت‌فرسای آن را طاقت بیاورند. اتین دو لا بوئسی، حقوقدان، شاعر و نظریه‌پرداز سیاسی فرانسوی در توصیف این وضعیت می‌گوید: «عادت بردگی به‌شدت باعث از یاد رفتن بردگی می‌شود.» به بیان دیگر، در این حالت، فرد می‌پذیرد: «یکی آزاد است یکی را به‌ بردگی بگیرد و یکی آزاد است که به‌ بردگی گرفته شود»، پس، چه جای اعتراض و شورش و انقلاب؟ یا به تعبیر اخوان ثالث، می‌پذیرد «خشکیده و کویر لوت شده دریامان/ امروز بد و از آن بتر فردامان»، پس، چه نیاز به طلب فردای بهتر؟ حالت دوم، فرض شرایط یوتوپیایی و انتظاری منفعلانه برای فرارسیدن زمان رهایی فرجامین انسان است. حالت سوم، که صورت دیگر حالت نخست است، انقیاد و بردگی، مشتافانه و رضامندانه می‌شود و آدمیان، تحت نوعی «تربیت حکومتی»، اهلی/منقادبودگی را تکلیف و وظیفه‌ی انسانی و مدنی خود می‌پندارند. حالت چهارم، حالتی است که فرد دچار نوعی «سندروم تکرار» می‌شود و برای رهایی از یک «دیگری بزرگ» به «دیگری بزرگ» دیگر دخیل می‌بندد، و بر این سخن می‌شوند که چنانچه کاوه‌ای یا بهرام ورجاوند و گیو و توسی یافت نشدند، به اسکندری بیاویزند. البته، همواره حالت پنجمی هم در افق پیداست: «هراس یا انفعال توام با خشونت (انکار و عدوی رادیکال)». در این حالت، مردمان چون آنچه می‌بینند نمی‌خواهند و آنچه می‌خواهند نمی‌بینند و در خویش نیز، توان تغییر وضعیت نمی‌یابند و از میانجی‌های تغییر ناامید گشته‌اند، و به‌تجربت دریافته‌اند که در هر هنگام و هنگامه‌ی تغییر، باد ابری آن‌چنان از خاک برمی‌انگیزد که نشانی از زهره بر افلاک باقی نمی‌ماند و در آخر روز، جنگل هول و خوف همچنان برجاست، به سوژه‌ی عاصی‌ تبدیل می‌شوند و نافی و عدوی بنیادین و آتشین‌خوی هر آنچه نشان از وضعیت موجود دارد، می‌گردند، و در فرایند این «نفی»، به هر حشیشی می‌آویزند و می‌آمیزند. 

 

دو

اما زمانی که نه تنها مردمان، بلکه حاکمان نیز، در چنبرۀ استیصال گرفتار آیند، با چه حالت-وضعیتی مواجه هستیم؟ پرسش بنیادین در اینجا این است که نوع و جنس این استیصال کدام است و چگونگی و چرایی آن کدام و راه برون‌شد از آن کدام؟ احتمالاً فیلم «ماجرا»ی آنتونیونی را دیده باشید یا دربارۀ آن چیزی خوانده باشید. این فیلم در جزیره‌ای اتفاق می‌افتد که در آن «آنا» به‌نحوی رازآلود گم می‌شود. جست‌وجوی شخصیت‌ها در جزیره استیصال آن‌ها را در زمان و مکان نشان می‌دهد، اما این استیصال فقط استیصالی «در» زمان و مکان نیست، بلکه در ضمن، استیصالی «به‌دست» زمان و مکان است. این فیلم، با نحوه‌ی خاص روایت‌اش، موجب می‌شود تا فشار و سنگینی زمان‌ و مکان‌ِ محض را روی بدن‌ها و سوژه‌ها تجربه کنیم، تجربه‌ای عذاب‌آور و تاب‌نیاوردنی. زمان و مکانی که، به قول همیش فورد، بدن‌ها و سوژه‌ها را از درون حفر می‌کند. در ماجرا، هر لحظه‌ی غیرقابل‌پیش‌بینی‌ای که می‌گذرد، نشانه‌ای است تلویحی از محتمل‌تر شدن مرگ گمشده. و لذا بدن‌ها هر لحظه را در سنگین‌ترین و غلیظ‌ترین شکل‌اش تجربه می‌کنند، چرا که این گذار با خود نشانه‌ای عذاب‌آور از مرگ را حمل می‌کند.

در چنین موقعیتی، شخصیت‌های فیلم، از یک‌سو، از گذر زمان وحشت دارند چون نشانه‌ی مرگ «آنا»ست، اما از سوی دیگر، از نگذشتن زمان هم وحشت دارند، چرا که گذر زمان عموماً التیام‌بخش است؛ وقتی زمان به‌طرز بی‌رحمانه‌ای نمی‌گذرد، آن‌ها را از درون خالی می‌کند. پس بدین‌ترتیب، آن‌ها از گذشتن و نگذشتن زمان وحشت دارند، از گذشتن‌اش که مرگی را قطعی می‌کند و از نگذشتن‌اش که زخمی را تازه‌ نگاه می‌دارد. به همین خاطر، مسئله این بدن‌ها و سرگیجه‌ی بنیادی‌شان رویارویی مستقیم‌ با زمان‌مندیِ زمان است. این تجربه‌ی ترسناک موجب می‌شود که آن‌ها سرمایه‌گذاری عاطفی و اروتیکی به یکدیگر پیدا کنند، تا به‌نحوی این فشار زمان را پس بزنند، اما این خود اوضاع را بغرنج‌تر می‌کند.

پس از شکل‌گیری کشش عاشقانه‌ی جدید، گذر زمان و محتمل‌تر شدن مرگ آنا با ملغمه‌ای از سرکوب و احساس گناه آمیخته می‌شود. تا پیش از این سوژه‌ها هر لحظه آرزو می‌کردند که آنا پیدا شود؛ اما بعد از شکل‌گیری این عشق، از یک‌سو، همچنان از پیدا نشدن او وحشت دارند که مساوی است با مرگ او، و از سوی دیگر، از پیدا شدن‌اش هم وحشت دارند، چون معادل خواهد بود با برملا شدن ترسناک‌ترِ خیانت‌شان به آنا. بدین‌ترتیب، آن‌ها هم از پیدا شدن و هم از پیدا نشدن آنا مرعوب‌اند. هم میل دارند زمان دیر بگذرد یا بایستد (تا نشانه‌ای از مرگ آنا نباشد) اما زمانی‌که نمی‌گذرد آن‌ها را از درون تهی خواهد کرد؛ و هم میل دارند زمان سریع بگذرد (آنا پیدا نشود و خیانت‌شان پنهان بماند)، اما این میل هم به‌غایت اضطراب‌آور است، چرا که میلی است سرکوب‌شده به مرگ آنا. باز این زمان و دیرند است که سوژه‌ها را مرعوب و متزلزل می‌کند. (هَمیش فورد، فیلم «ماجرا»ی آنتونیونی و مفهوم «زمان-تصویر» نزد دلوز، ترجمه‌ی حامد موحدی، سایت دموکراسی رادیکال)

به‌نظر می‌رسد زمانی‌که بر اصحاب تصمیم و تدبیر اکنون ما می‌گذرد، از جنس و نوع همین زمانی‌ست که چه بگذرد، چه نگذرد، چه بایستد، چه نایستد، … در هر شکلی، اذهان و ابدان‌ آنان را چون شبحی تسخیر کرده، و از درون دار زده است. لذا رابطه‌ی آنان با این «زمان» رابطه‌ی استیصال است. زمانی‌که از استیصال سخن می‌گوییم، در واقع، بر نوعی اضطرار، پریشانی، تهیدستی، درماندگی، عجز، فقر، فلاکت، لاعلاجی، ناچاری و بی‌چارگی، و نیز، از بن برکندن و اصطلام، تاکید داریم. در ماجرای امروز اربابان قدرت ما، هر لحظه‌ی غیرقابل‌پیش‌بینی‌ای که می‌گذرد، نشانه‌ای است تصریحی از محتمل‌تر شدن مرگ گمشده‌ای به‌نام «مردم» و «انقلاب» و «دین». اما در ضمن، به‌رغم گره‌زدن هستی و هویت خود به مردم و انقلاب، از شرم و وحشت آن خیانت که در حق آنان کرده‌اند، دیگر چندان مشتاق یافتن و دریافتن این گمشده‌ها نیستند، و چون می‌دانند که این گمشده‌ها هر لحظه ممکن است یافت‌شدگی یا آشکار‌شدگیِ (بازگشت) بن‌افکنی داشته باشند، بر گستره و عمق خیانت خود می‌افزایند و با معشوقی دگر درمی‌آمیزند، و هر چقدر با آن معشوق بیشتر درمی‌آمیزند (بیشتر خیانت می‌کنند)، استیصال‌شان بیش می‌شود.

به بیان دیگر، این گم‌کردگی خود (ایده‌ها، ارزش‌ها، آرمان‌ها)، ناگزیر و ناگریز به طلبِ «غیر» ره می‌برد و اربابان قدرت برای استمرار بقای خود دم‌به‌دم در آغوش قدرتی خارجی می‌خزند. این رابطه‌ چون از استیصال برمی‌خیزد، جز بر استیصال نمی‌افزاید، و در شرایطی چنین، هیچ رابطه‌ای نمی‌تواند توام با عزت و اقتدار و متوازن و برابرحقوق باشد. با اندکی تامل، همچنین درمی‌یابیم بسیاری از تصمیم‌ها و تدبیرها که این‌روزها در عرصه‌ی داخلی اتخاذ و اجرا می‌شوند، در صورت زیرین خود نوعی اضطرار، پریشانی، درماندگی، عجز، لاعلاجی، ناچاری و بی‌چارگی را نهان دارند. برای نمونه، آنجا که در هراس از نخبگان، به تعبیر بزرگی، «انفجار پخمگان» برترین تدبیر می‌شود، در پریشانی ذهنی و روانی، تمرکزگرایی و خودی‌گرایی، موثرترین استراتژی می‌شود، در درماندگی از بازتولید سرمایه‌ی اجتماعی و انسانی، دخیل بستن به اقلیت‌ و توزیع قدرت و ثروت میان آحاد آن، تنها سیاست می‌شود، در عجز از حل مشکلات اقتصادی و معطوف به زندگی روزمره‌ی مردم، نگاه پس‌نگرانه، پاشیدن رنگ سیاه و نفرت و قهر بر گذشته و گذشتگان، کارآمدترین راه برون‌رفت می‌شود، در فقر و فلاکت سیاست‌ورزی، نوعی کنترل پلیسی سیاست می‌شود، می‌توان نشان و نشانه‌ای از نوعی استیصال را مشاهده کرد. بی‌تردید، وضعیت استیصال بیش و پیش از آن‌که وضعیتی انضمامی و عینی باشد، وضعیتی ذهنی است که به‌طور فزاینده‌ای خود را بازتولید کرده و عمق و گستره‌ی افزون‌تر می‌بخشد. در این حالت، مشکل همان حاملان چنین ذهنیتی می‌شوند که جز با از میان برخاستن‌شان مرتفع نمی‌گردد.

 

سه

چنانچه افزون بر استیصال مردمان و حاکمان با استیصال روشنفکران و کنشگران سیاسی و قدرت‌های خارجی مواجه باشیم، از چه حالت-وضعیتی می‌توان سخن گفت؟ بی‌تردید، روایت استیصال روایت و حکایت بسیاری روشنفکران و کنشگران سیاسی درونی و برونی و قدرت‌های خارجی تاثیرگذار بر روز و روزگاران این کهن‌بوم عزیز نیز، هست. بسیاری از روشنفکران و کنشگران سیاسی، دیرگاهی‌ست زیست در/با مردم و در/با واقعیت‌های جامعه را پشت دروازه‌های زیست‌جهان و تجربۀ زیستۀ خود جا گذاشته‌اند، و در خواب و خیال خویش در لذت درآمیختن با مصنوعات و مخلوقات نظری و عملی خود آب می‌ریزند. در جامعه‌ی امروز ما، عمارت روشنفکری همان ویرانه‌ی محزونی است که مهتاب شهریور از تابیدن بر آن دریغ دارد. از روشنفکر و مرکب‌اش تنها نامی به‌جای مانده است. انسان ایرانی در تاریخ اکنون‌اش، بی‌آن‌که شربتی از لب لعل روشنفکر چشیده باشد، بی‌آن‌که روی مه‌پیکر او را سیر دیده باشد، بی‌آن‌که در گلستان وصال‌اش چمیده باشد و بی‌آن‌که به وداع‌اش رسیده باشد، تنها شاهد دورشدن او بوده است. بسیاری از روشنفکران ایرانی امروز در موقعیت استیصال قرار دارند زیرا، دیگر قادر نیستند در نقش وجدان خودآگاهی و فصاحت و آگاهی و رهایی مردم، ظاهر شوند، و از استعداد تشخیص مقتضیات مرحله‌ی کنش خاص برای مردمانی خاص با خواست‌ها و تقاضاهای خاص، توان «عبور از موقعیت و وضعیت یک ناقد و نافی صرفِ «تاریکی» و برافروختن یک «شمع»، استعداد بازنمایی، متجسم‌کردن، و تقریر و تدوین یک پیام، یک نظر، یک رویکرد، یک فلسفه و عقیده‌ی خاص در زمان خاص و برای مردمانی خاص تهی شده‌اند. به بیان دیگر، این بسیار روشنفکران، به‌منزله‌ی حاضری در تاریخ اکنون و در مقام شاهدی بر این تاریخ، کماکان محزون و مهجورند و قادر نیستند اکنون و معاصرشان را به مسئله تبدیل کنند، و آن درد و رنج که از جامعهِ خویش بر جبین دارند را فریاد کنند. کنشگران سیاسی ایرانِ امروز نیز، در شرایط استیصال هستند، زیرا نه تکلیف خویش با مردم و جامعه می‌دانند، نه با قدرت حاکم، نه با سیاست و کنش سیاسی، نه با رخدادها و وقایع اتفاقیه و تحولات تاریخی، و نه حتی با خویشتن فردی و جمعی خویش. و نهایتاً، قدرت‌های خارجی تاثیرگذار بر روندها و فراینده‌های ثبات و تغییر جامعه‌ی ایرانی در استیصال‌اند، زیرا در مورد ثبات و تداوم و یا تغییر نظم و نظام حاکم بر ایران امروز، سخت دچار فقدان تصمیم و تدبیر شده‌اند.

 

چهار

طرفه آنکه در این شرایط استیصال مرکب یا متراکم، پنداری تنها یک راه برون‌شد پیداست: راه استیصال. پنداری در این وضعیت نازایی تب‌آلود استیصال، تنها استیصال فزون‌تر دیگری می‌تواند طرف دیگر را از استیصال برهاند. از این‌رو، در جامعه‌ی امروز ایرانی، تسابق بزرگی بر سر این فزون‌کردن استیصال یکدیگر برپاست: قدرت حاکم در تلاش برای به نهایت‌رساندن استیصال مردم و روشنفکران و کنشگران سیاسی و قدرت‌های خارجی است، مردم و روشنفکران و کنشگران سیاسی منتقد و اپوزیسیون‌مشرب درصدد حاد و فزاینده‌کردن شرایط استیصال قدرت حاکم هستند، قدرت‌های خارجی نیز، در پی دمیدن در تنور داغ استیصال مردم و تنور سرد استیصال قدرت هستند. در این حالت، خود وضعیت نیز، دچار استیصال ‌شده و از حرکت و جنبش و تغییر آرام و موزون و به‌قاعده بازایستاده و روش و منشی رادیکال و دفعی و ویران‌گر یافته است. به بیان دیگر، وضعیت چون مستاصل شده، نه تغییرات مدنی و دموکراتیک و آگونیستی را برمی‌تابد و نه انقلابی همگانی، و نه ضرورتاً ره به انفعال و خمودگی دائمی می‌برد، بلکه کاملاً مستعد خیزش‌های تند و خشن و مخرب (آنتاگونیستی) ‌گردیده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *