عباس موسایی، تحلیلگر مسائل سیاسی
دالها تهی هستند، فعالان و فاعلان آنها را با مدلولهای معین معنا میکنند. دالها به مدلولات گوناگون تن میدهند و به اندازه تفسیرگران و روایتگران، از آن پر میشوند، اما وقتی پای عرضه آنها در عرصه عمومی پیش میآید، آنگاه ایستادگی دال و مدلولهای برسازنده یک گفتمان در مصاف با گفتمان/گفتمانهای رقیب است، که عیار ِ انسجام و اقتدار آن را بازنمایی میکند. از این جهت است که گفتمانها در مواجهه با تندبادهای بنیانبرافکن در عرصه عمومی، قدرت/مقاومت یکسانی از خود بروز نمیدهند و استواریشان به مبانیِ هویتی و برسازندهشان، به قدرت و ماهیت دال مرکزیشان، به جنس دال مرکزیشان، به دالهای جانبی و مفصلبندی دال مرکزی و دالهای جانبی، به عناصر و سازمایههای گفتمانی، به انسجام و همبستگی درونیِ گفتمانی و… منوط و مربوط و وابسته است.
با این تمهید مقدمات میتوان خاتمی را بازیگر و کارگردانِ بزرگی دانست که دالِ تهیِ گفتمانِ اصلاحطلبی را از بدو شکلگیری تاکنون، با همه فراز و نشیبها، کامیابی و ناکامیابیها، فرصتها و تهدیداتِ برون و درونِ اصلاحات، چنان از آنچه میتواند اصلاحطلبی باشد، مملو ساخته است که همه آنچه میتواند اصلاحطلبی باشد درونِ آن است و همه آنچه ضد اصلاحطلبی باشد، از آن بیرون باشد و با آن مرزبندی داشته باشد. اصلاحطلبیِ روزآمدِ خاتمی در بیانیه ۱۵ مادهای چنان عمق و وسعتی یافته است که آنچنان واجدِ فضیلتهای محافظهکارانه میشود تا محافظهکاری را از مملو شدن با اقتدارگرایی/بنیادگرایی/افراطیگری/استثناگرایی برهاند و آنچنان آن را در حیطهای محدود و محصور سازد که با صراحت عواقباش را «خودبراندازیخواهی» بنامد، تا ناجمهوریت به نامِ نامیِ جمهوری، عیان نگردد.
زراندودگان را به آتش برند/پدید آید آنگه که مس یا زرند
از طرفی آنچنان به ریشههای شکلگیری اصلاحطلبی و جمهوریت ارجاع میدهد و به الزامات و اقتضائات زمینه و زمانه التفات دارد که رادیکالیسم اصیل به بخشی از هویت اصلاحطلبی تبدیل شود و جمهور در حیطه و محوطه گفتمان اصلاحطلبی، مانع غلبه رادیکالیسمِ خیالبن، افراطی و کور بیفتد و براندازی به روی دیگر سکه خودبراندازی، تبدیل شود، از آن کمک بگیرد و بدان مدد برساند. لنین، استراتژیست بزرگ، میگفت مهم است ببینیم دست به کدام حلقه بریم تا کل زنجیر در چنگمان قرار گیرد، خاتمی دست را در حلقهای برده است که امروز زنجیره اصلاحطلبی در دست اوست؛ هم محافظهکاری مورد پذیرش اصلاحطلبی و هم رادیکالیسم مورد نیاز آن.
اصلاحطلبی به روایتِ خاتمی، به وقت اکنون، آنچنان فربه شده است که نقد درست و روشمند محمدمهدی مجاهدی بر دوگانه اصلاحطلبی/اصولگرایی، که آن را لاغر و ناتبیینگر میشمردند و از دوگانه عادیسازی در برابر استثناگرایی سخن به میان میآوردند، به درجهای لحاظ شده است که عادیسازی و اصلاحطلبی به میزان زیادی بر هم انطباق یافتهاند؛ چرا که دوگانه اصلاحطلبی و اصولگراییِ دیروز، چنان مرزهای خود را درنوردیده است که در بیانیه ۱۵ مادهای تصریح میشود: «در این برهه از زمان نباید خود را اسیر اصطلاحات و نیز تقسیمبندیهای طبیعی یا مصنوعی کرد. اصلاحطلبان بخشی از جامعه متکثر هستند. فراواناند افرادی که در جبهه اصولگرایان بوده (و هستند) و نیز وابسته به جبهههای نام و نشاندار یا بینام و نشاناند و نیز بسیارند نخبگان، اندیشمندان و وطنخواهانی که خود را وابسته به جبههای نمیدانند ولی از اوضاع ناراضی و نسبت به آینده کشور نگراناند و خواستار تغییر ساختار و رویکرد و رفتارند ولی براندازی را بهخصوص با خطراتی که برای مردم و کشور دارد، توصیه نمیکنند.»
علیرغم یافتن عمق و وسعت گفتمان اصلاحات به وقت اکنون و ایجاد انسدادی که در گفتمانهای براندازیخواهی و خودبراندازی افتاده است، اما تا تثبیتِ نهایی و تبدیل شدن گفتمانِ اصلاحات، به «تنها بازی ِ در شهر»، فاصلهای مشهود قابل رؤیت است که بازیگری و بازیگردانی و تثبیت و تعمیقِ روزآمدتری از این گفتمان را طلب میکند و خاتمی نشان داده است به چنان اشرافی بر اوضاع دستیافته و چنان ظرفیتی از خود نشان داده است که همزمان به وجوه برسازنده اصلاحطلبی وفادار بماند و هم اقتضای زمانه را مد نظر داشته باشد.
اصلاحطلبیِ درون جمهوری اسلامی، از بدو شکلگیری متکی به دو بال جامعه و صندوق رأی بوده و تقلیل آن به هر یک از این وجوه و تقابلسازی بین صندوق و جامعه و جامعه و صندوق، به یک اندازه خطرناک است. هنر خاتمی آن است که همزمان به بازسازی و ترمیم هر دو بال صندوق و جامعه ارجاع میدهد؛ که پرواز با یک بال، امری عدمی و ناممکن است. احیای صندوق بدون جامعه و احیای جامعه بدون صندوق، هر چه باشد، اصلاحطلبی نیست.
اینکه خاتمی در مواضع و پیامهای مکرر خود به جامعه و حکومت پیغام میدهد که به انتخابات بازگردند و دوری از انتخابات به معنای واقعی خود را دوری از مصالح ملک و ملت و حکومت میداند، از همین مهم ناشی میشود.
اصلاحطلبی به روایت خاتمی، کلان روایتی استعلایی و متشکل از چارچوب و گزارههایی جزماندیشانه نیست که در یک زمان و مکان متصلب و محبوس شوند، بلکه فضایی است که در آن تکثر، تنوع و روایتهای سازگار با زیست مسالمتآمیز شهروندانی که متکثر، متنوع و متفاوتاند، لحاظ میشود تا متأثر از زمینه و زمانه، خود را بازیابد، باز شناسد و بازنمایی کند و بازنمایاند. از این رو ایستگاهی نیست که بتوان در آن توقف کرد، که مسیری است که باید آن را شناخت و در آن طی طریق کرد. خاتمی شخصیتی است فاقد کیش شخصیت، از این رو تخریب او، قبل از آنکه معطوف به هویت و کاریزمای شخصیتیاش باشد، معطوف به چارچوبی بسته و برساخته ذهنیتِ منفعتطلبِ تخریبگر است تا مبانی شخصیتیای که در چارچوب بسته و عینک ایدئولوژیک خود برساخته است، تخریب کند، غافل از آنکه او نه خاتمی که ذهنیت تقلیلگرایانه خود نسبت به ایشان را هدف قرار داده است و پیش از ضربه اندک به خاتمی و گفتمان اصلاحات، خود را منهدم میسازد.
از طرفی عمق و وسعتی که گفتمان اصلاحات به وقت اکنون به خود داده است، براندازیخواهی و خودبراندازیخواهی را در وضعیت بهمراتب مضیقتر از گذشته قرار داده است؛ چه آنکه خاتمی همزمان از حفظ نیکیهای وضع موجود و بازگشت از بیراههها میگوید، و نیز آنکه این گفتمان همزمان آنچنان پویا و منعطف است که نمیتوان از اصلاحطلبی روزآمد عبور کرد و یا عقب نشست و همچنان ادعای اصلاحطلبی کرد و به ابزاری در دست براندازیخواهی و خودبراندازیخواهی تبدیل شد.
گفتمان وسیع و منسجم امروز اصلاحات که در بیانیه ۱۵ مادهای خاتمی متبلور شده است واجد آنچنان ظرفیتها و ظرائفی است که با گذر زمان، ثقل سیاست را از گفتمانهای رقیب تصاحب خواهد کرد، چه آنکه براندازیخواهی قدرت خود را در وابستگی به خارج از کشور و به دور از مصالح و منافع ملی میجوید و خودبراندازیخواهی نیز، به مؤلفههایی غیر از مبانی هویتی جمهوریت و در انحلال جمهور، خود را تعریف کرده است. در این راستا، گفتمان مقاومت در برابر این دو، اصلاحطلبی است که همزمان از ناسازگاریهای آنها با مصالح ملی، در استقلالخواهی از ملت توسط خودبراندازیخواهان و وابستگی به خارج از سوی براندازی خواهان، رها است.
کمترین دستاورد مانیفست اصلاحطلبی در کوتاهمدت، تحمیل رویه و رویکرد عادیسازی بر استثناگرایان است، بهگونهای که این جرگه حتی اگر قدرت رسمی را در غیریتسازی با عادیسازان، در ید اختیار گرفتهاند، راهی غیر از افتادن در ریل عادی سازی ندارند و در صورت استمرار و اصرار بر استثناگرایی، با ریزشی گسترده در سطوح مختلف درونی خود ، مواجه خواهند بود. استثناگرایی، امری قسری است و؛ القسر (امر غیرطبیعی) لایدوم.
از طرفی همراه شدن با جامعه در دیالوگی مستمر با آن صورت گرفته است که بطن و متناش، از واریته اصلاحجویی به شکل و شمایل گذشته، عبور کرده است و در معرض تصاحب جریانی است که خود را براندازیخواه معرفی کرده است. جامعه البته نشان داده است که هر چند اصلاحطلبی به وقت گذشته را بر نمیتابد، اما پیرامون همراهی با جریان سرنگونیطلب، دچار تردیدی جدی است.
مانیفست نظری اصلاحات یا همان بیانیه ۱۵ مادهای، به میزانی که مبنا و منشأ کنش و پراکسیس اصلاحطلبان واقع شود، میتواند گفتمان اصلاحطلبی را واجد قدرتی شبکهای در عرصه میکروپلیتیک نموده و از طرفی مانعی سترگ در برابر براندازیخواهی و خودبراندازیخواهی باشد و از سویی، برسازنده سیاستی اصلاحجو و عادیساز.
ایران امروز، گفتمانی برازندهتر از گذشته را طلب میکند، گفتمانی که همزمان به اصول و قواعد متضمن مصالح و منافع ملی وفادار بماند و از طرفی خود را از ناسازههای اضمحلالطلبانه و افراطگرایانه رها سازد. از طرفی علیرغم وسعت و عمق مانیفست نظری اصلاحات، این متن نیازمند تکمیل و اصلاح از سوی اهل نظر است تا خود را در دیالوگ همزمان با جامعه و حاکمیت، نونو کند و در یک زمان و مکان نماند، همچنان که کارآمدی و کارایی آن، نیازمند سامان و سازمانی وفادار و باپرنسیپ است. سامان و سازمانی که بهرغم ترجمه عملیاتی آن مانیفست، همزمان با انعطافپذیری در خصوص برخی مواد و موارد و ظرفیتهایی که جامعه و حاکمیت پذیرای آن است، در برابر لغزیدن از مبانی و اصول و پرنسیپ کار حزبی، ائتلافی و اجماعی، مقاومت کند و به عواقب عبور از انسجام و همبستگی خود و تهیشدگیاش از مبانی هویتی و برسازندهاش که برازندگی آن را دچار تزلزل میکند، حساسیت نشان دهد. از این رو است که مانیفست و سازمان (بیانیه ۱۵مادهای و جبهه اصلاحات ایران)، نیازمند پررنگی در حفظ اصول و پرنسیپ و انعطافپذیری مسئولانه در پذیرش برخی نظریات و اعمال همراستاست، کما اینکه پیرامون انتخابات پیش رو نیز این مهم را رعایت کرده است.
دال مرکزی اصلاحات، بیش از هر زمانی به شخص و گفتمان خاتمی، گره خورده است. محافظت از این دال و مبانی هویتیاش، برای پیشبرد اصلاحطلبی و کاهش مخاطراتی که افق مبهم و تاریک پیش رو نشان میدهد، به مثابه محافظت از آینده ملک و ملت است. راز حمله همهجانبه به خاتمی را میبایست در فهم جریانهای رقیب از این ظرفیت و ممانعتی که در برابرشان است، جستوجو کرد. یکپارچهسازانی که قدرت تمامعیار را میخواهند و در تصاحب تام و تمام عرصه عمومی میکوشند، قدرت شبکهای/گفتمانی او را مانعی بزرگ میبینند، همچنان که براندازیخواهان، وجودش را مانع پروژه هولناک خود میبینند. البته اخیراً استحاله خاتمی نیز به پروژههای فوق اضافه شده است، چنانکه از تصریح ایشان به مانیفست و سازمان اصلاحطلبی نیز، تفسیرهایی خارج از قاعده صادر میشود.
میتوان گفت که گوش شنوای خاتمی به نظریات اهل اندیشه چنان گشوده است که در رسیدن به مواضع کنونی، نقشی اساسی داشته است و فهم وی از ساختار نیز با آزمودن راههای متفاوت، به گونهای است که صلاحیت انتخاب گفتمان و نقشه راه کنونی را برای ایشان به ارمغان آورده است. بر نظریهپردازان و نخبگان فکری است که در این مسیر به فربهگی قویترین گفتمان بدیل مدد برسانند و اهل سیاست عملی و نخبگان ابزاری نیز، با رعایت پرنسیپ کار حزبی و سیاسی، از بازیگری در نقشهای خارج از نقشه بزرگ عادیسازی، خودداری کنند، همچنان که اصلاحطلبی و رأس آن یعنی خاتمی، در فربهسازی گفتمانی و تشکیلاتی، بیش از پیش شنوا و کوشا باشند؛ اصلاحطلبی و عادیسازی سرنوشت محتوم ماست، به شرط آنکه بدانیم کیستیم و کجا ایستادهایم، که همهجایی و هیچجایی به جایی نخواهد رسید.