محمدرضا تاجیک
گفتندی: زمانهایی فرارسیدندی که اصحاب قدرت به هر طرف که رفتندی جز بر وحشتشان نیفزودندی. یکی از این زمانها زمان بیزمان بودندی.
پرسیدندی: از چه روی این گفتندی که گفتندی… ای حکیم؟
گفتندی: این زمانهای بیزمان همان زمانهای نازلشدن رخدادها از هیچکجا و همهکجا هستندی، همان زمانهایی که حال و احوال مردم دفعتاً دگرگونه و باژگونه گردیدندی و آن کردندی که در مخیلۀ هیچ ارباب قدرتی نگنجیدندی. این زمانها از جنس و نوع آخرالزمانها و اولالزمانها بودندی: هم پایان و هم آغاز، هم مرگ و هم تولد.
پرسیدندی: این شگفت چگونه ممکن شدندی، ای مها؟
گفتندی: هنگامی که ناگهان تمکین و انقیاد همچون دود به هوا رفتندی و جای خود را به تمرد آشکار دادندی. این لحظه همان لحظۀ گفتنِ ناگفتنیها و کردنِ ناکردنیها بودندی. نمایشنامۀ آنتیگونه سوفوکل را به یاد آورندی که چگونه آن لحظۀ گفتنِ امر ناگفتنی و کردنِ امر ناکردنی، تبدیل به لحظۀ شورش، طغیان، عصیان، ستیزش، کشمکش، جنبش و انقلاب شدندی. چگونه از آن لحظۀ سکوت و سکون دفعتاً موجی برخاستی و بنیادها برانداختندی. چگونه لحظۀ تحقیر و تصغیر دفعتاً به لحظۀ احساس رهایی، رضایت، غرور، شخصیت، کرامت انسانی، سرمستی، عزت نفس و شادی و لحظۀ سوژهشدگی تبدیل گردیدندی. این لحظه، همان لحظهای بودندی که استانیسلاو بارانچاکِ شاعر آن را با احساس کسی مقایسه کردندی که سالها سر در زیر آب داشتندی و اکنون سر از آب بیرون آوردندی و با حرص و ولع در جستوجوی هوا بودندی. این لحظه، لحظۀ حقیقت بودندی: لحظۀ اجرای معکوس حقیقت.
پرسیدندی: این که آخر گفتندی چه معنا داشتندی؟
گفتندی: ژیژک گفتندی، زمانی که قدرت مشروعیت خود را به وانمودی از حقیقت گره زدندی، آنگاه بازنمود معکوس آنچه وانمود شدندی معنایی نداشتندی جز تقابل با این ارادۀ قدرت. این تضادی بودندی که در زمینۀ سیاست حقیقت روی دادندی. مردم، در شرایطی خاص، در تقابل و تخالف با تلاش مجدانه قدرتهای حاکم برای وانمود ویژهای از حقیقت، بهنحوی مسئولیت مقابله با این وانمود از حقیقت و اجرای حقیقت معکوس را بر دوش گرفتندی، و آن تلاش را خنثی کردندی، و این کنش خطکشیدن بر نقش روی پرده و از پرده برونانداختن راز، به قول اسکات، قدرتی همسنگ اعلان جنگ نمادین داشتندی، یا به تعبیر ژیژک، یک کنش رادیکال سیاسی بودندی.
پرسیدندی: با این همه که گفتندی چه میخواهی گفتندی؟
گفتندی: جامعه ایرانی یکبار دیگر در آستانۀ انتخابات بودندی و باز کک به جان و تن و روح و احساس برخی عاشقان قدرت افتادندی که مباد آن تمهید و تدبیر که از دیرباز کردندی، دفعتاً به تدمیری تبدیل گردیدندی و مردم بر میل و ارادۀ معطوف به قدرت و منفعت آنان «ور نم» نهانندی (کشتن و در خاک نهادند و بر روی خاک گل و ریاحین کاشتن)، و آن کردندی که تصورش هم دهشتناک بودندی، مباد امر تحقیر و سرکوبشده بازگشتی نابهنگام و ناجور داشتندی و آن دمل ترومایی آنان را گشوده و فعال کردندی، مباد آن کوه خاموش طغیان کردندی و یکبار دیگر، آنان را با رخداد حقیقت مواجه نمودندی. مباد از روزنۀ انتخابات عبور کردندی و آن انتخاب کردندی که آنچه کشتندی پنبه نمودندی. مباد از روزنۀ انتخابات عبور نکردندی و ما را با دهشت انکار مواجه کردندی.
پرسیدندی: باز این چه گفتندی مها، از کجا گفتندی که اصحاب قدرت قصد گشودن روزنهای غیرقابل مدیریت و هدایت داشتندی، و از کجا گفتندی چون چنین روزنهای گشوده شدندی، اینبار نیز، اکثریتی از مردم از آن عبور کردندی؟ آیا تحول در حال و احوال مردمان را ندیدندی؟
گفتندی: چون با چنین پرسشی روبرو گشتمی ندانستمی که پاسخ کدام بودندی. مردمان ایران زمین، همان مردمانی بودندی که دربارهشان ندانستندی چه توانستندی کردندی. آنان مردمان خلافآمد عادت بودندی و در هنگام و هنگامهای که باد، انگیخته چنان ابری از خاک، کز زهره نشان نمانده بر افلاک، کاری کردندی که به فکر جن هم نرسیدندی.
پرسیدندی: آیا این حال و احوال مردمان را اصحاب قدرت فهم ناکردندی؟
گفتندی: ندانستمی. شاید قدرت با این اصحاب قدرت آن کردندی که با سایر اربابان قدرت در طول تاریخ کردندی: چشمشان را خانۀ خیال و عدم گردانندی تا نیستها را هست و هستها را نیست بینندی، و وقتی دیدندی و شنیدندی و فهمیدندی که دیگر دیر و دور شدندی و وقت بیگاه گردیدندی.
پرسیدندی: آیا فکر نکردندی که اینبار با برپاکردن گردوخاکی از هجوم طالبان و عاشقان خدمت، فضا را چنان تیره داشتندی که کس به زهره نیندیشندی؟
گفتندی: بر این تصور و تحلیل بودندی که بسیاری از این طالبان و عاشقان، با پای خود نیامدندی، و این احساس تکلیف و هجوم ملخوار آنان، حاصل پیچیدهترین و راهبردیترین تراوش ذهن این یگانگان و فرزانگان روزگاری بودندی که در پس و پشتِ تئاتر قدرت بازیساز و بازیگردان بودندی.
پرسیدندی: این بازی دیگر کدام بودندی؟
گفتندی: این بازی چند بازی بودندی. آن بازی چندمنظور که بازیگردانان اصلی کردندی، آن بودندی که با تکثر کاندیداها کثرت رایدهندگان را تمهید کردندی، بازی نیابتی بسیاری برای یکی انجام دادندی، آنگاه که وقت غربالگری فرارسیدندی، حذف هر کس را طبیعی و همگانی و بدون غرض و مرض جلوه دادندی، برای استمرار و تعمیق فضای احساسی بعد از سانحۀ بالگرد، نشان دادندی که چون یکی از میان برخیزندی، صدها نفر برای ادامۀ راه وی از در و دیوار خیز برداشتندی، و عشق به خدمت را در اوج به نمایش گذاردندی.
پرسیدندی: آیا همه بر سر یک بازیاند، گرچه مروزی و رازیاند؟
گفتندی: البته که خیر. در حاشیۀ این بازی بزرگ، همواره بازیهای کوچکی نیز، برپا بودندی.
پرسیدندی: منظورت کدام بازیها بودندی؟
گفتندی:
نخست، بازی آنانی که بسیاری از افراد سمپات (مشهور و غیرمشهور) خود را وارد صحنۀ بازی کردندی تا با کارت هرکدام که ممکن و میسر شدندی بازی کردندی.
دو دیگر، بازی آنانی که آمدندی تا خودی نشان دادندی، دیده شدندی، مطرح شدندی، و راه را برای بازی بعد از این بازی هموار نمودندی.
سه دیگر، بازی آنانی که برای ردشدن و باختن و بهگونهای سلبی وجهگرفتن (چهرۀ اپوزیسیونی یافتن) وارد میدان این بازی شدندی. این عده، نیک دانستندی که مقبول واقع نگردیدندی، اما چه باک، که هر کس از سر بیمهری به حاشیه رفتندی، اولاً، در حاشیه مورد مهر و محبت قرار گرفتندی، و ثانیاً، روزی از روزها، بازگشتی بشکوه داشتندی. برای نمونه، به کاندیداهای انتخابات پیشاروی توجه کردندی، اشخاصی را دیدندی که چندی پیش با آب بیمهری تطهیر شدندی و امروز بهعنوان محتملترین گزینههای ریاست جمهوری مطرح بودندی.
چهار دیگر، بازی آنانی که در سطح خرد چهرهساز و بازیساز و بازیگردان هستندی. برای این عده، خودِ بازی هدف بودندی نه لزوماً پیروزی در آن. اینان، در آستانۀ هر بازی انتخاباتی، فردی را چهره نمودندی و وارد بازی کردندی تا در سایۀ او، بیآنکه دیده شوند، منافع خویش را متحقق گردیدانندی.
پنج دیگر، بازی آنانی که «جوزدگان»شان نامیدندی. حکایت این گروه، همچون حکایت ملانصرالدین بودندی که به مردم گفتندی سرِ کوچه آش دادندی، و نهایتاً، خود اسیر جوسازی خویش شدندی و با این تصور که مبادا واقعا آش دادندی، کاسه برداشتندی و شتابان بدانسو گردیدندی. اینان نیز، گاه بر این تصور شدندی که پاستور، همان منبع و منشا نعمت و منزلت و شکوت بودندی، از اینرو، بسیاری بهسویش اینچنین دوان و روان شدندی، و با این تصور، برای اینکه از دیگران عقب نمانندی، در پس دیگران دویدن آغازیدندی. یا گاه نیز، اسیر این تصور و تصدیق شدندی که ما را از دیگران چه کم بودندی که برای گذاردن تاج ریاست بر سر، از سرِ خودکمبینی از ورود به این بازی تعلل و غفلت نمودندی.
پرسیدندی: یعنی گفتندی هیچکس به حکم تکلیف، یا برای تغییر این بازی وارد این بازی نگردیدنی؟
گفتندی: چرا، اما بسیاری از آنان هنوز به سن تکلیف و بلوغ سیاسی- مدیریتی نرسیدندی. البته، احساس تکلیف بر کوچکان عیب نبودندی.
پرسیدندی: با این وصف، تکلیف ما چه بودندی؟ در میان این انبوه مشتاقان و شیفتگان خدمت، کدام زیبندۀ انتخاب بودندی؟
گفتندی: نگران نگشتندی. اندکی حوصله نمودندی. این بازی سر دراز داشتندی. در آخرِ آخرِ این بازی، در آن سراپردۀ انکار و وهن و غدر و خشم و تخریب، چشم خواهی مالیدندی و گفتندی: این بازی آخرش خوش بودندی.