312بتوارگی خیالواره‌ها 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

سعید حجاریان

چینیان نقش دیو می‌کردند

پس ز بیم‌اش غریو می‌کردند!

یکی از رجال‌الغیب و اصحاب خفیه روزی با استفاده از روش مهندسی معکوس و سوار بر توسن خیال این‌گونه می‌اندیشید که محتمل‌ترین سناریو برای براندازی نظام چیست تا از این طریق نوعی کرنولوژی وارونه بسازد و دفع شرّ مقدر نماید!

تا اینجای‌اش عیبی ندارد و علی‌القاعده در هر بازی استراتژیکی باید حواس جمعی به خرج داد و بیدار بود که فرموده‌اند: «مَن نامَ لَم یُنَم عَنه»! اما مشکل از جایی آغاز شد که فرمود «صوف‌ الیه» (و البته مأسوف علیه) قوۀ وهم را مساوی با قوۀ فهم پنداشت و برخلاف توصیه‌های معرفت‌شناسانه کانت که دائماً باید مواظب حدود و ثغور قوۀ فاهمه بود تا خیالواره‌ها، رهزن ذهن آدمی نشوند، همۀ مرزهای قوۀ واهمه را هم درنوردید و چون صورتگران چینی نقش‌هایی از دیوها و اژدرها نگاشت که خود نیز به وحشت افتاد و جمع کثیری را از آیندۀ تلخ‌ ترساند و از اینجا بود که ماشین ترور ساخته و استارت‌اش زده شد. سابق بر این کسانی از میان صناعات خمس، فن شریف تمثیل را به وی آموخته بودند. فی‌المثل می‌دانست که ردپای طلحه و زبیرهای زماننا هذا را چون دبیب نمل بر صخرۀ سما (ردپای مورچه بر سنگی صاف) پیگیری کند. اما قصه‌های کهنه راضی‌اش نمی‌کرد و معتقد بود که «نوآر که نو را حلاوتی‌ست دگر». مضاف بر اینکه پرسوناژهای قدیمی چندان تشابهی با وضع موجود نداشتند و می‌بایست با تخت پروکوست و به ضرب پاشنه‌کش آنها را با زمان حال تطبیق دهد. لذا به فکر نمونه‌پژوهی افتاد و ذره‌بین برداشت و به دنبال اشکال مختلف سرنگونی و براندازی در سنوات اخیر گشت و حاصل آن شد که ذیلاً بدان اشاره می‌کنم.

اول. نمونۀ ویولتا چامورو، آن سان سوکی، کرازون آکینو و

شخصیت درگیر در طرح خیالواره‌ای هراس‌آور با خود اندیشید که در مقطعی غربی‌ها برای شکست حکومت‌های معارض با منافع غرب، زنان را از راه یک‌سری جنبش‌های اجتماعی علم کرده‌اند، زنان در موقعیت‌های سیاسی کمتر آسیب‌پذیرند. هرگاه زنی رهبری حرکتی را به‌عهده گرفته سرکوب حرکت، دشوارتر و بازتاب‌های آن نامناسب‌تر بوده است. او فکر کرد که موج سوم دموکراسی با فمینیزه کردن فضا صورت گرفته، چون در نگاه غربی‌ها فمینیزه کردن فضا به‌معنای دموکراتیزه کردن آن است. در نیکاراگوئه سناریوی امریکایی سقوط دولت ساندینیست بعد از محاصرۀ این کشور و در مضیقه قرار گرفتن مردم توسط کنتراها، با نقش دادن به ویولتا چامورو کامل شد و او توانست در انتخابات سراسری این کشور، آرای مردم را به‌دست آورده و دولت انتقالی تشکیل دهد. زن‌ها معمولاً دولت‌های انتقالی را تشکیل داده‌اند. او در یک جهش روانشناختی در جست‌وجوی زنی بود که از چنان ظرفیتی برخوردار باشد که بتواند نقش چامورو را برای مقاصد غرب در ایران بازی کند. نگاه جست‌وجوگر او به پروانه اسکندری دوخته شد. او باید مثله می‌شد تا عبره‌للناظرین شود و کسی از این پندارها و سوداها به سرش نزند.

دوم. نمونۀ واتسلاو هاول، سولژنیتسین و یک دوجین اهل PEN دیگر که در اروپای شرقی با همتایان غربی خود مواضعه (Pact) کرده بودند.

پروژۀ دیگری که در برنامۀ مطالعاتی خیالوارۀ او بازکاوی شده بود، فعالیت کسانی بود که در دنیا به عنوان انجمن قلم شناخته می‌شدند و غرب هر از چندگاهی یکی از آنان را معرفی می‌کرد و به آنها جایزه و حتی نوبل می‌داد. نمونۀ آنها واتسلاو هاول یک شخصیت فرهنگی اهل چک بود که غربی‌ها او را به عنوان اهل قلم معرفی می‌کردند و لذا آسیب‌پذیری این افراد نیز کم بود و دولت نمی‌توانست به آنها ضربه بزند. هر ضربه‌ای به این آدم‌ها، مساوی بود با ترغیب غرب برای حملۀ- دست‌کم لفظی- به این کشورها. آنان یک حاشیۀ امنی از طریق غرب پیدا کرده بودند. او در یک مهندسی وارونه، فکر کرد سر واتسلاو هاول‌هایِ مقدّر و بالقوه را در ایران قبل از آنکه هزینۀ برخورد با آنها بالا برود، زیر آب کنیم. لذا قتل پوینده، مختاری، شریف پیش آمد، حتی قبل از آن ماجرای اتوبوس ارمنستان و قتل کلیۀ کانونی‌ها در دستور کار کلینیک ترور درمانی قرار گرفته بود. (ده شب شعر انستیتو گوته هم خاطرۀ نزدیکی بود.)

سوم. فروپاشی شوروی که گورباچف آدمی می‌آید رفرم کند، اما شعار عبور از گورباچف مطرح می‌شود و یک‌مرتبه یلتسین را می‌بینیم که در میان گردوغبار از دوما خارج شده و سوار بر تانک، الگوی فروپاشی را هدایت می‌کند.

حال پیدا کنید پرتقال‌فروش (یعنی یلتسین‌های وطنی) را. شاید داریوش فروهر یکی از آنها بود و شاید…

این خیالواره تا چندی پیش بت ذهنی و خاطرۀ ازلی خیلی‌ها شده بود و حتی برای مقارنۀ نمونۀ ایران و شوروی سابق دست به دامان رؤسای کا.گا.ب سابق هم شدند و آن حضرات هم که رگ خواب ما دست‌شان بود و انواع مافیاها (من جمله مافیاهای پژوهشی) را درست کرده‌اند، خیلی توصیه‌های جالب فرمودند. اما یک نفر از آنها نپرسید که ارتش سرخ و کا.گ.ب که حداقل پنجاه کوتای موفق در دوران کمونیست‌ها در کشورهای آسیایی و افریقایی و امریکای لاتین به راه انداخته است و لالایی خوب بلد است، چرا خودش نتوانست کودتای اوت ۱۹۹۱ را سرکوب کند؟

و آخرش هم استالینیست‌های فعلی در یک «دشمن‌شناسی وارونه»[۱] می‌گویند امریکا که دشمن خونی ماست ولی دست ما که به او نمی‌رسد، ایضاً ذخیره‌های‌اش مثل یلتسین که گرچه عامل امریکاست ولی قدرت پیدا کرده و گورباچف هم که عامل امریکا بود آنها همه را واگذاشتند و به کودتاچیان چسبیدند؛ چراکه آنها را ذخیره‌های امپریالیستی نزدیک‌تر و دم‌دستی‌تری می‌دیدند مثل یانایف، معاون گورباچف و رئیس ستاد کودتا و پوگو وزیر کشور کودتاچی‌ها که خودکشی کرد! درست مثل خود استالین که با متد دشمن‌شناسی وارونه دادگاه‌های سه‌گانۀ مسکو را راه انداخت و بوخارین و کامنف و زینوویف و ده‌ها کادر اصلی حزب را به جوخۀ اعدام سپرد.

چهارم. این‌ها نمونه‌هایی بود که می‌شد مشار بالبنان آدم‌ها و کارگزاران‌اش را هم نشان داد و بالاخره ستاد و سازمان و رهبری هم برایشان پیدا کرد اما چه باید کرد با جریانات براندازی که رهبری ازپیش‌تعیین‌شده‌ای ندارند. مثل لهستان که یک معدنچی به نام لخ والسا، کم‌کم رهبری جنبش همبستگی را به دست گرفت. آیا می‌شود که سر همۀ معدنچیان، کارگران و امثال آنها را زیر آب کرد؟

بلاتشبیه فرعون که سودای خیالواره‌ای را در سر پرورانده بود و همۀ بچه‌های پسر نوزاد را می‌کشت و گمان می‌برد که خود را بیمه کرده است.

زمانی مارکس از بتوارگی (فتیشیسم) کالایی سخن می‌گفت و اینکه چگونه انسان اسیر مصنوعات خود می‌شود، اگر کالا که به هر حال تجسد و تجسم عینی دارد، قادر است که نظم ذهنی ما را واژگونه کند، مصنوعات ذهنی آدمی با ساختن فضای فراواقع قادرند که ما را دچار روان‌پریشی‌های به‌مراتب خطرناک‌تری کنند.

 

پی‌نوشت:

[۱] منظور از دشمن‌شناسی وارونه این است که کسانی دشمن بعید را چون بعید و دست‌نایافتنی است واگذاشته و به افراد و حلقه‌های ضعیف‌تر و آسیب‌پذیرتر که به عنوان ذخیره‌های امریکا می‌شناسند، حمله کنند.

 

منبع: روزنامه نوروز، ۵ آذر ۱۳۸۰

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *