312سه فرهنگ؛ جمهوری، اسلامی، ایرانی 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Skype
WhatsApp
Telegram
Print

نادر صدیقی

«آزادی بیان به‌معنای آزادی «بیان» است، یعنی حرف معقول زدن، و گرنه کسی که عقل سالمی داشته باشد، نمی‌تواند از آزادی یاوه‌ گفتن دفاع کند». (سید جواد طباطبایی)

نخستین باری نیست در این کشور، آزادی بیان به ضرب تعریفی من‌درآوردی از «بیان»، از میدان آزادی رانده می‌شود. اما هنگامیکه این تعریف بسته و محدود از آزادی بیان، با یک تعریف بسته‌تر و محدودتر از مفهوم هویت ملی، هم‌بسته می‌شود باید در علل این مفصل‌بندی تامل بیشتری کرد.

در حقیقت، در فضاهای فکری و فرهنگی کشور و به‌خصوص در دانشگاه، حساسیت نوینی در نسبت میان هویت (در همه اشکال دینی، ملی و یا قومیتی و جنسیتی آن) و دموکراسی پدیدار شده است. هویت، دیگر به‌تنهایی آن جاذبه  نخستین را ندارد. نفس تعلق به یک هویت تک‌واره، در همه اشکال ملی و یا مذهبی آن نمی‌تواند پاسخگوی همه نیازهای نسل‌های جدید باشد. آزادی و به‌طور مشخص دموکراسی، حوزه‌های جدیدی را فتح می‌کند. به‌عنوان مثال  سال جاری در مراسم یادبود شانزده آذر در دانشگاه تربیت مدرس شاهد به پرسش گرفتن سعید حجاریان توسط دانشجویان بودم. از او خواسته شد درباره «شیفت اصلاح‌طلبان از دموکراسی به ملی‌گرایی» توضیح بدهد. حجاریان البته پاسخ به این پرسش را در آستین داشت. هم‌وطنی سال‌ها قبل ملی‌گرایی و شعار «ایران برای همه ایرانیان»‌ را به چالش کشیده و از وی پرسیده بود: «آیا ایران تنها سرزمین موافقان دولت وقت است؟» و نوشته بود: «امروز اگر شما که کوشنده اصلاحات هستید، خود را از قید این «من» آزاد نکنید، من و دیگری –خودی و غیرخودی- را افرادی دارای حق ندانید، باید منتظر موج‌های عظیم‌تری از فرار مغزها باشید». حجاریان در پاسخ نوشت: «آنچه شعار «ايران براي همه ايرانيان» را از مفهوم فاشيستي و «چمداني[۱]» وطن تفكيك مي‌كند، همين قيد «همه» است كه بر تارك آن مي‌‌درخشد». موريس بارس نيز زماني براي اينكه «ميهن‌‌پرستي را به انحصار جناح راست» زمان خود درآورد، از شعار «فرانسه براي فرانسويان» دفاع مي‌كرد. اين تئوريسين فاشيست‌مشرب و توجيه‌‌گر جناح راست افراطي براي طرد مخالفين خود مي‌‌گفت اينان «به‌معنايي كه ما از اين كلمه اراده مي‌كنيم، وطن ندارند». تكيه او بر سويه‌هاي سلبي و تفاوت‌‌محورانه واژه «وطن» بود…آنچه که من در مخالفت با مفهوم تنگ‌نظرانه و «چمدانی» میهن مطرح ساختم دقیقا ناظر بر وسعت، گستردگی و دایره شمول آن است، نه خط‌کشی‌ها و مرزبندی‌های قبیله‌ای و حزبی».

سعید حجاریان، مراسم ۱۶ آذر ۱۳۹۷، دانشگاه تربیت مدرس | عکس:‌ ایلنا

در این زمینه، نواندیشی دینی در سطح گفتمان و کردارهای گفتمانی اندکی جلوتر بود و تلاش کرد هویت دینی را به گونه‌ای بازتعریف کند که با خواست معطوف به آزادی و جمهوریت قابل جمع و یا قابل ترکیب باشد. اکنون نوبت برقراری سازگاری و آشتی میان هویت ملی و دموکراسی است. ساختار دولت-ملت‌های مدرن «ترکیه نوین»، «ایران نوین»، «عراق نوین» و همه نوین‌های مشابه در این جغرافیای وسیع مسلمان، از همان بدایت تولد خود در ماتریس پادگان‌ها و دستگاه‌های پلیسی و امنیتی، مناسباتی تنش‌آلود با دموکراسی، هویت بالفعل ملل مسلمان، ارزش‌های جامعه خودی و ارزش‌های جهان‌شمول نظیر دموکراسی و حقوق بشر و جامعه مدنی داشته است. به عبارتی دیگر، برقراری توازن و مناسبات میان سه فرهنگ ملی، غربی و اسلامی در این جغرافیای وسیع، هیچ‌گاه خالی از تنش نبوده است.

به خاطر دارم در گرگ و میش فروپاشی شوروی و تاسیس هویت ملی نوین در جمهوری‌های مسلمان، در یک کنگره حزبی «ینی مساواتی‌ها» بحثی درگرفته بود درباره مفهوم پرچم سه رنگ جمهوری آذربایجان؛ عباس عبدالله شاعر و نویسنده آذری -که بعدها سرکنسول این کشور در استانبول شد- می‌گفت، اگر در نحوه همنیشنی و ترتُب سه رنگ آبی (نماد هویت ترکی)، قرمز (نماد «معاصر بودن»، «اروپایی شدن»، «پذیرش تمدن غربی») وسبز (اسلامی شدن) مداقه شود؛ به این نتیجه خواهیم رسید هویت و فرهنگ غربی و اصل آزادی و دموکراسی در مفهوم غربی آن، همواره محفوف و محدود به دو حد هویت ملی و اسلامی است. او تلاش می‌کرد با توسل به مرکزیت هویت ملی در هندسه پرچم سه رنگ، توضیح دهد اصل آزادی بیان و آزادی تشکل و سازمان‌یابی تا آنجا تحمل می‌شود که از مرزهای امنیتی هویت ملی عبور نکند.

در منطقه ما، عجز از برقراری یک نسبت متوازن میان مولفه‌های دینی، ملی و غربی هویت ترکیبی ملل مسلمان، نوعی پناهجویی به یکی از هویت‌های تک‌واره و غیرستیز و غیریت‌پرداز را دامن زده است. سید جواد طباطبایی می‌گوید: «معتقدم موضوع دانشگاه روزی باید «ایرانشهر» شود. در این‌صورت، علوم انسانی و اجتماعی از آن ناشی می‌شود؛ این، علم ایران است». دانشگاهی که وی به این ترتیب به عرصه تخیل در می‌آورد، به‌خوبی می‌تواند خطوط اصلی یک مینی آرمانشهر تک‌هویتی را نشان دهد. همه آن بحث‌هایی که در طول قرن‌های اخیر در تفکیک «علم» از «غیر علم» به عمل آمده، آن همه مغز که معرفت‌شناسان معاصر در تببین مرزهای دانش سوخته‌اند، در نقطه صفر مرزبندی میان «ایرانشهر» و «غیر ایرانشهر» متوقف می‌شود. مرز میان آزادی بیان و آنچه مولف تز ایرانشهری‌گری «یاوه» می‌نامد، در همان دانشگاه آرمانی مشخص می‌شود: «با این همه، حتی از این یاوه‌های علمی استادان نیز می‌توان چشم‌پوشی کرد؛ این یادداشت کوتاه را به‌عنوان هشداری می‌نویسم که بگویم آقایان، هر سوء استفاده‌ای که از گَل‌وگشادی معیارهای دانشگاه می‌‌کنند، یک طرف، اما تبلیغات منفی آنان علیه کشور و مردم آن، به نظر من، خطری جدی برای امنیت کشور، وحدت ملی و سرزمینی ایران نیز هست و این چیزی نیست که بتوان به اغماض برگزار کرد. تکرار حرف‌‌های هواداران تورکستان بزرگ و خلافت عربستانی و عثمانی، در این وضع بحرانی کشور، که از باب مخالف‌‌خوانی در هر فرصتی زده می‌‌شود، چه معنایی دارد؟».

به این ترتیب دانشگاه واقعا موجود تا زمانیکه تبدیل به دانشگاه آرمانشهری-ایرانشهری نشده و نظریه ایرانشهر را به موضوع اصلی خود تبدیل نکرده، و علوم انسانی واقعا موجود تا زمانیکه از دل جزوات و کتاب‌های ایرانشهری منعشب نشده، برمبنای یک درک تنگ‌نظرانه و بسیط از هویت ملی، به سهولت امنیتی‌سازی می‌شود. دانشگاه در مفهوم مدرن خود ارض عریضی دارد و یک حوزه ناهمگن از کردارهای گفتمانی، وغیرگفتمانی نظیر نهادها، معماری، قواعد، قوانین، احکام عملی، ارزش‌ها و… را شامل می‌شود. آیا یک قرائت خاص و تک‌هویتی از هویت ملی که به ذهن یک نظریه‌پرداز خطور کرده می‌تواند به‌مثابه عامل وحدت‌‌بخش و سامانه معنایی کردارهای علمی، سیاسی،‌ اقتصادی و نهادی -که اندیشه دانشگاه قائم برآن است- در نظر گرفته شود؟

در حقیقت درک ما از آزادی بیان و از رسالت دانشگاه تصورمان از هویت ملی را در معرض دید همگان قرار می‌دهد. از همان ابتدا در مراسم کلنگ زدن ساختمان دانشگاه تهران چنین درکی از رسالت این نهاد مدرن به نمایش در آمد: «در میان حضار مرحوم مهدی قلی هدایت (حاجی مخبرالسلطنه) رئیس‌الوزراء سابق ایران که از لحاظ سن و قدمت و خدمت مرتبه ارشدیت داشت مرتجلا عرض کرد: «ذات مقدس شاهانه چند سال قبل کلنگی به زمین زدند که اوضاع جسمی مردم این کشور را اصلاح می‌‌کرد (اشاره به کلنگی که رضاشاه در ۱۳۰۷ برای ایجاد راه آهن در محل ایستگاه کنونی به زمین زد) امروز نیز بنایی را شروع می‌‌فرمایید که روح را پرورش می‌‌دهد. الحمدلله که نمردم وچنین روزگاری را دیدم». (علی اصغر حکمت، «دانشگاه تهران چگونه به وجود آمد؟»، ایران‌ نامه، سال هجدهم، شماره ۳، تابستان ۱۳۷۹)

این تصور وجود داشت که کسی که ساختمان دانشگاه را می‌‌سازد، براساس پروژه مهندسی مشابهی می‌‌تواند به ذهنیت کسانیکه در این دانشگاه درس می‌‌خوانند، شکل دهد و معماری دانشگاه به‌مثابه یک نهاد، چیزی است از جنس ساختن راه‌آهن و تاسیس پادگان و دستگاه پلیسی امنیتی. امروزه این درک را «مهندسی آمرانه اجتماعی» می‌نامیم. استعاره‌های مهندسی که در زمانه مذکور درباره هویت ملی به‌کار می‌رفت و به خوبی ذهنیت مذکور را منعکس می‌سازد: «دیکتاتور ایده‌‌آل‌ دار باید جراید، مجلس و قدرت علما را درهم شکند و با سرنیزه، با قدرت با جبر، با حبس و قتل «زمینه انقلاب بزرگ اجتماعی» را فراهم کند. (نامه فرنگستان) «باید مزبله‌دانی که افتخار شش هزارساله دارد خراب شده و از نو روی آن عمارتی بنا شود…باید این هادیان بیسواد…از میان رفته و درعوض افراد جوان با تربیت تحصیل کرده مقدرات وطن را دردست گیرند». (نامه فرنگستان، ۱۹۲۲ نقل از نادر انتخابی، ناسیونالیسم و تجدد، ص ۱۷۹)

بر این اساس «ایران نوین» نه در امتداد ایران حوزه تمدن اسلامی و ایرانیت واقعا موجود که دقیقا بر بنیاد «بی‌جا سازی» تجربه زیسته ایرانیان مهندسی می‌شد. یعنی «عملی که ملت ایران را از واقعیت تجربی‌اش در مقام جامعه‌ای با اکثریت مسلمان در «شرق» جاکن می‌کند.» (رضا ضیاء ابراهیمی، «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بی جا سازی»، ترجمه حسن افشار، ص ۱۲)

در گذار کودتایی از مشروطه به ایرانِ نوینِ رضاخانی، به‌جای فرایند مستمر نوشدن و خودآفرینی ملی که قرار بود در عرصه‌های تعیین دموکراتیک سرنوشت صورت بگیرد، هویت نوینی از دل ماتریس و زهدان پادگان و کودتا برآمد که هیچ پیوند محصلی با ایرانیت زیسته ایرانیان در طول قرون تمدن اسلامی نداشت.

با توجه به نقش محوری که درک عصر سپری شده به شاه و به فره ایزدی تجلی یافته در یک نقطه کانونی اعطا می‌کند، می‌توان ایرانیت مذکور را «ایران‌شاهی» در مفهوم دقیق کلمه نامید. امروزه اشکال جدید این فراروایت تک‌هویتی با کپی‌برداری از نظریه‌های معطوف به «روح ملی» در عصر نازیستی و پیشانازیستی آلمان به عرصه تخیل برخی هویت‌پردازان درآمده که عمدتا سرشتی فرقه‌وار،  سلبی و دگرساز دارد.

امروز در شرایطی که هویت‌های مرگبار در منطقه ما درکی تک‌واره از ملیت و مذهب و قومیت به میان آورده‌اند و در شرایطی که تبدیل این منطقه به منطقه سوخته در دستور کار جنگ‌افروزان جهانی قرار گرفته است، باید به مفصل‌بندی نوینی میان تعلق ملی و تعلق فراملی و امتی دست یافت و اصل جمهوریت را در نقطه اتصال این مفصل قرار داد

واقعیت این است که با توسعه یافتن و پیچده‌تر شدن مناسبات میان مولفه‌های گوناگون هویت ملی، عصر این قبیل فراروایت‌ها نیز سپری شده است. در عصر آتاتورک (و المثنای «ایران نوین»  و یا عربی آن در خاورمیانه آن دوران) نظریه‌های تک هویتی مثل «گونش دیل تئوری سی» (Sun-Language Theory) و یا آریاگرایی‌های نازیستی و ملت‌پردازی‌های استالینیستی، تلاش برای بازنمایی هویت ملی در قالب فراروایت‌های کبیر رواج شدیدی داشت و از سوی دیگر اقتدارگرایان آن عصر دارای چنان قوتی بودند که بتوانند همه تکثرها و مولفه‌های دینی و زبانی و قومیتی هویت ملی را در یک هویت برساخته ذوب و منحل کند. اما در این طراز از عصر انقلاب اطلاعاتی و ارتباطی که رویت‌پذیری همه گوناگونی‌های فرهنگی و زبانی را ممکن کرده به‌سختی می‌توان از فراروایت‌های برساخته در همه اشکال بنیادگرایانه دفاع و همه آن تکثرها را به قلمرو تاریک رویت‌ناپذیری تبعید کرد. بابکی‌گری‌های قلعه کلیبر، کورش‌گرایی‌های پاسارگادی، جشنواره‌های محلی در بلوچستان و یا کردستان و در یک کلام همه هویت‌پردازی های مذهبی و یا قومیتی، به‌شرط مسقف بودن به هویت برین و ممتاز همه ایرانیان که در ترکیب سه‌گانه جمهوری، اسلامی، ایرانی متجلی شده است، می‌تواند تبدیل به دارایی و ثروت معنوی ایرانیان شود. مشکل دقیقا از آنجا آغاز می‌شود که هویتی خاص، با فراموش کردن و یا پاکسازی تبار محلی و اخص خود، مدعای امر عام را یدک می‌کشد و به نحو قیم‌مآبانه و نیابتی نقش سخنگویی دیگر هویت‌ها را برعهده می‌گیرد.

در عصر دوم خرداد و بهار مطبوعات تلاش کردم خطوط عمده این قیم‌مآبی نوین را که با دور زدن ملت و انتخاب‌ آزادانه‌ او در پای صندوق‌های رأی می‌کوشد، مفهوم برساخته خود از هویت ملت را بر ملت تحمیل کند، نقد کنم و پرده از نوعی تجزیه‌طلبی جدید وخطرناک بردارم که این بار نه به نام یک قومیت خاص که به نام یک برداشت خاص و من درآوردی از اسلام و ایران عمل می‌کند. نوعی ساختارشکنی خشونت‌بار که ساختار سه ساحتی «جمهوری، اسلامی، ایران» را هدف گرفته و به نام اسلام و یا به نام ایران می‌کوشد هویتی تک‌واره را بر فراز تکثر هویتی واقعا موجود ملت ایران حاکم کند. این ملت با انقلاب اسلامی تا به امروز مهار و کنترل هویت ملی خود را از اسارت گذشته و گذشته‌گرایی‌های برساخته آزاد کرده و جز در فضاهای باز و آزاد انتخاباتی مجموع نمی‌شود. هویت ملی را باید در پای صندوق‌های رای معنا کرد و نه در دل تاریکی‌های جعبه سیاهی که هویت‌پردازان به نیابت خودگمارده از ملت مدعی رسوخ و اشراف بر آن هستند. زبان ما و به‌خصوص زبان نامزدهایی که چشم به رأی ملت دارند درست در لحظه انتخابات به مفهوم واقعی ملت نزدیک می‌شود. در لحظه انتخابات انکار هویت اسلامی و برافراشتن پرچم تجرید ملت از پاره‌های فرهنگی و ایمانی خود در «جهان نزدیک» (جهان همسایه و جغرافیای وسیعی که روزگاری مهد تمدن اسلامی بوده) رأی‌آور نیست و ستیزه با هزاران رشته و ریشه خویشاوندی با همسایگان نزد این ملت خریداری ندارد. تنها پس از انتخابات و در فضاهای دور از ملت و انتخاب آزادانه او برای تعیین سرنوشت و به نمایش گذاشتن هویت حقیقی و ترکیبی و چند وجهی اوست که برخی کرسی‌نشینان آکادمی، «تاریک‌نگاری» را جایگزین «تاریخ‌نگاری» می‌کنند و بر ضد همسایگان آشنا با جان تاریخ ما، تخم‌های کینه می‌پراکنند. امروز در شرایطی که هویت‌های مرگبار در منطقه ما درکی تک‌واره از ملیت و مذهب و قومیت به میان آورده‌اند و در شرایطی که تبدیل این منطقه به منطقه سوخته در دستور کار جنگ‌افروزان جهانی قرار گرفته است، باید به مفصل‌بندی نوینی میان تعلق ملی و تعلق فراملی و امتی دست یافت و اصل جمهوریت را در نقطه اتصال این مفصل قرار داد. به عبارت دیگر باید به لحظه تأسیس این نظام توسط ملت بازگشت و جمهوریت این نظام را تکرار کرد. هویت ملی به میزانی که با جمهوریت این جمهور آشتی می‌کند، راه را برآشتی فراملی، امتی می‌گشاید.

با در نظر گرفتن حجم، کیفیت و کمیت و ماهیت تهدیدهای نوینی که ایران و منطقه پیرامون‌اش با آن مواجه است، ما نیاز به سطح جدیدی از انسجام ملی داریم که انتخابات‌های آتی باید محل تجلی آن باشد. به عبارت روشن‌تر، انتخابات باید چنان از استصواب سلیقه‌ای این یا آن جناح آزاد شود که بتواند انرژی و توان همه این ملت را برای مقابله با تهدیدهای نوین و تجزیه منطقه به واحدهای هویتی تک‌واره و مرگبار بسیج کند. به تعبیر دیگر کیفیت و سطح تکامل انتخابات باید به آن پنج انتخاب (انتخاب جمهوری اسلامی) و انتخابات سال نخست انقلاب نزدیک شود. زیرا پس از ۴۰ سال جمهوریت اسلامی ما یک بار دیگر در نقطه تأسیس قرار گرفته و این بار آن چیزی که باید تکرار شود نه فقط این یا آن نامزد معین مجلس و یا ریاست جمهوری بلکه خود جمهوریت این نظام سه وجهی و سه فرهنگی «جمهوری، اسلامی، ایران» است. این تکرار، در مانیفست اخیر خاتمی درخششی خیره کننده دارد.

[۱] مفهوم تنگ‌نظرانه و کوچک از میهن به وسعت یک «چمدان». ن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *